جدول جو
جدول جو

معنی کبوتروار - جستجوی لغت در جدول جو

کبوتروار
(کَ تَرْ)
چون کبوتر. مانند کبوتر. کبوترآسا:
دیده ام سرچشمۀ خضر و کبوتروار آب
خورده و پس جرعه ریزی در دهان آورده ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبوترخان
تصویر کبوترخان
محل آشیانه های کبوتران، جایی که کبوتران آشیانه می سازند
فرهنگ فارسی عمید
(کَ تَ)
لانۀ کبوتر. آشیانۀ کبوتر
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از دهستان قیلاب، بخش اندیمشک شهرستان دزفول. سکنه 150 تن. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
کبوتر گیرنده. زمج. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
به رنگ کبوتر:
هست روی هوا کبوترفام
ز آتش ارزن فشان کنید امروز.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ نَ)
دهی است از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه در 24 هزارگزی جنوب تربت حیدریه و 20 هزارگزی خاور شوسۀ عمومی تربت به زاهدان. جلگه ای و معتدل است 128 نفر سکنه دارد. آب از قنات. محصول: غلات، ابریشم، پنبه. شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
برج حمام. برج کبوتر. کفترخان. کبوترخانه. باروگونه ای که کنند و در آن لانه های کبوتران سازند. (یادداشت مؤلف) ، در اصطلاح بنّایی سوراخها که در زیر حمام برای نقل حرارت سازند. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کبوترخانه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
پرورنده و تربیت کننده کبوتران. نگهبان کبوتران، کبوترباز. (از ناظم الاطباء). رجوع به کبوترباز شود
لغت نامه دهخدا
که کبوتر باختن کار دارد. که در کار پرورش و پرواز دادن و باختن کبوتر اهتمام دارد. کسی که با کبوتران بازی می کند و در طیران و پرواز آنها گرو می بندد. (ناظم الاطباء) ، کبوتربان. (ناظم الاطباء). زجّال. (ملخص اللغات حسن خطیب) ، کنایه از محیل و مکار است، کنایه از رند پرکار است. (آنندراج) :
کی جواب نامه آید زان سراپا ناز من
کرد ضبط نامه بر شوخ کبوترباز من.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از دهستان منگره بخش الوار گرم سیری شهرستان خرم آباد. سکنه 204 تن. محصول غلات، انار، انجیر، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کورْ)
مانند کور. چون نابینایان:
سوی شهر بی نیازی ره بپرس
چند گردی کوروار اندر ضلال.
ناصرخسرو.
ناخنی که اصل کار است وشکار
کوژ کمپیری ببرد کوروار.
(مثنوی چ رمضانی ص 258)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَرْ)
کنایه از پایاب است و آن جایی باشد از رودخانه که پیاده توان گذشت. (برهان) (آنندراج). این عنوان ظاهراًاز بیت خاقانی به غلط استنباط شده است:
دیده ام سرچشمۀ خضر و کبوتروار، آب
خورده و پس جرعه ریزی در دهان آورده ام.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 256)
لغت نامه دهخدا
مانند کبوتر همچون کبوتر. یا کبوتر آب. جایی از رود خانه که از آن پیاده توان گذشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبوترباز
تصویر کبوترباز
کسی که به نگاه داری و پرورش کبوتران می پردازد، کنایه از حیله گر، مکار
فرهنگ فارسی معین