پسر شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی است و مادرش دختر شیخ بهاءالدین زکریای مولتانی بوده است که هنگام اقامت شیخ عراقی به مولتان به همسری وی در آمده بود و زمانی که شیخ در شام اقامت داشت کبیرالدین به وی ملحق گردید. رجوع به رجال حبیب السیر ص 34 و 35 و از سعدی تا جامی ص 148 شود
پسر شیخ فخرالدین ابراهیم عراقی است و مادرش دختر شیخ بهاءالدین زکریای مولتانی بوده است که هنگام اقامت شیخ عراقی به مولتان به همسری وی در آمده بود و زمانی که شیخ در شام اقامت داشت کبیرالدین به وی ملحق گردید. رجوع به رجال حبیب السیر ص 34 و 35 و از سعدی تا جامی ص 148 شود
فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمعالفصحاء ج 1 ص 372 آمده است: او معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و با حکیم انوری ابیوردی مخاصمه مینموده و میانۀ او و ادیب صابر دوستی و خصوصیت بوده بجهت یکدیگر اشعار میفرستادند. وقتی حکیم قطعه ای در هجو بلخ گفته و نسبت آن را به انوری داده، مشهور شده، لهذا انوری را اخراج کردند و حال آن قطعه را در دیوان انوری مینویسند، لیکن در حقیقت از حکیم فتوحی است. قطعه ای دیگر بجهت انوری گفته است که نوشته خواهد شد. از اوست قطعه ای که به اسم حکیم انوری در هجو بلخ گفته: چار شهر است خراسان را بر چار طرف که وسطشان بمسافت کم صددرصد نیست گرچه معمور و خرابش همه مردم دارد نه چنانست که آبستن دیو و دد نیست بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند بر هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک معدن زرّ و گهر بی سرب و بسد نیست مرو شهری ست بترتیب همه چیز در او جدّ و هزلش متساوی و هری هم بد نیست حبّذا شهر نشابور که در ملک خدای گر بهشت است همین است و گرنه خود نیست. و در تهنیت عید نوروز سلطانی گوید: ایا راست گشته بتو کار ملک ز غم پشت بدخواه تو کوز باد گه بزم کلک تو جان بخش باد گه رزم تیر تو دلدوز باد می دانش لطف و قهرت مدام ولی ساز باد و عدوسوز باد بنوروز کردی نشاط و طرب همه روزگار تو نوروز باد. ### بچنان قطعه ای مرا خواجه چه عجب گر شراب نفرستاد عجب آن است کو ز غایت جهل رقعه را هم جواب نفرستاد. ### در چنین روز می پرستان را گر صبوح آرزو کند شاید سر بیرون شدن ندارد کس ز آنکه برفی گران همی آید قدری می شبانه هم باقیست هست هم وجه آنچه درباید کس فرستاده ایم تا آرد مطربی را که جان بیفزاید مادحت شعرکی همی خواند بدردین ژاژکی همی خاید هیچ ممکن بود که سید شرق یک زمانک جمال بنماید. ### همی پیش ازین اهل دیوان سلطان گرفتند عبرت ز یک رنج دیدن نگیرند عبرت کنون این جماعت چه از سر بریدن چه از... دریدن. انوری این قطعه را گفته بوزیر سلطان فرستاد و در این ضمن اظهار کرد که لباسهای من از سید ابوطالب نعمه است که هنوز در بر دارم و فتوحی حسب الامر جواب این قطعه را گفته و انوری را نکوهش و ملامت کرده. چند بیت از قطعۀ انوری این است که نوشته میشود. قطعه ای که حکیم انوری بوزیر فرستاده است: کار کار ملک و دوران دوران وزیر این ز آصف بدل وآن ز سلیمان ثانی در چنین دولت، من یک تن و قانع بکفاف بیم آن است که آبم ببرد بی نانی ملک مصر چه باید که ز اهل کنعان بیخبر باشد خاصه که بود کنعانی تو که از دور همی بینی پوشیده مرا حال بیرون و درونم نه همانا دانی طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی. و جواب فتوحی این است: انوری ای سخن تو به سخاارزانی گر بجانت بخرند اهل سخا ارزانی حجه حقّی و مدروس ز تو شد باطل اوحدالدینی و در دهر نداری ثانی در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی، در تن بینش و دانش ز لطافت جانی گفتی اندر شرف وقدر فزون از ملکم باری اندر طمع و حرص کم از انسانی غایت حکمت اگر کردت سلطان همت آیت کدیه چو ارذال چرا می خوانی پیش خاصان مطلب نام ز حکمت چندین چون خسان در طلب جامه و بندنانی نفس را باز کن از شهوت نفسانی خوی تادمت در همه احوال بود روحانی ز اب حکمت چو همی با ملکان بنشینی آتش آز چرا از دل و جان ننشانی از پس آنکه بیک مهر دو الف ملکی داشت در بلخ ملکشاه بتو ارزانی وز پس آنکه هزار دگرت داد وزیر قرض آن پیر سرخسی ز چه می بستانی از پس آنکه زانعام جلال الوزراء بتو هرساله رسد مهری پانصدگانی ای بدانائی معروف چرا میگوئی در ثنائی که فرستاده ای از نادانی طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی چه بخیلی که بچندین زر و سیم و نعمت طاق و پیراهنئی دوخت همی نتوانی پانزده سال فزون باشد تا کشته شده ست بوالحسن آنکه ز احسانش سخن میرانی پیرهن کهنۀ او گرت بجایست هنوز پس مخوان پیرهنش گو زره خفتانی باقی عمر بس آن پیرهن و طاق ترا سزد ار ندهی ابرام و دگر نستانی نعمت آن راست زیادت که همی شکر کند تو نه ای ازدر نعمت که همه کفرانی بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست اندرین شعر که گفتی زدر تاوانی گربفرمان سخنی گفتم مآزار ز من زآنکه کفر است در این حضرت نافرمانی ابوحیان محمد بن یوسف نحوی اندلسی. رجوع به ابوحیان اثیرالدین... و رجوع به محمد بن یوسف... و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود اخسیکتی. رجوع به اثیر اخسیکتی شود، مؤنث اثیر. فعیل بمعنی مفعول، ای مأثوره، تؤثر علی غیرها، ای یستخص بها و یستبد
فتوحی مروزی ملقب به شرف الحکماء. عوفی در لباب الالباب ج 2 ص 148 گوید: او از معاریف و مشاهیر مرو بود... نظم بانظام او در غایت ذوق و جزالت و نهایت رقت و سلاست بود. و در مجمعالفصحاء ج 1 ص 372 آمده است: او معاصر سلطان سنجر سلجوقی بوده و با حکیم انوری ابیوردی مخاصمه مینموده و میانۀ او و ادیب صابر دوستی و خصوصیت بوده بجهت یکدیگر اشعار میفرستادند. وقتی حکیم قطعه ای در هجو بلخ گفته و نسبت آن را به انوری داده، مشهور شده، لهذا انوری را اخراج کردند و حال آن قطعه را در دیوان انوری مینویسند، لیکن در حقیقت از حکیم فتوحی است. قطعه ای دیگر بجهت انوری گفته است که نوشته خواهد شد. از اوست قطعه ای که به اسم حکیم انوری در هجو بلخ گفته: چار شهر است خراسان را بر چار طرف که وسطشان بمسافت کم صددرصد نیست گرچه معمور و خرابش همه مردم دارد نه چنانست که آبستن دیو و دد نیست بلخ را عیب اگر چند به اوباش کنند بر هر بیخردی نیست که صد بخرد نیست مصر جامع را چاره نبود از بد و نیک معدن زرّ و گهر بی سرب و بُسد نیست مرو شهری ست بترتیب همه چیز در او جدّ و هزلش متساوی و هری هم بد نیست حبّذا شهر نشابور که در ملک خدای گر بهشت است همین است و گرنه خود نیست. و در تهنیت عید نوروز سلطانی گوید: ایا راست گشته بتو کار ملک ز غم پشت بدخواه تو کوز باد گه بزم کلک تو جان بخش باد گه رزم تیر تو دلدوز باد می دانش لطف و قهرت مدام ولی ساز باد و