کبائر. جمع واژۀ کبیره، بمعنی گناه بزرگ. (از اقرب الموارد) : و سیاست او چندان بود که گناهی نه از کبایر حوالت به نعمان بن المنذر کردند... فرستاد تا ناگاه او را در میان باد بگرفته و بیاوردند... (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا). بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم. سعدی. و رجوع به کبیره شود
کبائر. جَمعِ واژۀ کبیره، بمعنی گناه بزرگ. (از اقرب الموارد) : و سیاست او چندان بود که گناهی نه از کبایر حوالت به نعمان بن المنذر کردند... فرستاد تا ناگاه او را در میان باد بگرفته و بیاوردند... (فارسنامۀ ابن البلخی چ اروپا). بر لوح معاصی خط عذری نکشیدیم پهلوی کبایر حسناتی ننوشتیم. سعدی. و رجوع به کبیره شود
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج). لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان. ظهیرالدوله صفا. ، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
زمین خراب نامزروع. (از منتهی الارب). بائره یا بائر. مقابل آباد. مقابل دایر. لم یزرع. غیر مزروع. نامزروع و تأنیث آن بائره است. (آنندراج). زمین خراب. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). ویران. بی بنا. بی زرع و کشت. خاک مرده. ناآباد. غیر ذی زرع. زمین ناکشته که به زرع و درختکاری آباد نشده باشد. ج، بور. (از اقرب الموارد). زمین ویران: طاهر نصرآبادی در احوال میرزا ابوالحسن نوادۀ میرابولمعالی نوشته که میرابوالمعالی در خدمت شاه عباس ماضی کمال اعتبار داشت، رقمی به او عنایت کرده بود که هر زمین بایری که در آن ولایت باشد آبادان کند جهت خود، چنانچه شصت ودو تومان از مال او به سیورغال مقرر بوده. (از آنندراج). لگد کنند و چرند آنچه گندم و سبزه است چنانکه دایر و بایر شود همه یکسان. ظهیرالدوله صفا. ، آرزو. میل. تمنا. (ناظم الاطباء)
جمع واژۀ کبیر و کبیره. بزاد برآمدگان. مقابل صغار، توسعاً بزرگان. (منتهی الارب) (برهان) (از اقرب الموارد) (آنندراج) : میان مهان بود شاه کبار نهان داشت ترس و نکرد آشکار. فردوسی. خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار. منوچهری. این نماز ازدر خاص است میاموز به عام عام نشناسد این سیرت و آیین کبار. منوچهری. بدین صفات جهانی بزرگ دیدم وخوب درین جهان دگر بی عدد صغار و کبار. ناصرخسرو. همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش. ناصرخسرو. جزعی خاست از امیر و وزیر فزعی کوفت بر صغار و کبار. مسعودسعد. جم و فریدون گرجشن ساختند رواست چنین بود ره و آیین خسروان کبار. مسعودسعد. در دست تو نهاده به بیعت کرام دست پیوسته با دل تو به صحبت کبار دل. سوزنی. ای صدر روزگار که در روزگار خویش نور دل کرامی وتاج سر کبار. سوزنی. غنچه عقیق یمن کرد برون از دهن گشت زرافشان چمن چون کف صدر کبار. خاقانی. و گشتاسف که واسطۀ قلادۀ اکاسره و کبارایران بوده است. (سندبادنامه ص 5). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). سخن به اوج ثریا رسداگر برسد به سمع صاحبدیوان و شمع جمع کبار. سعدی. - ادویهالکبار، کبار الادویه. معجونهای بزرگ چون تریاق مسرودیطس و غیره. (یادداشت مؤلف)
جَمعِ واژۀ کبیر و کبیره. بزاد برآمدگان. مقابل صغار، توسعاً بزرگان. (منتهی الارب) (برهان) (از اقرب الموارد) (آنندراج) : میان مهان بود شاه کبار نهان داشت ترس و نکرد آشکار. فردوسی. خلق ندانم بسخن گفتنش در همه گیتی ز صغار و کبار. منوچهری. این نماز ازدر خاص است میاموز به عام عام نشناسد این سیرت و آیین کبار. منوچهری. بدین صفات جهانی بزرگ دیدم وخوب درین جهان دگر بی عدد صغار و کبار. ناصرخسرو. همه داده گردن بعلم و شجاعت وضیع و شریف و صغار و کبارش. ناصرخسرو. جزعی خاست از امیر و وزیر فزعی کوفت بر صغار و کبار. مسعودسعد. جم و فریدون گرجشن ساختند رواست چنین بود ره و آیین خسروان کبار. مسعودسعد. در دست تو نهاده به بیعت کرام دست پیوسته با دل تو به صحبت کبار دل. سوزنی. ای صدر روزگار که در روزگار خویش نور دل کرامی وتاج سر کبار. سوزنی. غنچه عقیق یمن کرد برون از دهن گشت زرافشان چمن چون کف صدر کبار. خاقانی. و گشتاسف که واسطۀ قلادۀ اکاسره و کبارایران بوده است. (سندبادنامه ص 5). معارف کبار و مشاهیر احرار را بر لزوم طاعت و قیام به خدمت او تکلیف فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 438). سخن به اوج ثریا رسداگر برسد به سمع صاحبدیوان و شمع جمع کبار. سعدی. - ادویهالکبار، کبار الادویه. معجونهای بزرگ چون تریاق مسرودیطس و غیره. (یادداشت مؤلف)
