جدول جو
جدول جو

معنی کاکران - جستجوی لغت در جدول جو

کاکران
(کِ)
دهی است از دهستان ولوبی بخش سوادکوه شهرستان شاهی که در 24هزارگزی باختر پل سفید واقع، زمینش کوهستانی و سردسیر است. در زمستان سکنه ندارد و تابستانها عده ای از اهالی کندیج کلا از بلوک زیر آب برای تعلیف احشام خود به این ده می آیند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کامران
تصویر کامران
(پسرانه)
آنکه در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارران
تصویر کارران
کارگزار، پیشکار، وکیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامران
تصویر کامران
عیاش، خوش گذران، خوشبخت، کامکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکران
تصویر اکران
پردۀ سینما، نشان دادن فیلم در سینما
فرهنگ فارسی عمید
(را یَ / یِ بَ)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) :
که من بودم اندر جهان کامران
مرا بود شمشیر و گرز گران،
فردوسی،
بجان تو ای خسرو کامران
کجا بردم این خود بدل در گمان،
فردوسی،
ای بر همه هوای دل خویش کامکار
ای بر همه مراد دل خویش کامران،
فرخی،
شاد بادی بر هواها کامران و کامکار
شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران،
فرخی،
بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار،
فرخی،
گفتم ملک محمد محمود کامکار
گفتا ملک محمد محمود کامران،
فرخی،
پیداست به عقل و ز حس پنهان
گرچه نه خداوند کامران است،
ناصرخسرو،
هر عقده که روزگاربندد
دست شه کامران گشاید،
خاقانی،
شاه مغرب کامران ملک باد
آفتاب خاندان ملک باد،
خاقانی،
یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند،
خاقانی،
خاقانی خاک جرعه چین است
جام زر شاه کامران را،
خاقانی،
سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک
نقش نام اخستان کامران انگیخته،
خاقانی،
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی،
سعدی،
اگر کشورخدای کامران است
و گر درویش حاجتمند نان است،
سعدی (گلستان)،
و گر کامرانی درآید ز پای
غنیمت شمارند فضل خدای،
سعدی،
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش،
سعدی،
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت،
حافظ،
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت،
حافظ،
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران،
حافظ،
، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود:
ترا اندر جهان رستنی خواند
از ارکان کردگار کامرانت،
ناصرخسرو،
جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران
بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای،
منوچهری،
کاندر سنه ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم،
خاقانی،
نایب سلطان هدی، احمشاد
کوست در اقلیم کرم کامران،
خاقانی،
حکم شان باطل تر است از علمشان
کاختران را کامران دانسته اند،
خاقانی،
هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه،
خاقانی،
شیر سیاه معرکه خاقان کامران
باز سفید مملکه بانوی کامکار،
خاقانی،
بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست
کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام،
خاقانی،
مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار،
سوزنی،
، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی:
جمشید ملک نظیر بلقیس
جز بانوی کامران ندیده ست،
خاقانی،
، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 15هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه سر راه مالرو و ساردوئیه به جیرفت واقع است، کوهستانی و سردسیر است تعداد سکنۀ آن 45 نفر است آبش از چشمه تأمین میشود، محصولاتش عبارت از غلات، حبوبات، تریاک و شغل اهالی آن زراعت و راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
گاسپار کلر فرانسوا ماری ریش، (بارون د، مهندس فرانسوی متولد در شامله نزدیک لیون در 1755 و متوفی بپاریس در 1839 میلادی وی پس ازفراغت از مدرسه پن اشوسه به مناصب عالیه رسید
لغت نامه دهخدا
یکی از باغهای چهارگانه معروف اصفهان در قدیم، برکنار زاینده رود:
مرا هوای تماشای باغ کاران است
که پیش اهل خرد خوشترین کار آن است
برای جرعۀ آب حیاتش اسکندر
چه سالهاست که سرگشته و پریشان است
بزیر سایۀ طوبی وش صنوبر او
میان صحن چمن خوابگاه رضوان است،
نهاد قصر فلک پیکرش میانۀ آن
نشستگاه مه و آفتاب رخشان است،
حسین بن محمد آوی (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی ص 28)،
آب حیوان است گویی پیش بستان ارم
زندرود او که دارد باغ کاران برکران،
سعدالدین سعید هروی در وصف اصفهان (ترجمه محاسن اصفهان ص 30)،
برد گلزار تو ز چرخ کلاه
رفت آب ارم ز آتشگاه
هرکه اکنون بباغ کارانست
گو نگه دار جا که کار آنست،
خجندی (از ترجمه محاسن اصفهان ص 105)،
گرچه صد رود است در چشمم مدام
زنده رود باغ کاران یاد باد،
حافظ (دیوان چ قزوینی ص 71)
لغت نامه دهخدا
در حال کاشتن، در حال کشتن، در ترکیب آید، کارندگان، در ترکیب: کشتکاران، بذرکاران
لغت نامه دهخدا
خسک دانه که به عربی قرطم گویند، (آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 251) (فهرست مخزن الادویه)، و به هندی کروکسم کابیخ نامند، (فهرست مخزن الادویه)، کافشه و تخم کاجیره، (ناظم الاطباء)، حب النیل، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، رجوع به حب النیل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
گل کاجیره باشد که به عربی معصفر گویند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاغله در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی از دهستان میان دورود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
افغان دهمین از خاندان درانی افغانستان در هرات، (یادداشت مؤلف)، (از 1235 تا 1255 ه، ق،)، (معجم الانساب)، و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
وکیل، (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء)، وزیر و پیشکار و وکیل، (آنندراج)، کارگزار و پیشکار، (ناظم الاطباء)، مصلحت گذار، (شعوری ج 2 ص 351) :
یکی کارران بود سلطان را
مسلم مر او راست دیوان را،
میرنظمی (از شعوری)،
، عامل و دلال، حاذق و دانای کار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
گازران، جمع واژۀ گازر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازر است:
تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک
زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ.
سعدی (از شعوری بشاهد کازران)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نام قریه ای از بلوک شرای عراق
لغت نامه دهخدا
از قراء و بلوک تورا و تونیان از بلوکات و مضافات هرات است، (مرآت البلدان ج 1 ص 72)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باکلان
تصویر باکلان
ترکی غاژک دارغاژ مرغ آتش (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی نهایت، بی حد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکران
تصویر بشکران
بوشکرانه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر چه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، بهره مند، کامیاب در هر عزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاران
تصویر کاران
در حال کاشتن، بذر کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکران
تصویر اکران
پرده سینما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارران
تصویر کارران
دانای کار، مطلع، کارگزار، پیشکار، دلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامران
تصویر کامران
خوشگذران، عیاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکران
تصویر اکران
پردهی نمایش، نمابار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داوران
تصویر داوران
قضات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساکنان
تصویر ساکنان
باشندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیکران
تصویر بیکران
بی پایان، لایتناهی
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشگذران، عیاش، کامجو 2، کامروا، کامیاب، خوشبخت، نیکبخت
متضاد: ناکام، نامراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مسهل
فرهنگ گویش مازندرانی
اتراق گاه، محل بازی، از روستاهای بلوک آنند واقع در ولوپی شهرستان سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی