بمعنی همه، صاحب ’مزیل الاغلاط’ نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسرۀ اضافه) آید. (آنندراج) (غیاث). همگی. جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کلاً. طراً. جمیعاً. قاطبهً. همه مردم: جاءالناس کافهً، ای کلهم. (منتهی الارب) : یا ایهاالذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافهً... (قرآن 208/2). کافۀ مردم بغداد قاف تا قاف جهان نامه ها نبشتند و رسولان رفتند. (تاریخ بیهقی ص 287). اولیاء و حشم و کافۀ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت و بر اندازه بداشت. (تاریخ بیهقی ص 385). اگر فرمان باشد تا ما باز گردیم و با کافۀ مردم بگوئیم. (تاریخ بیهقی ص 469). گر خواهد کشتن بدهن کافر او را روشن کندش ایزد بر کافۀ کافر. ناصرخسرو. کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند حور یا روح که باشد که کفوی تو بود. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی، ص 870). بقاء کافۀ وحوش به دوام عمرملک بسته است. (کلیله و دمنه). واجب است بر کافۀ خدم و حشم ملک که آنچه ایشان را فراهم آید در نصیحت باز نمایند. (کلیله و دمنه). از جملگی لشکر و کافۀ نزدیکان وی (شیر) درگذشت (کلیله و دمنه) لیکن منافعاین دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). فواید موافقت و عواید معاضدت ایشان به اهل اسلام و کافۀ خلق رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). کافۀ اهل اسلام بدان شادیها نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). کافۀ خلق در پناه عصمت و حجر امن و کنف امان بیاسودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام به محبت او گرائیده اند. (دیباچۀ گلستان). حق سبحانه و تعالی محمد علیه السلام را به کافۀ مردم فرستاد. (تاریخ قم ص 207)، {{صفت}} ناقۀ پیر. (المنجد). کاف. ناقه که پیر شود و دندانهاش کوتاه و سوده گردد. (از اقرب الموارد). شتر سوده دندان و کوتاه شده از پیری. (منتهی الارب)
بمعنی همه، صاحب ’مزیل الاغلاط’ نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسرۀ اضافه) آید. (آنندراج) (غیاث). همگی. جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کلاً. طراً. جمیعاً. قاطبهً. همه مردم: جاءالناس کافهً، ای کلهم. (منتهی الارب) : یا ایهاالذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافهً... (قرآن 208/2). کافۀ مردم بغداد قاف تا قاف جهان نامه ها نبشتند و رسولان رفتند. (تاریخ بیهقی ص 287). اولیاء و حشم و کافۀ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت و بر اندازه بداشت. (تاریخ بیهقی ص 385). اگر فرمان باشد تا ما باز گردیم و با کافۀ مردم بگوئیم. (تاریخ بیهقی ص 469). گر خواهد کشتن بدهن کافر او را روشن کندش ایزد بر کافۀ کافر. ناصرخسرو. کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند حور یا روح که باشد که کفوی تو بود. سنائی (دیوان چ مدرس رضوی، ص 870). بقاء کافۀ وحوش به دوام عمرملک بسته است. (کلیله و دمنه). واجب است بر کافۀ خدم و حشم ملک که آنچه ایشان را فراهم آید در نصیحت باز نمایند. (کلیله و دمنه). از جملگی لشکر و کافۀ نزدیکان وی (شیر) درگذشت (کلیله و دمنه) لیکن منافعاین دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). فواید موافقت و عواید معاضدت ایشان به اهل اسلام و کافۀ خلق رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). کافۀ اهل اسلام بدان شادیها نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). کافۀ خلق در پناه عصمت و حجر امن و کنف امان بیاسودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام به محبت او گرائیده اند. (دیباچۀ گلستان). حق سبحانه و تعالی محمد علیه السلام را به کافۀ مردم فرستاد. (تاریخ قم ص 207)، {{صِفَت}} ناقۀ پیر. (المنجد). کاف. ناقه که پیر شود و دندانهاش کوتاه و سوده گردد. (از اقرب الموارد). شتر سوده دندان و کوتاه شده از پیری. (منتهی الارب)
پارسی تازی گشته کوفته کوفته خوردنی از هم باز کرده شکافته، از هم باز شده: (بنار کفته سپر دست معدن نرگس بسیب رنگین دادست مسکن نسرین)، یا کفته نار. نار کفته انار شکافته و واشده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته نار کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی)
پارسی تازی گشته کوفته کوفته خوردنی از هم باز کرده شکافته، از هم باز شده: (بنار کفته سپر دست معدن نرگس بسیب رنگین دادست مسکن نسرین)، یا کفته نار. نار کفته انار شکافته و واشده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته نار کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی)
کافه در فارسی - همگی همه این واژه در تازی دون (منون) است مونث کاف باز دارنده فرانسوی بنکده (از بنک قهوه و کده) سالار سپاه کلا جمعیا: (موجودات کافه آفریده خدایند . { جایی که در آن چای و قهوه و امثال آن صرف کنند قهوه خانه
کافه در فارسی - همگی همه این واژه در تازی دون (منون) است مونث کاف باز دارنده فرانسوی بنکده (از بنک قهوه و کده) سالار سپاه کلا جمعیا: (موجودات کافه آفریده خدایند . { جایی که در آن چای و قهوه و امثال آن صرف کنند قهوه خانه
کلفت در فارسی پرسته کنیزک، کیارا تاسه، کیارا تاسه، یال (به معنی فرزند و عیال است)، درد سر گرفتاری، سرخ تیره از رنگ ها کنجودک کنجدک کک مک هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده میشود، لکه ای که در صورت انسان پدید آید: (از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد)
کلفت در فارسی پرسته کنیزک، کیارا تاسه، کیارا تاسه، یال (به معنی فرزند و عیال است)، درد سر گرفتاری، سرخ تیره از رنگ ها کنجودک کنجدک کک مک هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده میشود، لکه ای که در صورت انسان پدید آید: (از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد)