جدول جو
جدول جو

معنی کباء - جستجوی لغت در جدول جو

کباء
(کِ)
چوب بخور. نوعی از چوب بخور.ج، کبی (ک با) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کباء
(کَ)
زهاب. (منتهی الارب) ، شعاع ماه که منتشر گردد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کباء
(کُ)
بلند وبرآمده. (منتهی الارب). مرتفع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کباء
بلند بر آمده زهاب، ماهتاب چوبسوزه چوب خوشبویی که دود کنند
تصویری از کباء
تصویر کباء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کبال
تصویر کبال
ریسمان تابیده شده از لیف خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کباب
تصویر کباب
گوشت بریان شده بر روی آتش، قطعه گوشتی که به سیخ می کشند و روی آتش بریان کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دود کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(عَ)
زن استواراندام درشت خلقت. (منتهی الارب). زن جافی الخلق. (از اقرب الموارد) ، زن سطبر لب و دندان. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کباء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کباء، به معنی خاکروبۀ خانه ها. (آنندراج). جمع واژۀ کبا و کبّی (اقرب الموارد). رجوع به کباء و کبا و کبی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کباش
تصویر کباش
جمع کبش، میش تکلان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباک
تصویر کباک
طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبال
تصویر کبال
ریسمانی که از لیف خرما سازند، طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباس
تصویر کباس
بزرگسر، فربه منگنه
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای بلند و گشاد که روی لباسها بدوش اندازند، وستر پوششی است پیش شکافته از پشم و جز آن، گلیم پوششی است از پشم و جز آن که جلوش شکافته است و بر روی لباس پوشند، روی پوش گشاد و بلند پشمی یا نخی که در میان پیش باز است و دو سوراخ در طرفین دارد که دستها را از آن بیرون آورند و طبقه روحانیون و جز آنان آن را بر دوش اندازند، گلیم خط دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبار
تصویر کبار
بس بزرگ و کلان، بسیار بزرگ، طناب از لیف خرما
فرهنگ لغت هوشیار
ترازو یی که یک پله دارد و بجای پله دیگر سنگ از شاهین آن آویزند قپان: (یکی دیبا فرو ریزد بر زمه یکی دینار بر سنجد بکپان) (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبای
تصویر کبای
فرانسوی خوکچه هندی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبداء
تصویر کبداء
میانه آسمان، دستاس آسیای دستی، شکمدار: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاباء
تصویر کاباء
اندوه، افسرده دل زن
فرهنگ لغت هوشیار
قبا در فارسی پارسی تازی گشته کپاه جامه برابر با کوزه می آمده لاغر میان زن جامه پوشیدنی که از سوی پیش باز است و پس ازپوشیدن دو طرف قسمت پیش را با دگمه بهم پیوندند، جمع اقبیه. ترکیبات اسمی: یا قبا (ی) آهنین. جبه آهنی. یا قبا (ی) باروط (باروت) کیسه ای که در آن باروت ریخته محکوم را در داخل آن کرده آتش می زدند: او را بدرگاه معلی فرستاده ونواب را جهانبانی در خیابان میدان اسب قبای باروط در او پوشیده آتش زدند. یا قبا (ی) پیشواز (پیشباز)، نوعی جامه که پیش باز باشد مانند پیراهن. یا قبا (ی) خوشه. آخرین برگ که قصب خوشه را در بر دارد. یا قبا (ی) راه. جامه راه که به هنگام سفر پوشند و آن چرکتاب باشد، یا قبا (ی) زربفت. قبایی که در آن تارهای ریز به کار برده باشند، آسمان در شبهای تاریک بی ابر قبه زربفت. یا قبا (ی) کحلی. جامه سرمه یی، آسمان. یا قبا (ی) معلم. قبایی از پارچه ملون و نشاندار، آسمان فلک. تر کیبات فعلی: یا تنگ آمدن (شدن) قباء. سخت شدن کار، تنگ شدن معاش سخت شدن معیشت. یا قباء بدوش کردن، قبا بستن یا قبا بر بالای کسی نبودن، برازنده نبودن شیئی یا امری برای کسی. یا قباء در بر گردانیدن، راست و چست کردن قبا. قوبه اندوج گرارون از بیماری ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غباء
تصویر غباء
دروا گرد پراکنده در هوا، زمین در نوردیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دباء
تصویر دباء
کدو
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ظبی آهوان، جمع ظبی، آهوان، جمع ظبه، دم شمشیرها لبه شمشیر ها نوک نیزه ها
فرهنگ لغت هوشیار
کودکانه سری گرایش به کودکی کودکی میل کردن به کودکی و جوانی و بازی، کودکی طفلی طفولیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباء
تصویر جباء
سر شاخ گاو، لاغر ران زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباء
تصویر سباء
می خری، می، می خوری می فروش باده فروش چوب شناور
فرهنگ لغت هوشیار
پدران، اجداد، جمع اب، جمع اب، پدران نیاکان جمع اب. پدران اجداد: آبا و اجداد ما برین عقیده بودند، کشیشان (مسیحی) آبا کلیسا آبا کنیسه. یا آبا سبعه هفت پدران آبا سبعه. یا آبا علوی. پدران آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
نکبا در فارسی باد کژ باد نا مساعد بادی که از جهت وزش خود منحرف گرددباد گژ. یا نکباء (نکبای) نکبت. (تشبیهی) نکبت مانند نکباء: در آن وقت که نکبای نکبت او وزیدن گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
لفچن: زن کسی را گویند که لب های ستبر شتر وار داشته باشد، درشت اندام: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکباء
تصویر اکباء
دور کردن، برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کباد
تصویر کباد
جگر درد درد جگر ترنج از گیاهان نارنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکباء
تصویر نکباء
((نَ))
باد نامساعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آباء
تصویر آباء
پدران، نیاکان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اباء
تصویر اباء
تن زدگی، روی تافت، سرپیچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکباء
تصویر اکباء
آخالها، خاک روبه ها، دورکردن
فرهنگ واژه فارسی سره