کتاب کوچک. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، در تداول امروز دفتر سفید کوچک بقطع خشتی یا رقعی و کوچکتر برای تحریر. اوراق سفید که بر هم نهند و بشکل کتاب مجلد و صحافی کنند برای تحریر، طومار یا دفتر مالیات که مستوفی در آن میزان درآمدهای مالیاتی یک ناحیه را می نوشت. (فرهنگ فارسی معین). و این اصطلاح امروز منحصر به دفترچۀثبت درآمد ممیزی املاک مزروعی است
کتاب کوچک. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) ، در تداول امروز دفتر سفید کوچک بقطع خشتی یا رقعی و کوچکتر برای تحریر. اوراق سفید که بر هم نهند و بشکل کتاب مجلد و صحافی کنند برای تحریر، طومار یا دفتر مالیات که مستوفی در آن میزان درآمدهای مالیاتی یک ناحیه را می نوشت. (فرهنگ فارسی معین). و این اصطلاح امروز منحصر به دفترچۀثبت درآمد ممیزی املاک مزروعی است
کمان کوچک، برای مثال ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص / از آن کمانچۀ ابرو و تیر چشم نجاح (حافظ - ۱۰۰۸)، در موسیقی ساز زهی آرشه ای با کاسه ای به صورت کرۀ ناقص و متصل به یک دستۀ باریک که در هنگام نواختن معمولاً به صورت عمودی بر روی زمین یا پای نوازندۀ قرار می گیرد
کمان کوچک، برای مِثال ز چین زلف کمندت کسی نیافت خلاص / از آن کمانچۀ ابرو و تیر چشم نجاح (حافظ - ۱۰۰۸)، در موسیقی ساز زهی آرشه ای با کاسه ای به صورت کُرۀ ناقص و متصل به یک دستۀ باریک که در هنگام نواختن معمولاً به صورت عمودی بر روی زمین یا پای نوازندۀ قرار می گیرد
کمان کوچک را گویند. (برهان) (آنندراج). مصغر کمان یعنی کمان کوچک. (ناظم الاطباء). کمان خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کمانی که زنان بدان پنبه زنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که بدان پنبه زنند. (فرهنگ فارسی معین) ، نام سازی است مشهور. (برهان). نام سازی از جنس رباب. (ناظم الاطباء). یکی از آلات زهی (ذوات الاوتار) است، بعضی کاسۀ آن را از پوست جوزهندی سازند و از موی اسب بر آن وتر بندند، و بر روی آن پوستی کشند (و آن پوست دل گاو باشد). کمانچۀ امروزی دارای سه یا چهار سیم است و کاسه ای کوچک دارد و با کمانه آن رانوازند. (فرهنگ فارسی معین). یکی از آلات مهتزه از ذوات الاوتار و آن را طنبور نیز گویند. (نفایس الفنون، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طنبور. (درهالتاج، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از ذوات الاوتار است که در قدیم یک وتر داشت و امروز چهار وتر دارد. معرب آن کمنجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چغانه. صغانه. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز. مسعودسعد. به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب. مسعودسعد (دیوان ص 32). کمانچه آه موسی وار می زد مغنی راه موسیقار می زد. نظامی. در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم. حافظ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مثل کمانچه، با قدی خمیده و گوژ. (امثال و حکم ج 3 ص 1474). ، در اصطلاح بنایی قدیم، قسمی طاق مقوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مضراب و زخمه. (آنندراج). کمان کوچکی که بدان رباب را نوازند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : پیش چنین مجلسی، مرغان جمع آمدند شب شده بر شکل موی، مه چو کمانچۀ رباب. خاقانی. ، کمان شکلی را نیز گویند که بر بالای فرامین سلاطین بکشند و آن به منزلۀ طغرا باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان شکلی که بر بالای فرامین سلاطین کشند و آن را کمانچۀ طغرا نیز گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). شکلی مانند کمان که بر بالای فرمانهای شاهان کشند مانند طغرا. کمان (معنی آخر) (فرهنگ فارسی معین). صورتی به شکل کمان کوچک که کشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمانچۀ طغرا، کمانچه. کمان شکلی که بر بالای فرمانها کشند: هلال عید بر آمد ز طارم اخضر چو بر مثال سلاطین کمانچۀ طغرا. عمید لوبکی (از فرهنگ رشیدی). چراغ چشم نبوت که طاق ابروی اوست مثال دین و خرد را کمانچۀ طغرا. اثیر اومانی. ، پیاله و ساغر. (ناظم الاطباء)
کمان کوچک را گویند. (برهان) (آنندراج). مصغر کمان یعنی کمان کوچک. (ناظم الاطباء). کمان خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، کمانی که زنان بدان پنبه زنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کمانی که بدان پنبه زنند. (فرهنگ فارسی معین) ، نام سازی است مشهور. (برهان). نام سازی از جنس رباب. (ناظم الاطباء). یکی از آلات زهی (ذوات الاوتار) است، بعضی کاسۀ آن را از پوست جوزهندی سازند و از موی اسب بر آن وتر بندند، و بر روی آن پوستی کشند (و آن پوست دل گاو باشد). کمانچۀ امروزی دارای سه یا چهار سیم است و کاسه ای کوچک دارد و با کمانه آن رانوازند. (فرهنگ فارسی معین). یکی از آلات مهتزه از ذوات الاوتار و آن را طنبور نیز گویند. (نفایس الفنون، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). طنبور. (درهالتاج، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از ذوات الاوتار است که در قدیم یک وتر داشت و امروز چهار وتر دارد. معرب آن کمنجه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). چغانه. صغانه. (زمخشری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ز نزهت و طرب و عز و شادکامی و لهو ز چنگ و بربط و نای و کمانچه و بگماز. مسعودسعد. به رسم رفته چو رامشگران و خوش دستان یکی بساخت کمانچه یکی نواخت رباب. مسعودسعد (دیوان ص 32). کمانچه آه موسی وار می زد مغنی راه موسیقار می زد. نظامی. در مسجد و میخانه خیالت اگر آید محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم. حافظ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مثل کمانچه، با قدی خمیده و گوژ. (امثال و حکم ج 3 ص 1474). ، در اصطلاح بنایی قدیم، قسمی طاق مقوس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، مضراب و زخمه. (آنندراج). کمان کوچکی که بدان رباب را نوازند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : پیش چنین مجلسی، مرغان جمع آمدند شب شده بر شکل موی، مه چو کمانچۀ رباب. خاقانی. ، کمان شکلی را نیز گویند که بر بالای فرامین سلاطین بکشند و آن به منزلۀ طغرا باشد. (برهان) (از ناظم الاطباء). کمان شکلی که بر بالای فرامین سلاطین کشند و آن را کمانچۀ طغرا نیز گویند. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). شکلی مانند کمان که بر بالای فرمانهای شاهان کشند مانند طغرا. کمان (معنی آخر) (فرهنگ فارسی معین). صورتی به شکل کمان کوچک که کشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - کمانچۀ طغرا، کمانچه. کمان شکلی که بر بالای فرمانها کشند: هلال عید بر آمد ز طارم اخضر چو بر مثال سلاطین کمانچۀ طغرا. عمید لوبکی (از فرهنگ رشیدی). چراغ چشم نبوت که طاق ابروی اوست مثال دین و خرد را کمانچۀ طغرا. اثیر اومانی. ، پیاله و ساغر. (ناظم الاطباء)
یکی از فرق ده گانه مشبهه. اصحاب ابن کلاب. (از بیان الادیان) : مذهب محدث چون مذهب اعتزال باشد... و چون مذهب کلابیه که واضعش ابن الکلاب است. (نقض الفضائح ص 17). و مجبره و کلابیه و...خود را از جمله شافعی خوانند. (نقض الفضائح ص 492)
یکی از فرق ده گانه مشبهه. اصحاب ابن کلاب. (از بیان الادیان) : مذهب محدث چون مذهب اعتزال باشد... و چون مذهب کلابیه که واضعش ابن الکلاب است. (نقض الفضائح ص 17). و مجبره و کلابیه و...خود را از جمله شافعی خوانند. (نقض الفضائح ص 492)
