طبیب مشهور انوشیروان و مترجم کلیله ودمنه از هندی به پهلوی، نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد (نگارش کردی: بهرزویه)
طبیب مشهور انوشیروان و مترجم کلیله ودمنه از هندی به پهلوی، نام پزشک نامدار ایرانی که کتاب کلیه و دمنه را در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی از هند به ایران آورد (نگارش کردی: بهرزویه)
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن: ای منظره و کاخ برآورده بخورشید تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. ، نوشیدن به یک نفس: رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد. سوزنی. و رجوع به کشیدن شود
منسوب به بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به اللباب شود، برآوردن. بالا بردن. طویل و دراز کردن: ای منظره و کاخ برآورده بخورشید تاگنبد گردان بکشیده سر ایوان. دقیقی. ، نوشیدن به یک نفس: رطل دومنی بود به یک دم بکشیدش آن ماه چنان باده کش و باده خور آمد. سوزنی. و رجوع به کشیدن شود
نوعی از کشتی هاست. (ناظم الاطباء) (آنندراج). نوعی است از کشتی. (مهذب الاسماء) ، بشتاب راندن. باتندی به حرکت درآوردن. بتاختن واداشتن: همه بادپایان برانگیختند همی گرد با خوی برآمیختند. فردوسی. برانگیخت اسب و بیفشرد ران بگردن برآورد گرز گران. فردوسی. بهر سو که باره برانگیختی همان خاک با خون برآمیختی. فردوسی. برآورد گرز گران را بدوش برانگیخت رخش و برآمد بجوش. فردوسی. چو از پادشاهیش بگریختیم شب تیره اسبان برانگیختیم. فردوسی. چو بهرام جنگی برانگیخت اسب یلان سینه و گرد ایزدگشسب. فردوسی. ابر بهاری زدور اسب برانگیخته وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته. منوچهری. گر بگردانی بگردد ور برانگیزی رود برطراز عنکبوت و حلقۀ ناخن پرای. منوچهری. ، انگیختن. بپا کردن. بلند کردن. (آنندراج). برخیزاندن. - برانگیختن رستخیز، قیامت بپا کردن. شور درافکندن. آشوب و فتنه بپا کردن: من و این سواران و شمشیر تیز برانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی. چو او مرز گیرد بشمشیر تیز برانگیزد اندر جهان رستخیز. فردوسی. وگرنه من و گرز و شمشیر تیز برانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی. - برانگیختن کسی را یا چیزی را، برجای بلند کردن آن را. برخیزاندن: برانگیختندم ز جای نشست همی تاختندی مرا بسته دست. فردوسی. - برانگیختن گردوغبار و غیره، بهوا برداشتن آن. اثاره: سپاه از دو سو اندر آویختند یکی گرد تیره برانگیختند. فردوسی. چنین گفت کز کین فرشیدورد ز دریا برانگیزم امروز گرد. فردوسی. که پیش آورم کین فرشیدورد برانگیزم از سنگ وز آب گرد. فردوسی ؟ هر آنگه که برزد یکی باد سرد چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد. فردوسی. چو از مشرق برآید چشمۀ نور برانگیزد ز دریا گرد کافور. نظامی. برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشد دلیری چه سود. سعدی. آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز کخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ابزار. حقیقی صوفی. ، از میان بردن. زدودن. برطرف کردن: اگر از من حرکتی متولد گشت که لایق و موافق بندگی