قاضی شیخ کبیر، معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آن ملک و افتاء و تدریس آن دیار نیز به او متعلق بود. در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم اسیر سلطان سلیم گشت و با آنکه پادشاه عثمانی حکم به کشتن همه داد او را بخشید و پس از چندی عهده دار ضبط حلب و شام و مصر گردید. وی تاریخ دوران سلطان سلیم را نوشته و تاریخ ابن خلکان را ترجمه نموده است. (از مجالس النفائس ص 396 و 397) و رجوع به مجالس النفائس شود لقبی بود که مجلس شورای ملی در جلسۀ سه شنبه 31 خرداد 1338 برای رضا شاه پهلوی تصویب کرد
قاضی شیخ کبیر، معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آن ملک و افتاء و تدریس آن دیار نیز به او متعلق بود. در جنگ شاه اسماعیل با سلطان سلیم اسیر سلطان سلیم گشت و با آنکه پادشاه عثمانی حکم به کشتن همه داد او را بخشید و پس از چندی عهده دار ضبط حلب و شام و مصر گردید. وی تاریخ دوران سلطان سلیم را نوشته و تاریخ ابن خلکان را ترجمه نموده است. (از مجالس النفائس ص 396 و 397) و رجوع به مجالس النفائس شود لقبی بود که مجلس شورای ملی در جلسۀ سه شنبه 31 خرداد 1338 برای رضا شاه پهلوی تصویب کرد
دهی است از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، دارای 120تن سکنه. آب آن از نهر جوجه کمر و چشمه و محصول عمده اش غله و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش سلوانا از شهرستان ارومیه، دارای 120تن سکنه. آب آن از نهر جوجه کمر و چشمه و محصول عمده اش غله و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مجموعۀ جزایری است در بحر احمر، در 15 درجۀ عرض شمالی و 42 درجۀ طول شرقی. بزرگترین جزایر این مجموعه الجزایر جزیره زبیر است که بیشتر مایل به شرق است. طول این جزیره از شمال به جنوب سه میل و محیط آن 8 میل و ارتفاع آن 600 پا است. دیگر از جزایر این مجمع الجزایر جزیره سبا است واقع در غرب شمال غربی جزیره نخست (زبیر). این جزیره تقریباً مانند دائره ای است که محیطآن نیم میل است و (از لحاظ موقع جغرافیایی) دشتی است شن زار دارای دوتپۀ بزرگ و در این دو تپه دو دهانۀ آتشفشان قرار دارد. سومین جزیره زبایر جزیره ای است که بوسیلۀ یک سلسله صخره ها به سبا پیوسته است. دیگر از جزائر زبایر جزیره سرج است که دارای آتشفشان است و این آتشفشان در 14 آگوست (اوت) 1846 میلادی آتشفشانی کرد. زبایر علاوه بر جزیره های مذکور جزایر دیگری دارد که فاقد اهمیت اند. (از دائره المعارف بستانی)
مجموعۀ جزایری است در بحر احمر، در 15 درجۀ عرض شمالی و 42 درجۀ طول شرقی. بزرگترین جزایر این مجموعه الجزایر جزیره زبیر است که بیشتر مایل به شرق است. طول این جزیره از شمال به جنوب سه میل و محیط آن 8 میل و ارتفاع آن 600 پا است. دیگر از جزایر این مجمع الجزایر جزیره سبا است واقع در غرب شمال غربی جزیره نخست (زبیر). این جزیره تقریباً مانند دائره ای است که محیطآن نیم میل است و (از لحاظ موقع جغرافیایی) دشتی است شن زار دارای دوتپۀ بزرگ و در این دو تپه دو دهانۀ آتشفشان قرار دارد. سومین جزیره زبایر جزیره ای است که بوسیلۀ یک سلسله صخره ها به سبا پیوسته است. دیگر از جزائر زبایر جزیره سرج است که دارای آتشفشان است و این آتشفشان در 14 آگوست (اوت) 1846 میلادی آتشفشانی کرد. زبایر علاوه بر جزیره های مذکور جزایر دیگری دارد که فاقد اهمیت اند. (از دائره المعارف بستانی)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان بجنورد. مرکز آن قریۀ بدرانلو است که در 18هزارگزی شمال باختری بجنورد قرار دارد. از 41 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 24655تن جمعیت دارد. هوای دهستان سردسیر است و آب آنجا از چشمه سار و قناتها تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نام یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان بجنورد. مرکز آن قریۀ بدرانلو است که در 18هزارگزی شمال باختری بجنورد قرار دارد. از 41 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 24655تن جمعیت دارد. هوای دهستان سردسیر است و آب آنجا از چشمه سار و قناتها تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
از ساخته های فارسی گویان رمن بندی به شیوه تازی از واژه پارسی نبیرگان جمع نبیره (بسیاق عربی) : وچون شاهزاده درشیروان قراروآرام گرفت میرزا برهان نامی ازنبایرسلاطین شیروان - که در میانه جماعت قساق میبود ... - بشیروان آمده. . توضیح نبایرجمع} نبیره {کلمه ایست که ازماده فارسی بصیغه عربی ساخته اند
از ساخته های فارسی گویان رمن بندی به شیوه تازی از واژه پارسی نبیرگان جمع نبیره (بسیاق عربی) : وچون شاهزاده درشیروان قراروآرام گرفت میرزا برهان نامی ازنبایرسلاطین شیروان - که در میانه جماعت قساق میبود ... - بشیروان آمده. . توضیح نبایرجمع} نبیره {کلمه ایست که ازماده فارسی بصیغه عربی ساخته اند