عدوسوز باد بنوروز کردی نشاط و طرب همه روزگار تو نوروز باد. ### بچنان قطعه ای مرا خواجه چه عجب گر شراب نفرستاد عجب آن است کو ز غایت جهل رقعه را هم جواب نفرستاد. ### در چنین روز می پرستان را گر صبوح آرزو کند شاید سر بیرون شدن ندارد کس ز آنکه برفی گران همی آید قدری می شبانه هم باقیست هست هم وجه آنچه درباید کس فرستاده ایم تا آرد مطربی را که جان بیفزاید مادحت شعرکی همی خواند بدردین ژاژکی همی خاید هیچ ممکن بود که سید شرق یک زمانک جمال بنماید. ### همی پیش ازین اهل دیوان سلطان گرفتند عبرت ز یک رنج دیدن نگیرند عبرت کنون این جماعت چه از سر بریدن چه از... دریدن. انوری این قطعه را گفته بوزیر سلطان فرستاد و در این ضمن اظهار کرد که لباسهای من از سید ابوطالب نعمه است که هنوز در بر دارم و فتوحی حسب الامر جواب این قطعه را گفته و انوری را نکوهش و ملامت کرده. چند بیت از قطعۀ انوری این است که نوشته میشود. قطعه ای که حکیم انوری بوزیر فرستاده است: کار کار ملک و دوران دوران وزیر این ز آصف بدل وآن ز سلیمان ثانی در چنین دولت، من یک تن و قانع بکفاف بیم آن است که آبم ببرد بی نانی ملک مصر چه باید که ز اهل کنعان بیخبر باشد خاصه که بود کنعانی تو که از دور همی بینی پوشیده مرا حال بیرون و درونم نه همانا دانی طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی. و جواب فتوحی این است: انوری ای سخن تو به سخاارزانی گر بجانت بخرند اهل سخا ارزانی حجه حقّی و مدروس ز تو شد باطل اوحدالدینی و در دهر نداری ثانی در سر حکمت و فطنت ز کرامت عقلی، در تن بینش و دانش ز لطافت جانی گفتی اندر شرف وقدر فزون از ملکم باری اندر طمع و حرص کم از انسانی غایت حکمت اگر کردت سلطان همت آیت کدیه چو ارذال چرا می خوانی پیش خاصان مطلب نام ز حکمت چندین چون خسان در طلب جامه و بندنانی نفس را باز کن از شهوت نفسانی خوی تادمت در همه احوال بود روحانی ز اب حکمت چو همی با ملکان بنشینی آتش آز چرا از دل و جان ننشانی از پس آنکه بیک مهر دو الف ملکی داشت در بلخ ملکشاه بتو ارزانی وز پس آنکه هزار دگرت داد وزیر قرض آن پیر سرخسی ز چه می بستانی از پس آنکه زانعام جلال الوزراء بتو هرساله رسد مهری پانصدگانی ای بدانائی معروف چرا میگوئی در ثنائی که فرستاده ای از نادانی طاق بوطالب نعمه است که دارم ز برون وز درون پیرهن بوالحسن عمرانی چه بخیلی که بچندین زر و سیم و نعمت طاق و پیراهنئی دوخت همی نتوانی پانزده سال فزون باشد تا کشته شده ست بوالحسن آنکه ز احسانش سخن میرانی پیرهن کهنۀ او گرت بجایست هنوز پس مخوان پیرهنش گو زره خفتانی باقی عمر بس آن پیرهن و طاق ترا سزد ار ندهی ابرام و دگر نستانی نعمت آن راست زیادت که همی شکر کند تو نه ای ازدر نعمت که همه کفرانی بتو هرچند در انواع سخن تاوان نیست اندرین شعر که گفتی زدر تاوانی گربفرمان سخنی گفتم مآزار ز من زآنکه کفر است در این حضرت نافرمانی ابوحیان محمد بن یوسف نحوی اندلسی. رجوع به ابوحیان اثیرالدین... و رجوع به محمد بن یوسف... و نامۀ دانشوران ج 1 ص 127 شود اخسیکتی. رجوع به اثیر اخسیکتی شود، مؤنث اثیر. فعیل بمعنی مفعول، ای مأثوره، تؤثر علی غیرها، ای یستخص بها و یستبد