و عبودیت نبود عذر آن بخواهی و آتش خشم بنشانی و غبار کراهیت برانگیزی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بیرون کشیدن: زبادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت. نظامی. عقیق از تارک لؤلؤ برانگیخت گهر می بست و مروارید میریخت. نظامی. ، حشر. (ترجمان القرآن) (دهار). نشر. (یادداشت مؤلف). بعث. مبعوث کردن: که یزدان پاک از میان گروه برانگیخت ما را ز البرز کوه. فردوسی. عبدالقادر گیلانی... در حرم کعبه روی برحصبا نهاده همی گفت ای خداوند... در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم. (گلستان). - برانگیختن مردگان، مبعوث کردن آنان. ، متنبه کردن. بیدار کردن. (ناظم الاطباء) ، برکشیدن. (آنندراج) ، برکندن، از بیخ برکندن، باعث صادر شدن، آموختن. (ناظم الاطباء)
نوعی از کشتی هاست. (ناظم الاطباء) (آنندراج). نوعی است از کشتی. (مهذب الاسماء) ، بشتاب راندن. باتندی به حرکت درآوردن. بتاختن واداشتن: همه بادپایان برانگیختند همی گرد با خوی برآمیختند. فردوسی. برانگیخت اسب و بیفشرد ران بگردن برآورد گرز گران. فردوسی. بهر سو که باره برانگیختی همان خاک با خون برآمیختی. فردوسی. برآورد گرز گران را بدوش برانگیخت رخش و برآمد بجوش. فردوسی. چو از پادشاهیش بگریختیم شب تیره اسبان برانگیختیم. فردوسی. چو بهرام جنگی برانگیخت اسب یلان سینه و گرد ایزدگشسب. فردوسی. ابر بهاری زدور اسب برانگیخته وز سم اسب سیاه لؤلؤ تر ریخته. منوچهری. گر بگردانی بگردد ور برانگیزی رود برطراز عنکبوت و حلقۀ ناخن پرای. منوچهری. ، انگیختن. بپا کردن. بلند کردن. (آنندراج). برخیزاندن. - برانگیختن رستخیز، قیامت بپا کردن. شور درافکندن. آشوب و فتنه بپا کردن: من و این سواران و شمشیر تیز برانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی. چو او مرز گیرد بشمشیر تیز برانگیزد اندر جهان رستخیز. فردوسی. وگرنه من و گرز و شمشیر تیز برانگیزم اندر جهان رستخیز. فردوسی. - برانگیختن کسی را یا چیزی را، برجای بلند کردن آن را. برخیزاندن: برانگیختندم ز جای نشست همی تاختندی مرا بسته دست. فردوسی. - برانگیختن گردوغبار و غیره، بهوا برداشتن آن. اثاره: سپاه از دو سو اندر آویختند یکی گرد تیره برانگیختند. فردوسی. چنین گفت کز کین فرشیدورد ز دریا برانگیزم امروز گرد. فردوسی. که پیش آورم کین فرشیدورد برانگیزم از سنگ وز آب گرد. فردوسی ؟ هر آنگه که برزد یکی باد سرد چو زنگی برانگیخت ز انگشت گرد. فردوسی. چو از مشرق برآید چشمۀ نور برانگیزد ز دریا گرد کافور. نظامی. برانگیختم گرد هیجا چو دود چو دولت نباشد دلیری چه سود. سعدی. آهی کن و از جای بجه گرد برانگیز کخ کخ کن و برگرد و بدر بر پس ابزار. حقیقی صوفی. ، از میان بردن. زدودن. برطرف کردن: اگر از من حرکتی متولد گشت که لایق و موافق بندگی و عبودیت نبود عذر آن بخواهی و آتش خشم بنشانی و غبار کراهیت برانگیزی. (ترجمه تاریخ یمینی) ، بیرون کشیدن: زبادام تر آب گل برانگیخت گلابی بر گل بادام میریخت. نظامی. عقیق از تارک لؤلؤ برانگیخت گهر می بست و مروارید میریخت. نظامی. ، حشر. (ترجمان القرآن) (دهار). نشر. (یادداشت مؤلف). بعث. مبعوث کردن: که یزدان پاک از میان گروه برانگیخت ما را ز البرز کوه. فردوسی. عبدالقادر گیلانی... در حرم کعبه روی برحصبا نهاده همی گفت ای خداوند... در روز قیامتم نابینا برانگیز تا در روی نیکان شرمسار نشوم. (گلستان). - برانگیختن مردگان، مبعوث کردن آنان. ، متنبه کردن. بیدار کردن. (ناظم الاطباء) ، برکشیدن. (آنندراج) ، برکندن، از بیخ برکندن، باعث صادر شدن، آموختن. (ناظم الاطباء)
