جدول جو
جدول جو

معنی کاپسین - جستجوی لغت در جدول جو

کاپسین(پِ یَ)
سومین خاندان از پادشاهان فرانسه که از ’هوگ کاپه’ آغاز میگردد و به سه شاخه تقسیم میشود: اول کاپسین مستقیم از ’هوگ کاپه’ تا شارل چهارم ’لوبل’ (987- 1328 میلادی) ، دوم ’کاپسین والوا’ از ’فیلیپ چهارم’ تا هانری سوم’ (1328- 1589 میلادی) ، سوم ’کاپسین بوربون’ از ’هانری چهارم’ تا ’لوئی فیلیپ’ (1589- 1848 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاترین
تصویر کاترین
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامدین
تصویر کامدین
(پسرانه)
خواسته دین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاملین
تصویر کاملین
(دخترانه)
گیاهی با گلهای زرد و کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارسین
تصویر بارسین
(پسرانه)
زاده خدای ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
آخرین، پایانی، آخر، مؤخّر، اخیر، بازپسین، پسین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسان
تصویر کارسان
کرسان، ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن، صندوق چوبی یا گلی، کارگاه، کارستان، محل کار، برای مثال به نزدیک دریا یکی شارسان / پی افگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴ - ۱۸۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازپسین
تصویر بازپسین
آخرین، پایانی، آخر، پسین، مؤخّر، واپسین، اخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
اخیر. آخرین. مؤخر. آخر. (السامی) (آنندراج) (فرهنگ نظام). بازپسین. متأخر. انجامین و آنچه پس از همه باشد. (آنندراج) (فرهنگ نظام). پس. آخر. (شعوری). آخری:
واپسین دیدارش از من رفت و جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
بهر دوباره زادن جانت ز امهات
زین واپسین مشیمۀ دیگر که شبنمی است.
خاقانی.
واپسین یار منی در عشق تو
روز برنایی به پیشین آورم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 827).
سی سال است که چنان نماز کردم که هر نمازی که گزاردم چنان دانستم که این واپسین نمازهای من خواهد بود. (تذکرهالاولیاء عطار).
- تا دم واپسین، تا آخرین نفس. تا آخر عمر. (ناظم الاطباء).
- دم واپسین، حالت نزع. (آنندراج) (فرهنگ نظام). نفس آخر. (ناظم الاطباء) :
هر کار که می ببایدت کرد بکن
کاندر دم واپسین امانت ندهند.
عطار.
- روز واپسین، قیامت. روز پسین:
در روز واپسین که سرانجام عمر تست
از خشت باشدت کله و از کفن قبا.
عطار.
- سحر واپسین، هنگام پس از سحر. (ناظم الاطباء).
- فرزند واپسین، ابن هرمه. ابن عجره. ته تغاری.
- واپسین روز ماه، سلخ. عاقب. (مهذب الاسماء).
- واپسینان لشکر، ساقه و دنبالۀ لشکر.
- واپسین همه، اسبی که آخر همه می ماند. فسکل.
، جماعتی که پشت سر امام نماز خوانند. (شعوری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ورزقان و یک هزار و پانصد گزی ارابه رو تبریز به اهر، جلگه و معتدل و دارای 634 تن سکنه است، آب از چشمه و رود خانه اهر دارد، محصول آن غلات و سیب زمینی و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است، دارای دو معدن آب گرم برای امراض جلدی است، محل سکنای طایفۀ ایل یاغ بستلو، و دارای دستۀ ژاندارمری و محضر رسمی ازدواج و طلاق است، راه ارابه رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نام طایفه ای بوده که در سواحل جنوبی بحر خزرسکنی داشته اند. (التدوین). طایفۀ کاسپین که از شعب مارد یا مازد است از شعب دیگر جری تر و پر دل تر بوده اند و غالباً از کوهستان مازد تجاوز کرده بطرف جلگه های سمت جنوب کوه مازد بتاخت میرفته اند و شهر قزوین را بعضی از محققین مسکن طایفۀ کاسپین میدانند. (التدوین). پروفسور هرتسفلد گوید: اگر اسمی باید به سکنۀایران قبل از آریائی ها داده شود کلمه کاسپین شایسته است. ریشه این کلمه را ما میتوانیم در بسیاری از نقاط ایران بیابیم و روشن تر از همه در بحر کاسپین (خزر) است بنا بر رأی هانری فیلد ریشه کاسی همان کاسپی است. اصل کاس بوده در حالت جمع کاسیپ میشده (بنابر نقل یونانیان). (کرد و پیوستگی نژادی او ص 234)
لغت نامه دهخدا
(یُ نِ)
