جدول جو
جدول جو

معنی کاکاو - جستجوی لغت در جدول جو

کاکاو
نوعی از بازی باشد و آن چنان است که یک کس دستها را بر زمین گذارد و فریاد کند که ’کاکاو’ و حریفان دیگر از اطراف او درآمده او را در باد شلاق گیرند، او همان طریق دست بر زمین نهاده از عقب حریفان دود و به هر کس که سر پای خود را برساند او را بجای خود آورد، (برهان) (آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 256) :
بکاو چشمۀ دل را ز غیر صافی کن
ز لهو و لعب چه بازی چو کودکان کاکاو،
آذری طوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
کاکاو
نوعی بازیست و طریقه آن چنین است که یکی دستها را بر زمین گذارد و فریاد کند: (کاکاو {و حریفان دیگر از اطراف او در آیند و وی را بباد شق گیرند. او همانطور که دست بر زمین نهاده از عقب آنان میدود و بهر کس که سر پای خود را برساند او را بجای خود آورد: (بگا و چشمه دل را ز غیر صافی کن ز لهو و لعب چه بازی چو کودکان کاکاو ک) (آذری)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکائو
تصویر کاکائو
درختی بومی مناطق گرمسیر با برگ های بیضی، چوب سرخ رنگ و میوه های دراز بیضی شکل به رنگ زرد یا سرخ و ناشکوفا، دانه های سرخ یا زرد موجود در میوۀ این درخت که بعد از خشک شدن قهوه ای می شوند، گردی که پس از بو دادن این دانه ها تولید می شود و در تهیۀ شکلات به کار می رود، کنایه از شکلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر، برادر بزرگ تر، غلام
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان یعقوب وندپایی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. کوهستانی و گرمسیر است و 164 تن سکنه دارد و از طایفۀ خدمه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان دینور بخش صحنه شهرستان کرمانشاهان که در 12هزارگزی شمال باختر صحنه و 1500گزی شمال راه فرعی صحنه به سنقر در دامنه واقع و سردسیر است. 244 تن سکنه دارد که به کردی و فارسی صحبت میکنند آبش از چشمه تأمین میشود محصول آن غلات دیمی است و شغل اهالیش زراعت است. به این ده محمدآباد نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
خالو و برادر مادر، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، که در مازندران معروف و مستعمل است و آن را کاکویه نیز گویند و چون ابوجعفر احمد بن محمد ملقب به علاءالدوله خالوی مجدالدوله دیلمی بوده است او را کاکویه میخوانده اند چنانکه پدر را بابویه خوانند، عربان نیز در آن اسماء تصرف نموده کاکویه و بابویه (بفتح هر دو واو) خوانند از قبیل آل بویه و سیب بویه و امثال آن، (از آنندراج) :
کاکو بچه حال و در چه حال است
بابوبچه روز و روزگار است،
ابن حسام خوافی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کاکوی، نام نوادۀ ضحاک بود که فریدون را کشت، (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
نبیرۀ سپهدار ضحاک بود
شنیدم که کاکوی ناپاک بود،
فردوسی (از آنندراج)،
، لقبی بود که بعضی از امرای تنکابن داشتند از جملۀ آنان کاکو اردشیر و کاکو حسام و کاکو دارای امیره بوده اند، (رجوع به مازندران و استراباد تألیف رابینو چ تهران 1336 ص 204 شود)
لغت نامه دهخدا
برادر کلان را گویند، غلام قدیمی که در خانه پیر شده باشد، (برهان) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شیرازیان کاکا سیاه گویند، (آنندراج)، مرد حبشی، مرد زنگی، بندۀ حبشی نرینه، شاید از کلمه کاک بمعنی مرد آمده و آن نشانۀ خطاب باشد، بمزاح، یک تن از مردم شیراز،
- کاکای حاج محمد زمان است بجای آقایش هم قسم میخورد، (امثال و حکم دهخدا)، کنایه از عجب و تکبر است،
- مثل کاکا سیاه ها، آشفته مو، با لبی ستبر، ژکان و دنان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)،
- مثل کاکای حاج محمد زمان، لندلندان، (امثال و حکم دهخدا ج 3)،
- امثال:
حساب حساب است کاکا برادر، در سودا خویشاوندی و دوستی به کار نیست، برادری بجا بزغاله یکی هفتصد دینار، (امثال و حکم دهخدا ج 2)،
کاکای امیر اعظم است عاشق است به هر کس که شما صلاح بدانید، (امثال و حکم دهخدا ج 3)،
، به هندی عمو باشد که برادر پدر است، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، به افغانی هم برادر پدر را گویند، (غیاث) (آنن__دراج)، در ت-داول م-ردم شیراز برادر را گویند، (حاشیۀ برهان چ معین)
میوۀ خشک، تنقلات، که بیشتر به اطفال دهند تا به مکتب شایق شود، (برهان) (آنندراج)، قاقا، قاقالی لی:
گر نخواهد بخواه زود دوال
گوشهایش بگیر و سخت بمال،
در کنارش نه آن زمان کاکا
تا شود سرخ چهره اش چو لکا،
سنائی،
هله کاکای تست هین بشتاب
به دو رکعت بهشت را دریاب،
سنائی
لغت نامه دهخدا
از شعرای دورۀ صفویه است، (تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 88)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 23 هزارگزی جنوب باختری سردشت و 22 هزارگزی جنوب باختری راه ارابه رو و بیوران به سردشت واقع است، کوهستانی و جنگلی، آب و هوایش معتدل و مالاریایی است و سکنۀ آن در حدود75 نفر است آبش از رود خانه سردشت تأمین میشود، محصولاتش غلات، توتون، مازوج، گلوان، شغل اهالی آن زراعت و گله داری است از صنایع دستی جاجیم بافی معمول است راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کشکاب. رجوع به کشکاب شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام طایفه ای است از ایل ها و کردهای نواحی غرب و شمال غرب قزوین. (از آنندراج) (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 112) ، اسم یکی از طوایف اربعه پیش کوه ایلات کرد ایران است که از شعب ایل دلفان میباشد که در حدود 3000 خانوار است و در هرسین و چمچه مال و در مغرب ناحیۀ دلفان سکونت دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
خوب تفتیش کردن، (آنندراج)، تفحص و تجسس و تفتیش، (برهان)، کاوش، (غیاث)، از ’کاویدن’، بمعنی کاویدن با شدت و حدت، (حاشیۀ برهان چ معین) :
تنگ شد عالم بر او از بهر گاو
شور شور اندر گرفت و کاوکاو،
رودکی،
، ژکیدن، (اسدی)، آواز دادن، (غیاث) (سراج اللغه)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی است از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 42هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 40هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. زمینش از تپه و ماهور تشکیل میشود. گرمسیر و تعداد سکنۀ آن 96 تن است آبش از چشمه تأمین میشود. محصولات آن عبارت از غلات، تریاک و لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی و راه های آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سرویزن بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 15هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه سر راه مالرو و ساردوئیه به جیرفت واقع است، کوهستانی و سردسیر است تعداد سکنۀ آن 45 نفر است آبش از چشمه تأمین میشود، محصولاتش عبارت از غلات، حبوبات، تریاک و شغل اهالی آن زراعت و راههایش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(ءُ)
درختی از امریکای جنوبی است و اکنون در مکزیکو و امریکای مرکزی و نقاط دیگر نیز کشت میشود. بر روی شاخه های کهنۀاین درخت ابتدا گلهایی زرد و سپس غلافی زرد رنگ میروید و در آن غلاف تعدادی تخم میباشد. تخمهای خشک شدۀ این درخت محصول تجارتی است و بنام کاکائو یا کوکوآ مشهور است. کاکائو معمولاً در تهیۀشوکلات بکار میرود. این تخم ها همواره روغن و چربی زرد و سفیدی از خود پس میدهند که پس از مدتی رنگ آنها سفید میگردد و بو و طعم شوکلات میدهد، این چربی در صنعت بکار قند شوکلات و پاره ای محصولات داروئی می خورد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول در 58هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 4 هزارگزی شمال راه آهن اهواز به تهران واقع است. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی است. تعداد سکنۀ آن 400 تن است آبش از چشمه تأمین میشود. محصولاتش عبارت از غلات و شغل اهالی آن زراعت و ازصنایع دستی قالیبافی معمول است. ساکنین آن از طایقۀ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره نعناعیان که برخی گونه هایش بصورت درختچه میباشند و برخی هم علفی هستند. گیاهی است یکساله و دارای برگها یش کوچک و ارغوانی میباشند. این گیاه در اکثر نقاط بحر الرومی و آسیا خصوصا ترکستان و شمال خراسان بفراوانی میروید و چون بوی بسیار مطبوعی دارد از آن برای خوشبو کردن ماست و دوغ استفاده میکنند. کاکوتی مقوی معده است مشنه پور چینک کاکتو کاکو تو تخم ملین اشتر پا اشتر پای
فرهنگ لغت هوشیار
اسپانیولی هنده بادام خرمک از گیاهان درختی است از تیره پنیر کیان که ارتفاعش بین 4 تا 10 متر است. برگها یش ساده و متقابل و گلهایش منظم و کوچک و قرمز رنگ و در همه فصول وجود دارند. کاکائو شامل 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 10 پرچم است. میوه اش سته و زرد رنگ است و باندازه یک خیار و محتوی 25 تا 40 دانه است. میوه های این گیاه را پس از چیدن انبار میکنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع آوری میکنند و بمصرف میرسانند (از آن پودر کاکائو تهیه میشود)، دانه این گیاه که بنام کاکائو موسوم است محتوی آلکا اوئیدی بنام تئو برومین میباشد که مقوی قلب است و بعوه محتوی مقادیر زیاد مواد ازته و چربی میباشد. گرد کاکائو که ببازار عرضه میگردد بصورت مخلوط با شیر چای شکر یا آب مصرف میشود و از آن شوکوت نیز تهیه میکنند. دانه کاکائو در موقع خروج از میوه نرم و سفید رنگ است ولی پس از خشک شدن برنگ قرمز تیره در میاید. هر دانه بدرازی 2 تا 3 سانتیمتر و بعرض 5، 1 سانتیمتر است. مغز دانه کاکائو شامل 49 تا 54 درصد ماده چرب بنام کره کاکائو میباشد و 8 تا 10 درصد مواد نشاسته یی و 11 تا 18 درصد مواد ازته و 1 تا 3 درصد تئو برومین همراه با کافئین و 4 تا 6 درصد سلولز و 3 تا 4 درصد مواد معدنی است. تئو برومین عوه بر مغز دانه در پوست دانه و در میوه و در برگهای گیاه کاکائو نیز موجود است. کاکائو عوه بر مصارف معمولی بمصرف تهیه شرابهای طبی میرسد و بعوه منشا تهیه کره کاکائو است که بعنوان ماده حل کننده بمصرف تهیه شیاف و پماد و غیره میرسد. کاکائو در ممالک آمریکای جنوبی کشت میشود شجر الکاکائو قاقا او آغاجی اللوز الهندی هند بادامی آغاجی
فرهنگ لغت هوشیار
کشک با آب ساییده که نان در آن ترید کنند و خورند، آش جو که بیماران را دهند: (گفته بودی که کاه و جو بدهم چون ندادی از ان شدم در تاب)، (بر ستوران و اقربات مدام کاه کهتاب باد و جو کشکاب) (انوری)، آب جو ما الشعیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگ، بمعنی غلام هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگتر، غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکائو
تصویر کاکائو
درخت کوچک از تیره پنیرکیان، دارای برگ های بزرگ و منفرد با دمبرگ کوتاه و بی کرک و شفاف، گل هایش کوچک و قرمز رنگ است. میوه اش بسته و زرد رنگ است که پس از چیدن انبار می کنند تا بپوسد و پس از آن دانه ها را جمع می کنند و به مصرف می رسانند (از
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوکاو
تصویر کاوکاو
((وْ))
کاوش، جستجو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
مربی خان زادگان، لله بزرگ زادگان، اتابیک، غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
عمو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واکاو
تصویر واکاو
آنالیست
فرهنگ واژه فارسی سره
اخوی، برادر، داداش، تنقلات، خشکبار، اتابیک، لله، مربی، خانه زاد، غلام
فرهنگ واژه مترادف متضاد