اعمال برانیه ظاهراً اعمال مقدماتی صنعت کیمیا و یا بمعنی کیمیای بمعنی اعم (شیمی) است. (یادداشت مؤلف). ج، برانیات: دبیس ممن یتعاطی الصناعه و اعمال البرانیات. (ابن ندیم). کتاب الافصاح و الایضاح فی برانیات لابن سلیمان. (ابن الندیم). کتاب الجامع برانیات لابن سلیمان. (ابن الندیم). و اما اصحاب الاعمال البرانیه فیزعمون انه لایمکن قلعه... (مفردات ابن بیطار) ، تأمل کردن. اندیشیدن: مرد که برایستاد نیافت در خود فرو گذاشتی چه چاکران ببیستگان خوار را خود عادت آنست که چنین کارها را بالا دهند واز عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 158)، گرد آمدن: ابن برقی در کتاب آورده است که: وثب عمر الی اتان فنکحها، معنی آن این است که روزی عمر بخری برایستاد. (نقض الفضائح ص 274)
اعمال برانیه ظاهراً اعمال مقدماتی صنعت کیمیا و یا بمعنی کیمیای بمعنی اعم (شیمی) است. (یادداشت مؤلف). ج، برانیات: دبیس ممن یتعاطی الصناعه و اعمال البرانیات. (ابن ندیم). کتاب الافصاح و الایضاح فی برانیات لابن سلیمان. (ابن الندیم). کتاب الجامع برانیات لابن سلیمان. (ابن الندیم). و اما اصحاب الاعمال البرانیه فیزعمون انه لایمکن قلعه... (مفردات ابن بیطار) ، تأمل کردن. اندیشیدن: مرد که برایستاد نیافت در خود فرو گذاشتی چه چاکران ببیستگان خوار را خود عادت آنست که چنین کارها را بالا دهند واز عاقبت نیندیشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 158)، گرد آمدن: ابن برقی در کتاب آورده است که: وثب عمر الی اتان فنکحها، معنی آن این است که روزی عمر بخری برایستاد. (نقض الفضائح ص 274)
از برانی بمعنی خارج. - مدینه البرانیه، مقابل مدینه الداخله. ظاهر البلد. ، بخاطر. بهر. (ناظم الاطباء). از بهر. لاجل. من اجل. (یادداشت بخط مؤلف). ل. را. از قبل. از آنروی. بخش. (یادداشت بخط مؤلف) : نوردبودم تا ورد من مورد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد. کسایی. برای مهمی وی را بجایی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی). فدای جان تو گر من تلف شوم چه عجب برای عید بود گوسفند قربانی. سعدی. بسان چشم که گرید برای هر عضوی غمی به هر که رسد میکند ملول مرا. راضی. - امثال: اگر برای من آب ندارد برای تو نان دارد. برای خالی نبودن عریضه. برای هر نخور یک بخور پیدا میشود. - برای آتش بردن آمدن، مرادف آتش گرفتن و رفتن. (ازآنندراج). هیچ توقف نکردن: شوخی که مباح داندم خون خوردن آمد چو پس از هزار عذر آوردن بنشست زمانی و دلم با خود برد گویا آمد برای آتش بردن. فیروزآبادی (آنندراج). - برای خویش بودن، خود مطلب بودن و تنها منتفع شدن در کاری. (آنندراج) : الطاف نیست اینهمه بودن برای خویش سود است سود با تو شریک زیان ما. ظهوری (آنندراج). - برای فلان را، بهرفلان را. مزید علیه برای فلان و بهر فلان. (آنندراج) : بی