عنکبوت. کراتن. (فرهنگ فارسی معین) : مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام چون مثل کراتین است. (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنکبوت و کراتن شود
عنکبوت. کراتن. (فرهنگ فارسی معین) : مثل آنان که بدون خدای دوستان و معبودان گیرند از اصنام چون مثل کراتین است. (تفسیر ابوالفتوح از فرهنگ فارسی معین). رجوع به عنکبوت و کراتن شود
کتائب. جمع واژۀ کتیبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لشکرها: و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها...با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14). معمور به حشمتش اقالیم منصور به دولتش کتایب. انوری. تا روز دیگر مواکب و کتایب و عساکر و مقانب به پای قلعه رسیدند. (جهانگشای جوینی). هامون از ازدحام کتایب به اهضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)
کتائب. جَمعِ واژۀ کتیبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لشکرها: و مردم شهر اندر حالت اختلاط کتایب و اختراط قواضب و تمکین یافتن نیزه ها در سینه ها...با ایشان مقاومت نتوانند کرد. (تاریخ بیهق ص 14). معمور به حشمتش اقالیم منصور به دولتش کتایب. انوری. تا روز دیگر مواکب و کتایب و عساکر و مقانب به پای قلعه رسیدند. (جهانگشای جوینی). هامون از ازدحام کتایب به اهضاب سرافرازی کرد. (جهانگشای جوینی)