نام مردی و نام زنی بوده است و در فرهنگ جهانگیری و مؤیدالفضلاء نام دختر قیصر روم نوشته اند که زن گشتاسب بوده و اسفندیار از اوست. لیکن در مجمعالفرس سروری به این معنی بجای بای ابجد یای حطی آمده است، اﷲ اعلم (برهان). ظاهراً مصحف ’کتایون’ است. یوستی در نام نامۀایرانی نویسد: کتایون نخست نام برادر فریدون بوده (طبق نقل بندهش فصل 31 بند8) که فردوسی آن را کیانوش (در اصل بی نقطه) بجای کتایون آورده است. دوم دختر پادشاه روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار است که نام دیگرش را ناهید گفته اند و فردوسی و مؤلف مجمل التواریخ بدین معنی آورده اند. اما بهمن نامه چاپ مول او را دختر پادشاه کشمیر محسوب داشته است. ولی در مجمل التواریخ چ بهار ص 53 نام دخترملک کشمیر ’کسایون’ آمده. ولف در فهرست شاهنامه کتابون ضبط کرده و گوید دخترقیصر روم و زن کی گشتاسب است. و کتایون صحیح بنظر میرسد. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کتایون شود
نام مردی و نام زنی بوده است و در فرهنگ جهانگیری و مؤیدالفضلاء نام دختر قیصر روم نوشته اند که زن گشتاسب بوده و اسفندیار از اوست. لیکن در مجمعالفرس سروری به این معنی بجای بای ابجد یای حطی آمده است، اﷲ اعلم (برهان). ظاهراً مصحف ’کتایون’ است. یوستی در نام نامۀایرانی نویسد: کتایون نخست نام برادر فریدون بوده (طبق نقل بندهش فصل 31 بند8) که فردوسی آن را کیانوش (در اصل بی نقطه) بجای کتایون آورده است. دوم دختر پادشاه روم و زن گشتاسب و مادر اسفندیار است که نام دیگرش را ناهید گفته اند و فردوسی و مؤلف مجمل التواریخ بدین معنی آورده اند. اما بهمن نامه چاپ مول او را دختر پادشاه کشمیر محسوب داشته است. ولی در مجمل التواریخ چ بهار ص 53 نام دخترملک کشمیر ’کسایون’ آمده. ولف در فهرست شاهنامه کتابون ضبط کرده و گوید دخترقیصر روم و زن کی گشتاسب است. و کتایون صحیح بنظر میرسد. (حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به کتایون شود
پس روی کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را پس روی کردن. (زوزنی) (یادداشت دهخدا). پس روی عمل کسی کردن. یقال تابعته علی کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). پیروی کردن فلان را بر این کار. (ناظم الاطباء) ، در پی یکدیگر رفتن در عمل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چیزی را پیاپی کردن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تابع بین امرین متابعه و تباعاً، پیاپی کرد آن دو کار را. (ناظم الاطباء) ، محکم و استوار کردن مرد کار خود را. (ناظم الاطباء) ، راست و درست تراشیدن کمان ساز کمان را. (ناظم الاطباء) ، بسیار فربه گردانیدن چراگاه اشتران را. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح اهل حدیث و درایه) عبارت است از آنکه راوی معینی با غیر خود موافق باشد در تمام اسناد حدیث یا در بعضی آن. اگر که راوی در تمام مراتب اسناد حدیث موافق باشد متابعت تامه است. و اگر در بعض آن موافق باشد متابعت ناقصه یا قاصره است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی ص 464 شود
پس روی کردن چیزی را. (تاج المصادر بیهقی). کسی را پس روی کردن. (زوزنی) (یادداشت دهخدا). پس روی عمل کسی کردن. یقال تابعته علی کذا. (منتهی الارب) (از آنندراج). پیروی کردن فلان را بر این کار. (ناظم الاطباء) ، در پی یکدیگر رفتن در عمل. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چیزی را پیاپی کردن. (زوزنی) (از تاج المصادر بیهقی) ، تابع بین امرین متابعه و تباعاً، پیاپی کرد آن دو کار را. (ناظم الاطباء) ، محکم و استوار کردن مرد کار خود را. (ناظم الاطباء) ، راست و درست تراشیدن کمان ساز کمان را. (ناظم الاطباء) ، بسیار فربه گردانیدن چراگاه اشتران را. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح اهل حدیث و درایه) عبارت است از آنکه راوی معینی با غیر خود موافق باشد در تمام اسناد حدیث یا در بعضی آن. اگر که راوی در تمام مراتب اسناد حدیث موافق باشد متابعت تامه است. و اگر در بعض آن موافق باشد متابعت ناقصه یا قاصره است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به فرهنگ علوم عقلی ص 464 شود
بچۀ شتر. کرۀ شتر. شترکره. اشتربچه. بکر. رام. شتی. سخی. (منتهی الارب) : شتربچه با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت. سعدی. خل ّ، شتربچۀ نر به سال دو درآمده. سلیل، شتربچۀ نوزاده. شجعه،شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. فصیل، شتربچۀ از مادر جداشده. قرمل، شتربچۀ بختی. قعود،، شتربچۀ از مادر جداشده. لطیم، شتربچۀ سهیل دیده. هبع، شتربچه که در آخر نتاج زاده باشد. هجنع، شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب)
بچۀ شتر. کرۀ شتر. شترکره. اشتربچه. بکر. رام. شتی. سخی. (منتهی الارب) : شتربچه با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت. سعدی. خَل ّ، شتربچۀ نر به سال دو درآمده. سَلیل، شتربچۀ نوزاده. شَجعَه،شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. فَصیل، شتربچۀ از مادر جداشده. قِرمِل، شتربچۀ بختی. قَعود،، شتربچۀ از مادر جداشده. لَطیم، شتربچۀ سهیل دیده. هُبَع، شتربچه که در آخر نتاج زاده باشد. هُجَنَع، شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب)
کتابه. (آنندراج). آنچه به خط جلی نسخ یا نستعلیق یا خط طغرا بر مساجد و مقابر و دروازۀ امرا نویسند و یا نقش کنند. (غیاث اللغات). این لغت را صاحب مؤیدالفضلاء در سلک لغات فارسی نوشته است بمعنی خطی که آن را بقلم جلی در روی کاغذ و پارچۀ باریک نوشته باشند. (برهان). کتیبه. (ناظم الاطباء). ظاهراً کتیبه ممالۀ آن است. (یادداشت مؤلف) : و بر دیوار پیش خانه از بالای چوبها کتابه یی است زرین بر دیوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته. (سفرنامۀ ناصرخسرو). و بر پیش ایوان نوشته بزر و کتابۀ لطیف... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 40). همه نمدزینها دیبای رومی بوقلمون چنانکه قاصداً بافته باشند نه بریده و نه دوخته و کتابۀ حواشی نوشته به نام سلطان مصر. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58). سید سادات عالم شمس دین بوجعفر آنک بود نام او کتابه بر طراز افتخار. سیف اسفرنگ. صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته. (گلستان). گرد قصرش کتابۀ سیمین ثانی اثنین کهکشان باشد. وحشی بافقی. ، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند. (فرهنگ فارسی معین) : کتابۀ علمت چون بدید روز نبرد از آن کتابه فراموش کرد کتب حذر. معزی. رجوع به کتیبه و کتابه شود
کُتابه. (آنندراج). آنچه به خط جلی نسخ یا نستعلیق یا خط طغرا بر مساجد و مقابر و دروازۀ امرا نویسند و یا نقش کنند. (غیاث اللغات). این لغت را صاحب مؤیدالفضلاء در سلک لغات فارسی نوشته است بمعنی خطی که آن را بقلم جلی در روی کاغذ و پارچۀ باریک نوشته باشند. (برهان). کتیبه. (ناظم الاطباء). ظاهراً کتیبه ممالۀ آن است. (یادداشت مؤلف) : و بر دیوار پیش خانه از بالای چوبها کتابه یی است زرین بر دیوار آن دوخته و نام سلطان مصر بر آنجا نوشته. (سفرنامۀ ناصرخسرو). و بر پیش ایوان نوشته بزر و کتابۀ لطیف... (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 40). همه نمدزینها دیبای رومی بوقلمون چنانکه قاصداً بافته باشند نه بریده و نه دوخته و کتابۀ حواشی نوشته به نام سلطان مصر. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 58). سید سادات عالم شمس دین بوجعفر آنک بود نام او کتابه بر طراز افتخار. سیف اسفرنگ. صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته. (گلستان). گرد قصرش کتابۀ سیمین ثانی اثنین کهکشان باشد. وحشی بافقی. ، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند. (فرهنگ فارسی معین) : کتابۀ علمت چون بدید روز نبرد از آن کتابه فراموش کرد کتب حذر. معزی. رجوع به کتیبه و کُتابه شود
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند
کتابت در فارسی نویسندگی، نویساری کتابه در فارسی کتیبه بنگرید به کتیبه خطی که آنرا بقلم جلی روی کاغذ یا پارچه باریک نویسند، آیاتی از قرآن که در روی علم نویسند