جرم اگرچه ریختن خون بود گناه تو خون من بریز برای ثواب را. خسرو (آنندراج). ، علامت تخصیص و گاه با ’را’ علامت تخصیص مؤکدشود. (یادداشت مؤلف) : هران مثال که توقیع تو بر آن نبود زمانه طی نکند جز برای خنی را. انوری. پیش پیکان دو شاخش از برای سجده را شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا. خاقانی. من نیز اگرچه ناشکیبم روزی دو برای مصلحت را بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالۀ کار خویش گیرم. سعدی. - از برای خدا، سوگند با خدای: گفت از برای خدا میخوانم گفت از برای خدا مخوان. (گلستان). ، از پی. (یادداشت بخط مؤلف). پی
از برانی بمعنی خارج. - مدینه البرانیه، مقابل مدینه الداخله. ظاهر البلد. ، بخاطر. بهر. (ناظم الاطباء). از بهر. لاجل. من اجل. (یادداشت بخط مؤلف). لَِ. را. از قبل. از آنروی. بخش. (یادداشت بخط مؤلف) : نوردبودم تا ورد من مورد بود برای ورد مرا ترک من همی پرورد. کسایی. برای مهمی وی را بجایی فرستاده آمد. (تاریخ بیهقی). فدای جان تو گر من تلف شوم چه عجب برای عید بود گوسفند قربانی. سعدی. بسان چشم که گرید برای هر عضوی غمی به هر که رسد میکند ملول مرا. راضی. - امثال: اگر برای من آب ندارد برای تو نان دارد. برای خالی نبودن عریضه. برای هر نخور یک بخور پیدا میشود. - برای آتش بردن آمدن، مرادف آتش گرفتن و رفتن. (ازآنندراج). هیچ توقف نکردن: شوخی که مباح داندم خون خوردن آمد چو پس از هزار عذر آوردن بنشست زمانی و دلم با خود برد گویا آمد برای آتش بردن. فیروزآبادی (آنندراج). - برای خویش بودن، خود مطلب بودن و تنها منتفع شدن در کاری. (آنندراج) : الطاف نیست اینهمه بودن برای خویش سود است سود با تو شریک زیان ما. ظهوری (آنندراج). - برای فلان را، بهرفلان را. مزید علیه برای فلان و بهر فلان. (آنندراج) : بی جرم اگرچه ریختن خون بود گناه تو خون من بریز برای ثواب را. خسرو (آنندراج). ، علامت تخصیص و گاه با ’را’ علامت تخصیص مؤکدشود. (یادداشت مؤلف) : هران مثال که توقیع تو بر آن نبود زمانه طی نکند جز برای خنی را. انوری. پیش پیکان دو شاخش از برای سجده را شیر چون شاخ گوزنان پشت را کردی دوتا. خاقانی. من نیز اگرچه ناشکیبم روزی دو برای مصلحت را بنشینم و صبر پیش گیرم دنبالۀ کار خویش گیرم. سعدی. - از برای خدا، سوگند با خدای: گفت از برای خدا میخوانم گفت از برای خدا مخوان. (گلستان). ، از پی. (یادداشت بخط مؤلف). پی
طبیب مروزی معاصر انوشیروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانی. وی کتاب ’پنجه تنتره’ را از هند به فرمان این پادشاه به ایران آورد و از زبان هندی به پهلوی درآورد و آن را بنام دو شغال که در حکایت ’شیر و گاو’ آن کتاب آمده است کلیله و دمنه نام نهاد و خود بابی بنام باب برزویۀ طبیب برآن افزود و از نگارش وی و ترجمه ابن المقفع به عربی و از گزارش خواجه بلعمی به پارسی دری و نظم رودکی، کلیله در زبان خرد و بزرگ افتاد و ترجمه های دیگر از آن کردند که از جمله کلیلۀ انشاء ابوالمعالی نصرالله بن عبدالحمیدمنشی است برای بهرامشاه غزنوی. برزویه در آغاز بابی که بر کلیله افزوده است گوید: چنین گوید برزویه مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود و اول نعمتی که ایزدتعالی و تقدس بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم... و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب تحریض نمودند و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم... و پوشیده نماند که علم طب نزدیک خردمندان در تمامی دینها ستوده است... درجمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم... درجمله کار من بدان درجت رسید که به قضاهای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید عمر می گذاشتم که مگر به روزگاری رسم که در آن دلیلی یابم و یاری و معینی بدست آرم تا سفر هندوستان پیش آمد برفتم و در آن دیارهم شرایط بحث و استقصا هرچه تمامتر تقدیم نمودم و بوقت بازگشتن کتابها آوردم که یکی از آن این کتاب کلیله و دمنه است. ’ بازی شطرنج نیز ارمغانیست که برزویه به ایران آورده است. رجوع شود به مقدمۀ کلیله و دمنه و دائره المعارف فارسی و الاعلام زرکلی ج 2 ص 1278
طبیب مروزی معاصر انوشیروان خسرو پسر قباد پادشاه ساسانی. وی کتاب ’پنجه تنتره’ را از هند به فرمان این پادشاه به ایران آورد و از زبان هندی به پهلوی درآورد و آن را بنام دو شغال که در حکایت ’شیر و گاو’ آن کتاب آمده است کلیله و دمنه نام نهاد و خود بابی بنام باب برزویۀ طبیب برآن افزود و از نگارش وی و ترجمه ابن المقفع به عربی و از گزارش خواجه بلعمی به پارسی دری و نظم رودکی، کلیله در زبان خرد و بزرگ افتاد و ترجمه های دیگر از آن کردند که از جمله کلیلۀ انشاء ابوالمعالی نصرالله بن عبدالحمیدمنشی است برای بهرامشاه غزنوی. برزویه در آغاز بابی که بر کلیله افزوده است گوید: چنین گوید برزویه مقدم اطبای پارس که پدر من از لشکریان بود و مادر من از خانه علمای دین زردشت بود و اول نعمتی که ایزدتعالی و تقدس بر من تازه گردانید دوستی پدر و مادر بود و شفقت ایشان بر حال من، چنانکه از برادران و خواهران مستثنی شدم... و چون سال عمر به هفت رسید مرا بر خواندن علم طب تحریض نمودند و چندانکه اندک وقوفی افتاد و فضیلت آن بشناختم به رغبت صادق و حرص غالب در تعلم آن می کوشیدم... و پوشیده نماند که علم طب نزدیک خردمندان در تمامی دینها ستوده است... درجمله بر این کار اقبال تمام کردم و هر کجا بیماری نشان یافتم که در وی امید صحت بود معالجت او بر وجه حسبت بر دست گرفتم... درجمله کار من بدان درجت رسید که به قضاهای آسمانی رضا دادم و آن قدر که در امکان گنجد از کارهای آخرت راست کردم و بدین امید عمر می گذاشتم که مگر به روزگاری رسم که در آن دلیلی یابم و یاری و معینی بدست آرم تا سفر هندوستان پیش آمد برفتم و در آن دیارهم شرایط بحث و استقصا هرچه تمامتر تقدیم نمودم و بوقت بازگشتن کتابها آوردم که یکی از آن این کتاب کلیله و دمنه است. ’ بازی شطرنج نیز ارمغانیست که برزویه به ایران آورده است. رجوع شود به مقدمۀ کلیله و دمنه و دائره المعارف فارسی و الاعلام زرکلی ج 2 ص 1278
نام حصنی قرب سواحل شام بر قلۀ کوهی بلند که الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در 854 هجری قمری آنرا از دست فرنگان برآورده و فتح کرده است. و رجوع به مراصدالاطلاع شود، ما ادری ای البرساء او ای البراساء هو، ندانم او چه کس است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به براساء شود
