جدول جو
جدول جو

معنی کتفه - جستجوی لغت در جدول جو

کتفه
(کِ تَ فَ)
جمع واژۀ کتف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کتف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرفه
تصویر کرفه
کار نیک، ثواب، برای مثال نه بد پروای کشت و کار و حرفه / گناهان را ندانستند و کرفه (زراتشت بهرام - برهان قاطع - کرفه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کتره
تصویر کتره
پاره، دریده، یاوه و بی معنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کفته
تصویر کفته
ترکیده، شکافته شده، از هم باز شده، برای مثال کفیدش دل از غم چو یک کفته نار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی۱ - ۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلفه
تصویر کلفه
رنگ سرخ تیره، سیاهی به سرخی آمیخته، لکۀ سرخ تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نتفه
تصویر نتفه
آنچه با دست و انگشت از گیاه و جز آن برچینند و برکنند، دست چین، برگزیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافه
تصویر کافه
کافه تریا، جایی که در آن چای و قهوه برای مشتریان آماده می شود، قهوه خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافه
تصویر کافه
جمیع، همه، همگی
فرهنگ فارسی عمید
(فِ)
قهوه. میوۀ درخت قهوه، قهوه خانه، جای عمومی برای نشستن و صرف قهوه و چای و غیره. رجوع به قهوه خانه شود
لغت نامه دهخدا
(فِهْ)
رئیس و مهتر لشکر. (المنجد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کافْ فَ)
مؤنث کاف ّ. بازدارنده. رجوع به کاف ّ و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
بمعنی همه، صاحب ’مزیل الاغلاط’ نوشته است که این لفظ در عربی منون استعمال شود، لیکن در فارسی بی تنوین (و با کسرۀ اضافه) آید. (آنندراج) (غیاث). همگی. جمیع. (ترجمان القرآن تهذیب عادل چ دبیرسیاقی ص 76) (ناظم الاطباء). کلاً. طراً. جمیعاً. قاطبهً. همه مردم: جاءالناس کافهً، ای کلهم. (منتهی الارب) : یا ایهاالذین آمنوا ادخلوا فی السلم کافهً... (قرآن 208/2). کافۀ مردم بغداد قاف تا قاف جهان نامه ها نبشتند و رسولان رفتند. (تاریخ بیهقی ص 287). اولیاء و حشم و کافۀ مردم را بر ترتیب و تقریب و نواخت و بر اندازه بداشت. (تاریخ بیهقی ص 385). اگر فرمان باشد تا ما باز گردیم و با کافۀ مردم بگوئیم. (تاریخ بیهقی ص 469).
گر خواهد کشتن بدهن کافر او را
روشن کندش ایزد بر کافۀ کافر.
ناصرخسرو.
کافۀ خلق همه پیش رخت سجده برند
حور یا روح که باشد که کفوی تو بود.
سنائی (دیوان چ مدرس رضوی، ص 870).
بقاء کافۀ وحوش به دوام عمرملک بسته است. (کلیله و دمنه). واجب است بر کافۀ خدم و حشم ملک که آنچه ایشان را فراهم آید در نصیحت باز نمایند. (کلیله و دمنه). از جملگی لشکر و کافۀ نزدیکان وی (شیر) درگذشت (کلیله و دمنه) لیکن منافعاین دو خصلت کافۀ مردمان را شامل گردد. (کلیله و دمنه). فواید موافقت و عواید معاضدت ایشان به اهل اسلام و کافۀ خلق رسید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 292). کافۀ اهل اسلام بدان شادیها نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 26). کافۀ خلق در پناه عصمت و حجر امن و کنف امان بیاسودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 367). لاجرم کافۀ انام از خواص و عوام به محبت او گرائیده اند. (دیباچۀ گلستان). حق سبحانه و تعالی محمد علیه السلام را به کافۀ مردم فرستاد. (تاریخ قم ص 207)،
{{صفت}} ناقۀ پیر. (المنجد). کاف. ناقه که پیر شود و دندانهاش کوتاه و سوده گردد. (از اقرب الموارد). شتر سوده دندان و کوتاه شده از پیری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
صفت است مار را. (منتهی الارب). وصف مبالغه للحیه. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ فَ)
صوت افتادن پاها بر جای سخت و گفته اند صوتی که بشنوی بدون دیدن چیزی. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کدف. (ناظم الاطباء). رجوع به کدف شود
لغت نامه دهخدا
نتفه در فارسی دستچین، دهش، کمی اندکی آنچه ازگیاه وجزآن باانگشت برچینند، جمع نتف، بخشش عطا، چیزی مختصری اندکی
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوفته کوفته خوردنی از هم باز کرده شکافته، از هم باز شده: (بنار کفته سپر دست معدن نرگس بسیب رنگین دادست مسکن نسرین)، یا کفته نار. نار کفته انار شکافته و واشده: (کفیدش دل از غم چو آن کفته نار کفیده شود سنگ تیمار خوار)، (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
کافه در فارسی - همگی همه این واژه در تازی دون (منون) است مونث کاف باز دارنده فرانسوی بنکده (از بنک قهوه و کده) سالار سپاه کلا جمعیا: (موجودات کافه آفریده خدایند . { جایی که در آن چای و قهوه و امثال آن صرف کنند قهوه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتره
تصویر کتره
گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتبه
تصویر کتبه
جمع کاتب، نویساران، نویسندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه
تصویر کرفه
ثواب، کار نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیفه
تصویر کتیفه
شب بند کلون، چفت و رزه، کیتنه، رشک، انبر انبر آهنگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتله
تصویر کتله
توده، همرایان کتله در فارسی: خشخاش تیغی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتعه
تصویر کتعه
دولک دول کوچک (دول دلو) دولک، لبه شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
کلفت در فارسی پرسته کنیزک، کیارا تاسه، کیارا تاسه، یال (به معنی فرزند و عیال است)، درد سر گرفتاری، سرخ تیره از رنگ ها کنجودک کنجدک کک مک هر یک از لکه هایی که در آفتاب و ماه دیده میشود، لکه ای که در صورت انسان پدید آید: (از این می اندیشیدم که اینجا سلس گرفت و آنجا درد شکم و اینجا درد دندان و کلفه بر روی پدید آمد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هتفه
تصویر هتفه
جمع هاتف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نتفه
تصویر نتفه
((نُ فَ یا فِ))
بخشش، عطا، اندکی، مختصری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتره
تصویر کتره
بی معنی، بی تربیت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کتره
تصویر کتره
((کَ رِ یا رَ))
پاره پاره، دریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفته
تصویر کفته
((کَ تَ یا تِ))
کافته، از هم باز کرده، شکافته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفته
تصویر کفته
کوفته، کوبیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفته
تصویر کفته
((کُ تَ یا تِ))
شکفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرفه
تصویر کرفه
((کَ فِ))
کار نیک، ثواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافه
تصویر کافه
((فِّ))
همه مردم، بازدارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافه
تصویر کافه
((فِ))
جایی که در آن قهوه، چای، شیرینی و امثال آن صرف کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کافه
تصویر کافه
نوشگاه
فرهنگ واژه فارسی سره