جدول جو
جدول جو

معنی کتاتیب - جستجوی لغت در جدول جو

کتاتیب(کَ)
جمع واژۀ کتّاب. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به کتّاب شود
لغت نامه دهخدا
کتاتیب
جمع کتاب، جمع کاتب، نویسندگان
تصویری از کتاتیب
تصویر کتاتیب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاتیا
تصویر کاتیا
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
ثابت و استوار کردن، هر چیزی را در جای خود قرار دادن، راست و درست کردن، پشت سر هم قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادیب
تصویر تادیب
ادب کردن، تربیت کردن، کنایه از تنبیه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
مکتوب ها، نوشته شده ها، نامه ها، جمع واژۀ مکتوب
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ماشین چاپ که برش کاغذ و دسته کردن اوراق چاپ شده را هم به طور خودکار انجام میدهد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کَرْ را)
عنکبوت. کراتن. (فرهنگ فارسی معین) : مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام چون مثل کراتین است. (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنکبوت و کراتن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مکتوب به معنی نامه و نبشته. (آنندراج). جمع واژۀ مکتوب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به مکتوب شود
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ)
به شب آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به تأیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَیْ یِ)
به شب آینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
جمع واژۀ کلاّ ب و کلّوب بمعنی مهماز و آن میخ پاشنه موزۀ رائض باشد که بر تهیگاه ستور می زنند وقت راندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، چنگل باز. (منتهی الارب). کلالیب البازی، چنگالهای باز. (از اقرب الموارد) ، خار درخت. (منتهی الارب). کلالیب الشجر، خار درخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
ورم قرنیه. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رُ وْ)
گردنده. چرخنده، ماشین چاپ سریع که علاوه بر چاپ، برش کاغذ و دسته کردن آن را نیز خود انجام دهد و معمولاً با بوبین (قرقره) کار کند. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کِ بی یَ)
مؤنث کتابی. مجوسی یا یهودی یا نصاری. (یادداشت مؤلف). رجوع به کتابی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ اتّون
لغت نامه دهخدا
(کَ یِ)
کتائب. جمع واژۀ کتیبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لشکرها: و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها...با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14).
معمور به حشمتش اقالیم
منصور به دولتش کتایب.
انوری.
تا روز دیگر مواکب و کتایب و عساکر و مقانب به پای قلعه رسیدند. (جهانگشای جوینی). هامون از ازدحام کتایب به اهضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِقَ)
اتب گردانیده شدن جامه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) : اتب الثوب تأتیباً، اتب گردانیده شد جامه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن اتب کسی را: اتبه الاتب، پوشانید او را اتب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). رجوع به تأتب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکاتب
تصویر تکاتب
بیکدیگر نامه نوشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتایب
تصویر کتایب
جمع کتیبه لشکر ها: (معمور بحشمتش اقالیم منصور بدو لتش کتایب) (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
سر زنش، فرنود چیرگی چیره شدن در فرنود و گواه آوری، راندن خواهنده (سائل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تادیب
تصویر تادیب
ادب آموختن کسی را از پارسی ادب آموختن فرهیختن، گوشمالیدن گوشمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریب
تصویر تاریب
استوار کردن، حد معین نمودن، افزون کردن فزون کردن، رسا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاتیم
تصویر تاتیم
یکی کردن پس و پیش کاد گایی (کاد حرص)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاشیب
تصویر تاشیب
تباه کردن میان قوم برآغالاندن برانگیختن، در هم پیچاندن درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالیب
تصویر تالیب
بر غلانیدن، تباه انگیزی، گرد گردن سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
پشت سر هم قرار دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکتیب
تصویر تکتیب
نوشت آموزی
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی گردنده گونه ای دستگاه چاپ ماشین چاپ سریع که علاوه بر چاپ برش کاغذ و دسته کردن آنرا نیز خود کار انجام دهد و معمولا با بوبین (قرقره) کار کند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی آماس تخم چشم ورم قرنیه توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
جمع مکتوب، نیپیک ها نامه ها جمع مکتوب نامه ها نوشته ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رتاتیو
تصویر رتاتیو
((رُ))
ماشین چاپ سریع که علاوه بر چاپ، برش کاغذ و دسته کردن آن را نیز خود انجام می دهد و معمولاً با بوبین (قرقره) کار می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکاتیب
تصویر مکاتیب
((مَ))
جمع مکتوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترتیب
تصویر ترتیب
چیدمان، چینش، سامان، پی آیی
فرهنگ واژه فارسی سره
مکتوب ها، نوشته ها، نامه ها، بنشته ها، رقعات، منشات، مرقومه ها
متضاد: مجالس
فرهنگ واژه مترادف متضاد