نام حصنی قرب سواحل شام بر قلۀ کوهی بلند که الملک الناصر صلاح الدین یوسف بن ایوب در 854 هجری قمری آنرا از دست فرنگان برآورده و فتح کرده است. و رجوع به مراصدالاطلاع شود، ما ادری ای البرساء او ای البراساء هو، ندانم او چه کس است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به براساء شود
محدث است و از اسحاق بن شاذان روایت کند. (یادداشت مؤلف). ببرویه بن علی بن محمد بن مالک ابوغسان البصری، در حوالی سال 353 هجری قمری می زیست و از حسن بن محمد بن عثمان فسوی حدیث روایت کرد. و رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 238 شود، جوهری در صحاح گفته است که ببه نام جاریه ای است و استشهاد به شعر زیرین کرده است: لانکحن ببه جاریه جدبه. و صاحب قاموس گوید که این غلط است معنی ً و استشهاداً بلکه لقب همان عبدالله مذکور است و شعر از مادراو هند بنت ابی سفیان است که او را در صغر سن به دست خویش می جنبانید و این شعر می خواند. (منتهی الارب)
محدث است و از اسحاق بن شاذان روایت کند. (یادداشت مؤلف). ببرویه بن علی بن محمد بن مالک ابوغسان البصری، در حوالی سال 353 هجری قمری می زیست و از حسن بن محمد بن عثمان فسوی حدیث روایت کرد. و رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 238 شود، جوهری در صحاح گفته است که ببه نام جاریه ای است و استشهاد به شعر زیرین کرده است: لانکحن ببه جاریه جدبه. و صاحب قاموس گوید که این غلط است معنی ً و استشهاداً بلکه لقب همان عبدالله مذکور است و شعر از مادراو هند بنت ابی سفیان است که او را در صغر سن به دست خویش می جنبانید و این شعر می خواند. (منتهی الارب)
پدر لیث بن حبرویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
پدر لیث بن حبرویه. محدث است. (منتهی الارب). محدثان با جمع آوری احادیث صحیح و نقد اسناد روایات، مهم ترین منابع دینی مسلمانان را تدوین کردند. این افراد با مطالعه و بررسی دقیق تاریخ نگاری های حدیثی، به طور دقیق احادیث را از هم تفکیک کرده و از آن ها برای تبیین اصول دینی و فقهی استفاده کردند. وجود محدثان در تاریخ اسلام سبب شد تا سنت پیامبر به صورت صحیح و قابل اطمینان به مسلمانان منتقل شود.
نوعی نسبت است به ’عشره’، وآن از سکه های نقره ای رایج در شرق اردن بوده است (ازسال 1800 تا 1925 میلادی) ، و آن را انواعی بوده است. ج، عشاری ّ. رجوع به النقود العربیه ص 94 و 180 شود
نوعی نسبت است به ’عشره’، وآن از سکه های نقره ای رایج در شرق اردن بوده است (ازسال 1800 تا 1925 میلادی) ، و آن را انواعی بوده است. ج، عَشاری ّ. رجوع به النقود العربیه ص 94 و 180 شود
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
گونه ای زیره که بنام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارا ریشه های متورم است و در افغانستان و بلوچستان بفراوانی میروید. از دانه هایش بمنظور معطر کردن اغذیه استفاده میکنند و بعلاوه دارا خاصیت باد شکن و از بین بردن نفخ های روده مقوی و قاعده آور و مدر است کرویه کراویه قرنباد زیره سیاه زیره کرمانی با سلیقون از حمیون فادرونی کمون رومی تقرد تقده قاروا شاه زیره تقر قرنفار کمون فرنگی کراویه صحرایی قرامن کیمیونی قردمانا کراویه بری کراویه دشتی تخم توخره قرطمانا کراویه رومی کراویه جبلی. یا کراویا بری. یا کروایاء جبلی. یا کراویاء دشتی. یا کراویاء رومی. یا کراویا صحرایی
