جدول جو
جدول جو

معنی کبل

کبل((کَ بَ))
کول، پوستینی که از پوست گوسفند درست کنند
تصویری از کبل
تصویر کبل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با کبل

کبل

کبل
بند نهادن، باز داشتن، مولش دادن، پوستین پر پشم، لبه لبه چرمی بند کنده کند پوستینی که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند پوستین گوسفند کنسال
فرهنگ لغت هوشیار

کبل

کبل
پوستین کوتاه. (آنندراج) (منتهی الارب). قصیر. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

کبل

کبل
بمعنی کول است و آن پوستینی باشد که از پوست گوسفندان بزرگ دوزند. (برهان). پوستین باشد که از پوست گوسفند بزرگ که موی آن درشت بود سازند و آن را کول نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری). و رجوع به کول شود
لغت نامه دهخدا

کبل

کبل
قید و گفته اند بزرگترین قید. (از اقرب الموارد). قید و بند. بند سطبر و بزرگ. (منتهی الارب). ج، کُبول. (اقرب الموارد) ، درنوشتگی لب دلو. (منتهی الارب) ، لب دلو، پوست نوردیدۀ نزدیک لب دلو، پوستین بسیارپشم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کبل

کبل
در اصطلاح عروض، افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد یعنی مفعولات را مفعولن کردن. (ناظم الاطباء). افکندن حرف متحرک را که آخر جزو باشد فیعود مفعولان الی مفعولن کقوله:
دار لسلمی قد عفارسمها
و استعجمت عن منطق السائل.
و هو من السریع عروضه و ضربه مطویان مکسوفان و کشف به معجمه تصحیف است یا لغت ردی. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

کبل

کبل
بند کردن. (اقرب الموارد) (المصادر زوزنی) ، حبس کردن در زندان. (از اقرب الموارد). بند کردن در زندان و جز آن. (از منتهی الارب) (آنندراج) ، مهلت دادن غریم را در ادای دین. (از آنندراج). کبل غریمه الدین،مهلت داد غریم خود را در ادای دین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

ابل

ابل
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار