جدول جو
جدول جو

معنی کبل - جستجوی لغت در جدول جو

کبل
(رَ)
بند کردن. (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) ، حبس کردن در زندان. (از اقرب الموارد). بند کردن در زندان و جز آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، مهلت دادن غریم را در ادای دین. (از آنندراج). کبل غریمه الدین،مهلت داد غریم خود را در ادای دین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کبل
(کَ)
در اصطلاح عروض، افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد یعنی مفعولات را مفعولن کردن. (ناظم الاطباء). افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد فیعود مفعولان الی مفعولن کقوله:
دار لسلمی قد عفارسمها
و استعجمت عن منطق السائل.
و هو من السریع عروضه و ضربه مطویان مکسوفان و کشف به معجمه تصحیف است یا لغت ردی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کبل
(کَ / کِ)
قید و گفته اند بزرگترین قید. (از اقرب الموارد). قید و بند. بند سطبر و بزرگ. (منتهی الارب). ج، کبول. (اقرب الموارد) ، درنوشتگی لب دلو. (منتهی الارب) ، لب دلو، پوست نوردیدۀ نزدیک لب دلو، پوستین بسیارپشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کبل
(کَ بَ)
بمعنی کول است و آن پوستینی باشد که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند. (برهان). پوستین باشد که از پوست گوسفند بزرگ که موی آن درشت بود سازند و آن را کول نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به کول شود
لغت نامه دهخدا
کبل
(کَ بَ)
پوستین کوتاه. (آنندراج) (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
کبل
بند نهادن، باز داشتن، مولش دادن، پوستین پر پشم، لبه لبه چرمی بند کنده کند پوستینی که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند پوستین گوسفند کنسال
فرهنگ لغت هوشیار
کبل
((کَ بَ))
کول، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند
تصویری از کبل
تصویر کبل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خبل
تصویر خبل
در عروض حذف سین و فا از مستفعلن چنان که متعلن باقی بماند و فعلتن به جای آن بگذارند، مخبول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبد
تصویر کبد
سختی، رنج، دشواری، میانۀ چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زبل
تصویر زبل
فضلۀ چهارپایان، سرگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نبل
تصویر نبل
تیری که با کمان اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبل
تصویر مبل
ریزنده، تر کننده، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبر
تصویر کبر
درختچه ای خاردار، با برگ های پهن و گل های سفید که مصرف دارویی دارد و از غنچۀ آن ترشی تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبر
تصویر کبر
بزرگی، بزرگ سالی، مقابل صغر، در فقه سن بلوغ که در دختران نه سالگی و در پسران پانزده سالگی است
کبر سن: سال خوردگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش، جلو، سابق، در زمان گذشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کبال
تصویر کبال
ریسمان تابیده شده از لیف خرما
فرهنگ فارسی عمید
(مُ کَبْبَ)
قید کرده و بازداشته شده. (منتهی الارب) (آنندراج). قید کرده شده و بازداشته و حبس شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مقید. (محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبل
تصویر حبل
ریسمان، طناب، بند سختی، دانشمند، زیرک سختی، دانشمند، زیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبل
تصویر شبل
بچه شیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبل
تصویر تبل
دشمنی، کینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دبل
تصویر دبل
مرگامرگ (طاعون)، تالابه، جویک جوی خرد خر کوچک خر بندری
فرهنگ لغت هوشیار
فاسد گردانیدن، تباه نمودن، خراب کردن، زایل شدن عقل بر اثر غصه و حزن مجنون، دیوانه، سخت و تنگ مجنون، دیوانه، سخت و تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جبل
تصویر جبل
آفریدن، خلق کردن کوه، آنچه از زمین بلند شود و بزرگ و طویل باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مرضی باشد از امراض چشم و آن مویی است که در درون پک چشم بر میاید و پرده ای را نیز گویند که در چشم بهم رسد رد کردن چیزی به کسی در راه خدا، دشنام دادن، ناسزا گفتن، باران که از ابر بر آمده و تا زمین نرسیده باشد، دشنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زبل
تصویر زبل
سرگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبل
تصویر ذبل
خشکیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ببل
تصویر ببل
بابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکل
تصویر بکل
آمیزش، غنیمت
فرهنگ لغت هوشیار
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکبل
تصویر مکبل
باز داشت شده باز داشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبلا
تصویر کبلا
کرب یی: کب حسن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربل
تصویر ربل
درخت راج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبلا
تصویر کبلا
((کَ))
کربلایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کبد
تصویر کبد
جگر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قبل
تصویر قبل
پیش
فرهنگ واژه فارسی سره