بارزی. شاعری است. از اوست: لئن فتکت الحاظه بحشاشتی و ساعدها بالهجر و اغتر بالحسن فلا بدّ ان تقتص لی منه ذقنه و تذبحه قهراً من الاذن للاذن. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 32 شود محمد بن حسین، مکنی به ابوشجاع. وزیر المقتدی بالله بیست وهفتمین خلیفۀ عباسی. رجوع به ابوشجاع روذراوری در همین لغت نامه و تجارب السلف چ اقبال صص 285-287 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 310 شود ابن علی بن زین العابدین بن الحسام العاملی العیناثی. مردی فاضل و عابد و فقیه از مشایخ جلیل القدر. او از شیخ علی بن احمد عاملی والد شهید ثانی روایت کند. رجوع به روضات ص 337 شود محمد بن علی بن الکاتب السمرقندی. رجوع به بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن عمر الظهیری الکاتب و لباب الالباب ج 1 ص 91، 92، 301، 318، 319 شود ابن علی بن قوام الدین. یکی از سادات مرعشی مازندران و در چالوس مقیم بود. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 27 شود
بارزی. شاعری است. از اوست: لئن فتکت الحاظه بحشاشتی و ساعدها بالهجر و اغتر بالحسن فلا بُدَّ ان تقتص لی منه ذقنه و تذبحه قهراً من الاذن للاذن. رجوع به فوات الوفیات ج 1 ص 32 شود محمد بن حسین، مکنی به ابوشجاع. وزیر المقتدی بالله بیست وهفتمین خلیفۀ عباسی. رجوع به ابوشجاع روذراوری در همین لغت نامه و تجارب السلف چ اقبال صص 285-287 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 310 شود ابن علی بن زین العابدین بن الحسام العاملی العیناثی. مردی فاضل و عابد و فقیه از مشایخ جلیل القدر. او از شیخ علی بن احمد عاملی والد شهید ثانی روایت کند. رجوع به روضات ص 337 شود محمد بن علی بن الکاتب السمرقندی. رجوع به بهاءالدین محمد بن علی بن محمد بن عمر الظهیری الکاتب و لباب الالباب ج 1 ص 91، 92، 301، 318، 319 شود ابن علی بن قوام الدین. یکی از سادات مرعشی مازندران و در چالوس مقیم بود. رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 27 شود
محمد بن یعقوب بن علی ملقب به مجیرالدین بن تمیم از شعرای عرب است. وی در حماه نشأت یافت و از ملازمان ملک منصور بود شعری لطیف و تخیلی بدیع داشت. به سال 784 هجری قمری در حماه درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 272). و رجوع به همین مأخذ شود
محمد بن یعقوب بن علی ملقب به مجیرالدین بن تمیم از شعرای عرب است. وی در حماه نشأت یافت و از ملازمان ملک منصور بود شعری لطیف و تخیلی بدیع داشت. به سال 784 هجری قمری در حماه درگذشت. (از فوات الوفیات ج 2 ص 272). و رجوع به همین مأخذ شود
عبدالله بن حمزه بن حسن، یا حمزه بن عبدالله طوسی مشهدی، مکنی به ابوطالب و مشهور به نصیرالدین طوسی، از اکابر علمای امامیۀ قرن ششم است. وی از شاگردان ابوالفتوح رازی و استاد و ممدوح قطب الدین کیدری و معاصر ابن شهرآشوب است. او راست: 1- ایجاز المطالب فی ابرازالمذاهب، به فارسی. 2- الهادی الی النجات، در اثبات مذهب اثناعشری. 3- الوافی بکلام المثبت و النافی. (از ریحانه الادب ج 4 ص 201). و نیز رجوع به امل الاّمل و الذریه ج 2 ص 487 شود محمد بیگ بن خلیل، چهارمین از حکام ذوالقدریه است و از 800 تا 846 هجری قمری حکومت کرده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود عبدالحمید شیرازی، رجوع به مجمعالفصحا چ مصفا ج 3 ص 1447 و نیز رجوع به نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی شود