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
درختچه ایست با رونده از دسته فلفل های سیاه و از تیره بید ها که ساقه اش قابل انعطاف و بی کرک و شاخه هایش کوتاه است و منشا اصلی آن جاوه و سوماتر او برنئو است ولی امروزه در این نواحی و همچنین در هند و نقاط دیگر پرورش مییابد. این درختچه برگهای متناوب بی کرک کامل چرمی و نوک تیز دارد و گلهای نر آن بر روی دو پایه جدا گانه مجتمع و ماده بصورت سنبله یی در مقابل برگها است. گل های نر و ماده وی فاقد پوشش گل هستند. گل نر دارای 2 پرچم و گل ماده دارای مادگی مرکب از 3 تا 4 کله است. میوه اش سته و کروی و دارای دنباله ای دراز تر از قطر میوه است (بهمین علت آنرا فلفل دم دار نیز گویند)، میوه این گیاه قبل از رسیدن کامل چیده میشود و پس از خشک شدن در معرض استفاده قرار میگیرد. میوه خشک شده آن کمی بزرگتر از فلفل سیاه (بقطر 5 تا 6 میلیمتر) و دارای دنباله ایست که در واقع امتداد برون بر میوه است. رنگ میوه خشک شده از قهوه یی خاکستری تا قهوه یی سیاه متغیر است و در سطح آن چیز هایی وجود دارد که بر اثر خشک شدن سطح خارجی میوه بوجود آمده است. بوی آن معطر و قوی و طعمش کمی تلخ و تند و معطر است. در ترکیب شیمیایی میوه های گیاه مزبور بمقدار 10 تا 18 درصد اسانس با بوی تند و معطر و بمقدار یک درصد اسید کوبه بیک و بمقدار 5، 2 درصد رزین خنثی بنام کوبه بین و مقدار مواد روغنی و صمغ و امح آهکی و غیره است. اسانس کبابه نیرو دهنده اعصاب و کاهش دهنده ترشحات ریتین و دارای اثر مدر است و از راه ادرار و مجاری تنفسی و همچنین از راه جلد دفع میشود. کبابه مقوی معده است و هنز هم در برخی امراض مجاری ادرار (از قبیل سوزاک) مورد استفاده میباشد. چون ادامه مصرف آن تولید شکم روش میکند همراه با مواد قابض از قبیل کاشو و را تانیا مصرف میشود کبابه اصل کبابه چینی کبابه صینیه حب العروس کبابیه کباب چینی مهیلیون فر یغلیون. یا کبابه اصل. یا کبابه چینی. یا کبابه شکافته. درختچه ایست از تیره سداب ها دارای برگهای متناوب مرکب که میوه اش باندازه میوه فلفل سیاه میباشد که چون از نوع کپسول است پس از رسیدن شکاف بر میدارد و مانند فلفل تند و معطر است. این گیاه در آسیای شرقی و آمریکا شمالی میروید و در تداول بعنوان مقوی نیروی باه بکار میرود فلفل جابون فلفل ژاپونی جا بونیا فلفل آغاجی فاغره فاغر فاعیه فاجیه فاغره فلفلی دهان باز
گونه ای زیره که به نام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارای ریشه های متورم است. از دانه هایش به منظور معطر کردن اغذیه استفاده می کنند و به علاوه دارای خاصیت بادشکن و از بین بردن نفخ های روده و مقوی و قاعده آور و مدر است
گونه ای زیره که به نام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارای ریشه های متورم است. از دانه هایش به منظور معطر کردن اغذیه استفاده می کنند و به علاوه دارای خاصیت بادشکن و از بین بردن نفخ های روده و مقوی و قاعده آور و مدر است