بچۀ شتر. کرۀ شتر. شترکره. اشتربچه. بکر. رام. شتی. سخی. (منتهی الارب) : شتربچه با مادر خویش گفت پس از رفتن آخر زمانی بخفت. سعدی. خَل ّ، شتربچۀ نر به سال دو درآمده. سَلیل، شتربچۀ نوزاده. شَجعَه،شتربچه که مادرش آن را ناقص خلقت زاده باشد. فَصیل، شتربچۀ از مادر جداشده. قِرمِل، شتربچۀ بختی. قَعود،، شتربچۀ از مادر جداشده. لَطیم، شتربچۀ سهیل دیده. هُبَع، شتربچه که در آخر نتاج زاده باشد. هُجَنَع، شتربچه که در شدت گرما زاده باشد. (منتهی الارب)
بچه شیر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). شیر خردسال. شبل. (یادداشت مؤلف). شیع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). - امثال: از شیر نزاید جز شیربچه. (یادداشت مؤلف). ، کنایه از پسر شجاع و دلیر. جوان که با کم سالی سخت باشجاعت و باجرأت باشد: نصر احمد سامانی را... برتخت ملک نشاندند به جای پدر، آن شیربچه ملک زاده ای سخت نیکو برآمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 101). امیر محمود... آن شیربچه (مسعود) را به نان خوردن فرودآورد و بسیار بنواخت و بسیار تجمل فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 109). تخت ملک پس از پدر مودود یافت و کینۀ او این شیربچه بازخواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 513). بر آن پیکر شیربچه شگفت فروماند از دل نیایش گرفت. اسدی. شیربچه گر به زخم مور اجل رفت پیل فکن شیر مرغزار بماناد. خاقانی