دریای کاسپین، دریای کاسپین در نقطه ای که بمحاذات قسمت بالای هیرکانی (ایالت گرگان) میرسد در واقع صورت دریا بخود میگیرد و این صورت را تا پای کوهستان مدی (ماد) و ارمنستان دارد زیرا که قسمت سفلای این کوهسار بشکل هلال است و درست در کنار دریا ختم میشود و فی الحقیقه عمق خلیج کاسپین رامیسازد. در این سواحل چون از دریا بجانب قلۀ کوه برویم طوایف مختلف می بینیم که متدرجاً بر دامنه ها قرار دارند... (کرد و پیوستگی نژادی او ص 162- 163). رجوع به خزر (دریا) شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
حاکم نشین کانتن ’ژیروند’ بخش ’لانگن’. واقع در ساحل ’گانیر’، شعبه جنوبی ’گارن’. جمعیت آن 1638 تن است. دارای راه آهن، رزین، عطر و تربانتین
لغت نامه دهخدا
نام فرانسوی قسمی گل تزیینی از نوع غرانیون (شمعدانی) و آن نزدیک به نوع لادن است، رجوع به لادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاپتین
تصویر کاپتین
سلطان سروان، فرمانده، ناخدای کشتی، رهبر تیم ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافیین
تصویر کافیین
فرانسوی بنگهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافئین
تصویر کافئین
جوهر قهوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کارشناس، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپتان
تصویر کاپتان
سلطان سروان، فرمانده، ناخدای کشتی، رهبر تیم ورزش
فرهنگ لغت هوشیار
چاشنی تفنگ، گونه ای میوه خشک شکوفا که از چند بر چه بوجود آمده است. میوه کپسول دارای اشکال متعدد است. در برخی میوه ها قسمتی از میوه مانند سر پوش از روی قسمت دیگر برداشته میشود. در این صورت کپسول را بنام مجری یا پیکسید میخوانند مانند میوه با رهنگ و گل ناز و برخی دیگر بواسطه سوراخها یی که در زیر صفحه کله واقع است دانه را آزاد میکنند در این صورت گرز خوانده میشوند مانند میوه شقایق و خشخاش. برخی میوه ها هم شکفتنشان با صدایی نسبه شدید توام و ناگهانی است مانند میوه گیاه فلوکس و میوه هور، پوشینه ای ژتینی و باندازه های مختلف که گرد ها و گاهی مایعات و روغنهای داوریی را به جهت مخفی نگهداشتن طعم بد آنها در درون آن جای میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع کاتب، نویساران جمع کاتب درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاذبین
تصویر کاذبین
جمع کاذب، دروغگویان دروغینگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپوسین
تصویر کاپوسین
فرانسوی کبوشی کشیشی که از سن فرانسوا پیروی می کند
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی گزنه از گیاهان گیاهی از تیره چتریان که کوچک و پایا میباشد. ارتفاعش حداکثر تا 5، 1 متر و بحد وفور در آفریقای شمالی و صقلیه وآسیای صغیر و نواحی بحر الرومی میروید 0 برگهایش برنگ سبز شفاف و دراز و نوک تیز و دارای بریدگیهای باریک است و سطح تحتانی پهنک برگها کمرنگ تر از سطح فوقانی آنها است 0 گل آذینش چتر مرکب و گلهایش سبز روشن است از پوست ریشه این گیاه رزینی استخراج میکنند که بنام رزین تاپسیا مشهوراست و اثر آن در تداوی بصورت مشمع بعنوان محرک جلدی است ولی باید در بکار بردنش احتیاط کامل را مرعی داشت زیرا ایجاد تاولهایی بر روی پوست مینماید و بعلاوه ایجاد خارش میکند تافسیا 0، تافیسیا تافسیا سداب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
آخرین، متاخر، پس، آخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارسین
تصویر دارسین
پارسی تازی گشته دارچین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالسین
تصویر جالسین
جمع جالس، نشستگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سائسین
تصویر سائسین
جمع سایس در حالت رفعی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایسین
تصویر سایسین
جمع سایس در حالت رفعی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازپسین
تصویر بازپسین
واپسین، آخرین، آخر
فرهنگ لغت هوشیار
دروندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر، درووندان بیدینان ناگروایان پوشانندگان، جمع کافر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
((پَ))
آخر، آخرین
دم واپسین: آخرین نفس که محتضر در حال نزع کند
روز واپسین: روز قیامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واپسین
تصویر واپسین
اخیر، آخرین، نهایی، آخر
فرهنگ واژه فارسی سره
آخر، آخرین، بازپسین، بازپسین، فرجام، متاخر، نهایی
متضاد: آغازین
فرهنگ واژه مترادف متضاد