عبدالله بن حمزه بن حسن، یا حمزه بن عبدالله طوسی مشهدی، مکنی به ابوطالب و مشهور به نصیرالدین طوسی، از اکابر علمای امامیۀ قرن ششم است. وی از شاگردان ابوالفتوح رازی و استاد و ممدوح قطب الدین کیدری و معاصر ابن شهرآشوب است. او راست: 1- ایجاز المطالب فی ابرازالمذاهب، به فارسی. 2- الهادی الی النجات، در اثبات مذهب اثناعشری. 3- الوافی بکلام المثبت و النافی. (از ریحانه الادب ج 4 ص 201). و نیز رجوع به امل الاَّمل و الذریه ج 2 ص 487 شود محمد بیگ بن خلیل، چهارمین از حکام ذوالقدریه است و از 800 تا 846 هجری قمری حکومت کرده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به ذوالقدریه شود عبدالحمید شیرازی، رجوع به مجمعالفصحا چ مصفا ج 3 ص 1447 و نیز رجوع به نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی شود
لؤلؤ فرمانروای مستقل و از اتابکان موصل بود. بعد از ناصرالدین محمودی، وی در امارت استقلال یافت. بدرالدین لؤلؤ پنجاه سال سلطنت کرد و بسال 657 یا 659 هجری قمری درگذشت. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 و جهانگشای جوینی ج 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود مؤلف فرهنگ زفان گویا و جهان پویا مشهور به هفت بخشی است. این فرهنگ از جملۀ مآخذ فرهنگ جهانگیری بوده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 213) حسن بن علی بن محمد العوضی البدری. از مردم دمشق و شاعر و دانشمند بود. دیوان شعر و تألیفات و رسائلی در فنون مختلف دارد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 234) امیر قوامی رازی. از شاعران دورۀ سلجوقیان است. رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 236 و فرهنگ سخنوران و قوامی رازی شود آق سنقر. ششمین تن از شاهان ارمنیه بود و تا سال 589 هجری قمری حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 152)
لؤلؤ فرمانروای مستقل و از اتابکان موصل بود. بعد از ناصرالدین محمودی، وی در امارت استقلال یافت. بدرالدین لؤلؤ پنجاه سال سلطنت کرد و بسال 657 یا 659 هجری قمری درگذشت. و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 و جهانگشای جوینی ج 1 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود مؤلف فرهنگ زفان گویا و جهان پویا مشهور به هفت بخشی است. این فرهنگ از جملۀ مآخذ فرهنگ جهانگیری بوده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 213) حسن بن علی بن محمد العوضی البدری. از مردم دمشق و شاعر و دانشمند بود. دیوان شعر و تألیفات و رسائلی در فنون مختلف دارد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 234) امیر قوامی رازی. از شاعران دورۀ سلجوقیان است. رجوع به لباب الالباب ج 2 ص 236 و فرهنگ سخنوران و قوامی رازی شود آق سنقر. ششمین تن از شاهان ارمنیه بود و تا سال 589 هجری قمری حکومت کرد. (از طبقات سلاطین اسلام ص 152)
دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 4 هزارگزی جنوب ورزقان و 4 هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 477 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 4 هزارگزی جنوب ورزقان و 4 هزارگزی ارابه رو تبریز به اهر این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 477 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی گلیم بافی وراه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)