جدول جو
جدول جو

معنی کبیب - جستجوی لغت در جدول جو

کبیب
(کَ)
به سر درآمده و بر روی افتاده. (غیاث اللغات) ، محزون و شکسته از غم و بدحالی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حبیب
تصویر حبیب
(پسرانه)
دوست، یار، معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لبیب
تصویر لبیب
(پسرانه)
عاقل، خردمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبیر
تصویر کبیر
بزرگ، مفرد واژۀ کبار و کبراء، در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن «مفعولات مفعولات مستفعلن»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
یار، دوست، معشوق، محبوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دبیب
تصویر دبیب
خزیدن، نرم رفتن، خزیدن بر روی زمین مانند خزیدن مار، روی دست و پا راه رفتن، حشرات ریز که بر روی آب پرواز کنند، چیزی که آن را نرم کوفته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک، آنکه بیماران را معالجه می کند، طبیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، کشمش، سکج، سیج، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباب
تصویر کباب
گوشت بریان شده بر روی آتش، قطعه گوشتی که به سیخ می کشند و روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کئیب
تصویر کئیب
اندوهگین، بدحال، دل شکسته
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ثَلْ لُ)
کباب ساختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سبیب
تصویر سبیب
همدشنام مرد، یک دسته موی، موی دم، سوی، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبیب
تصویر قبیب
تر و خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیب
تصویر کتیب
ممال کتاب بنگرید به کتاب - و - دوخته، مشک سر بسته کتاب: (ز بهر حفظ حیات آنچه باید م ز کفاف ز بهر کسب کمال آنچه شایدم ز کتیب) (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کثیب
تصویر کثیب
توده ریگ تپه شنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکب
تصویر کبکب
مرد چهار شانه
فرهنگ لغت هوشیار
به سر در آمده بر روی افتاده گوشت تباه گوشت بویناک حلوایی است که از مغز بادام و پسته و گرد کان و کنجد و امثال آن پزند: (ور همه زندگان ترینه شوند تو کبیتای کنجدین منی) (طیان) توضیح کبیتا حلوا جوزی است که مردم بشرویه آنرا حلوای مغزی میگویند و از شیره انگور و گاهی از شکر تنها و یا با شیره انگور میسازند بدین صورت که شیره انگور یا شکر در آب حل شده را در دیگ چدنی میریزند و با آتش کم بجوش میاورند و چوبک کوفته و سفیده تخم مرغ را با شاخه خرما آن قدر میزنند تا بصورت کف در آید و بتدریج آنرا در دیگ چدنی و روی شیره جوش آمده می افشانند و با چمچه چوبین آن قدر بهم میزنند و باصطح معمولی و زر میدهند که سفید شود و بقوام آید. آنگاه بسر قاشق پاره ای بر میدارند و در هوای سرد نگاه میدارند و سر انگشت بر آن میزنند. اگر ریز ریز شد عمت آنست که بقوام آمده و رسیده است و گرنه باز هم میزنند تا شکننده شود و پس از آن حلوا را در سینی میریزند و قرصهایی از آن میسازند و گاه با کنجد و مغز بادام و جوز و پسته مخلوط میکنند و مردم طبس و بشرویه آن قسم را که از شیره انگور تنهاست} حلوا مغزی {مینامند و قسمی را که با شکر آمیخته است} حلوا تق تقو {میگویند. وز محشری قبیطی را به} پر گینج سپید {و} بر گنج {تفسیر کرده است و عموم لغویین آنرا معادل} ناطف {گرفته اند و مولف بحر الجواهر طرز ساختن ناطف را بیان کرده است و گفته او موافق است با آنچه در پختن حلوا مغزی معمولست (فروزانفر) مرحوم قزوینی نیز در کبیتا و قبیطی و ناطف را همان حلوا مغزی دانسته است
فرهنگ لغت هوشیار
لحیم زرگری را گویند و آن چیزی است که طلا و نقره و مس را با آن بهم وصل و پیوند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیر
تصویر کبیر
بزرگ، کلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیس
تصویر کبیس
خرمای له شده، خیار ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبین
تصویر کبین
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
شتر بسیار، گوسپند بسیار، خاک، گل و لای، توده ریگ پارسی است بر گرفته از بابلی بریانی سکارو تواهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
زیرک، دانا، پزشک، حکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبیب
تصویر غبیب
گوشت شب مانده، آبکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیب
تصویر حبیب
دوست، محبوب، محب، دوستدار، احباء، کاسب حبیب خداست
فرهنگ لغت هوشیار
خوی ریخته، خون ریخته، برف یخ، درخت رنگ، نیکو چون انگبین، لبه چون لبه شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیب
تصویر ابیب
نام نخستین ماه سال عبری که سپس نیسان نامگذاری شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکبیب
تصویر تکبیب
از کباب کباب کردن بریان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پسر اندر فرزندان از شوی پیشین ناپسری، پرورده، پیمان سپرده، گوسپند خانگی، بره خانگی، پادشاه پسر زوجه شخص از شوهر سابق وی پسر زن پسر اندر، شوهر مادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبیب
تصویر زبیب
مویز، کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
خزیدن، نرم کوفته (با این آرش پارسی است برهان)، کهنگی جامه، هنایش می، هنایش بیماری -6 هنایش -7 آزار خزیدن بنرمی رفتن، هر چیزی که آن را نرم کوفته باشند، هوام ریز که در آب پرواز کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبیب
تصویر خبیب
شکاف زمین شکاف دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریب
تصویر کریب
اندوهگین دلمرده، زمین تهی، غلتک نانوایی، گره گره نی بند نی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیر
تصویر کبیر
بزرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از طبیب
تصویر طبیب
پزشک
فرهنگ واژه فارسی سره