جدول جو
جدول جو

معنی کاچول - جستجوی لغت در جدول جو

کاچول
جنبش سرین، جنبش کفل به هنگام رقص
کاچول کردن: تکان دادن سرین به هنگام رقص، برای مثال از آن جمله پنجاه من بار کرد / چو رقاص کاچول بسیار کرد (نزاری - برهان قاطع - کاچول، حاشیه)
تصویری از کاچول
تصویر کاچول
فرهنگ فارسی عمید
کاچول
کاجول، کچول، رقص، کون و کچول، کون جنبانیدن باشد یعنی حرکت دادن سرین بوقت رقصیدن و مسخرگی کردن، (برهان) :
از آن جمله پنجاه من بار کرد
چو رقاص کاچول بسیار کرد،
(دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه، 1923)
لغت نامه دهخدا
کاچول
حرکت سرین جنبش سرین بهنگام رقص
تصویری از کاچول
تصویر کاچول
فرهنگ لغت هوشیار
کاچول
حرکت و جنبش سرین هنگام رقص
تصویری از کاچول
تصویر کاچول
فرهنگ فارسی معین
کاچول
کپره، پوسته ی روی زخم، پوست دادن رخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کچول
تصویر کچول
جنباندن پایین تنه هنگام رقص، رقص کمر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
حقه، نیرنگ، مکروفریب
فرهنگ فارسی عمید
دهی است میان طبریه و عکا، (منتهی الارب)، موضعی است در اشیر، (صحیفۀ یوشع 19:27) و همان کابول حالیه است که بمسافت ده میل به طرف جنوب شرقی عکا واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، اسم مقاطعه ای است که سلیمان بحیرام داد، (سفر اول پادشاهان 9:10- 13) که دارای بیست شهر بود و آن در جلیل در شرق عکا واقع است و این لفظ در اصل عبرانی دارای معنی مخصوصی نمیباشد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
سفره چی و بکاول. (ناظم الاطباء). مخفف بکاول که ترکان توشمال گویند و سفره چی را نیز گفته اند. (برهان). در ترکی جغتایی بکاول بمعنی صاحب منصب و کسی است که مأمور چشیدن مشروبات است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، گندنای کوهی را هم میگویند و آن را به عربی کراث الکرم خوانند. (برهان). کراث الکرم و گفته اند که کراث جبلی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
شهر کوچکی بوده است در خوزستان، ابن بطوطه گوید: از عبادان بدریا نشستم بقصد زمین لور (لر) و عراق عجم و پس از چهار روز به ماچول رسیدم و آن شهر کوچکی باشد بر ساحل دریا زمین آن شوره ناک بی گیاه و درخت، و بازاری بزرگ داشت از بزرگترین بازارها و یک روز آنجا ببودم پس ستوری به کری گرفتم و سه روز از صحرائی محل اکراد که چادرهای موئینه داشتند بگذشتم و به شهر رامز (رامهرمز) رسیدم و از آنجا به تستر شدم، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به ماجول شود
لغت نامه دهخدا
(چُ)
رودی است در هندوستان در خطۀ ’غوآ’ یا ’کوه’ از سلسلۀ جبال ’کات’ سرچشمه میگیرد و راه آهن بمبئی - مدرس بوسیلۀ پلی از روی این رود میگذرد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کفچوک در همه معانی. (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ پیشین شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی چاشنی گیراست که سفره چی باشد و بکاول را نیز میگویند که ترکان توشمال گویند، (برهان)، کاول، رجوع به کاول شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
کایوس والریوس، شاعر لاتن، متولد در ’ورنون’ حدود سال 84 قبل از میلاد و متوفی پس ازسال 47 قبل از میلاد مجموعۀ اشعار او بنام ’لپیتالم دوتتیس ا دو پله’ و قطعات غنائی بسیارش که همه حاکی از ظرافت و تبحر و آزاداندیشی بسیار است، از عشق شدید به معشوقه اش که ’لسبی’ نامیده میشد مایه گرفته است
لغت نامه دهخدا
ویکتور، آوازه خوان فرانسوی متولد در تولوز (1839- 1924 میلادی)، نام وی بنوعی آرایش موی سر اطلاق شده است
لغت نامه دهخدا
نام قدیم کشورکابل، از جاهائی که از گرشاسب اطلاعی به دست می آید بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: ’هفتمین کشوری که من اهورمزدا بیافریدم واکرته میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که بگرشاسب پیوست بیافرید’ واکرته اسم قدیم کشور کابل است، در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده، اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولمه ایرانی نیست و نمیدانیم معنی لغوی آن چیست، فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفتۀ او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین ص 421)
لغت نامه دهخدا
آلات خانه باشد چون فرش و اوانی، و سیار (سپار) همین باشد، (فرهنگ اسدی چ هرن ص 80)، آلات خانه باشد از هر نوعی، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال)، آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند، (اوبهی)،
بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است، (برهان) :
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش،
عنصری،
بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال،
بهرامی،
زترکتاز حوادث در این فتن ما را
نه خانه ماند و نه مانه، نه رخت و نی کاچال،
شمس فخری،
مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست، تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام، رجوع به کاخال شود، بعد از آن کلمه کاچار را در نسخۀ حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد
لغت نامه دهخدا
مرغ سار رنگارنگ و ملخ خوار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
رسن دام، (منتهی الارب)، دام، رسن شکارگیر، رسن شکارکن
لغت نامه دهخدا
طرار، چاپچی، حقه باز، شارلاتان و رجوع به طرار شود
لغت نامه دهخدا
کاکل بنگرید به کاکل موی میان سر (مردان و چار پایان) فش (در چار پایان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابول
تصویر کابول
رسن دام دام شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجول
تصویر کاجول
حرکت سرین جنبش سرین بهنگام رقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
کاچار: (بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال) (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
نیرنگ باز، مکر و فریب کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاول
تصویر کاول
کراث الکرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
ضروریات، وسایل خانه از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چاچول
تصویر چاچول
حقه، نیرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچول
تصویر کچول
((کَ))
کاچول، جنبانیدن سرین وقت رقص و مسخرگی، کون جنبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
اثاث
فرهنگ واژه فارسی سره
گزافه گو، حقه، فریب، کلک، مکر، نیرنگ، تزویر، دورویی، طرار، دزد، حقه باز، شارلاتان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرمست، نشئه، غمز، قر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوسته ی روی زخم
فرهنگ گویش مازندرانی
ظرفی که روی دوشان گذارند و به عنوان درپوش استفاده شود
فرهنگ گویش مازندرانی