جدول جو
جدول جو

معنی کاپ - جستجوی لغت در جدول جو

کاپ
شنل، جام ورزشی که بعنوان جایزه در مسابقات ورزشی اهدا میشود
تصویری از کاپ
تصویر کاپ
فرهنگ لغت هوشیار
کاپ
فنجان، جامی که در مسابقات به عنوان جایزه تعیین می شود، یک دوره مسابقه که در پایان به فرد یا تیم قهرمان جام اهدا شود
سوپر کاپ: جام برتر (واژه فرهنگستان)
تصویری از کاپ
تصویر کاپ
فرهنگ فارسی معین
کاپ
جامی از طلا یا نقره که در مسابقه های ورزشی به برنده یا برندگان داده می شود
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

روپوش فلزی موتور اتومبیل، کروک درشکه، حفاظی از لاستیک و غیره که برای احتراز از مبتلی شدن بامراض مقاربتی در هنگام آرمش بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
نام حرف دهم از الفبای یونانی است و آن نماینده ستاره های قدر دهم است (در نجوم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپا
تصویر کاپا
نام حرف دهم از الفبای یونانی است و چنین نوشته شود، X و در نجوم آن نماینده ستاره های قدر دهم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نکاپ
تصویر نکاپ
بهله، دستکش چرمی که در قدیم شکارچیان به دست می کردند برای نگاه داشتن باز بر روی دست، نکاف، نکاب
فرهنگ فارسی عمید
دستکش پوستی که میر شکاران بر دست کنند تا بتوانند بازو شاهین و جز آنها را در دست گیرند بهله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپ
تصویر پاپ
رئیس روحانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاد
تصویر کاد
(پسرانه)
نام پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چاپ
تصویر چاپ
طبع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کار
تصویر کار
تکلیف، اکت، عمل، شغل، اپراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاد
تصویر کاد
آکاسیاکاچو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاو
تصویر کاو
مقعر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کان
تصویر کان
معدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کات
تصویر کات
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
طبع، عملی است که به واسطه آن میتوان از روی یک نوشته چند نسخه شبیه به آن تهیه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
اسم صوت، صدای افتادن چیزی بر جائی، بلوز بدون آستین و دکولته زنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچ
تصویر کاچ
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کان
تصویر کان
معدن، کنایه از سرچشمه، منبع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاج
تصویر کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاس
تصویر کاس
پیالۀ شراب، کاسه، کنایه از شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاپ
تصویر چاپ
تکثیر و تولید نوشته به تعداد زیاد، نقش کردن تصویر یا نوشته برروی کاغذ یا پارچه، تولید و انتقال فیلم بر روی کاغذ عکاسی، تمامی نسخه های یک کتاب که در یک زمان منتشر می شود مثلاً چاپ دوم کتاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کال
تصویر کال
نارس، نرسیده
کج، خمیده
گودال بزرگ، زمین شکافته، زمینی که آب آن را کنده و گود کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاژ
تصویر کاژ
لوچ، آنکه چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول برای مثال ای تیغ زبان آخته بر قافلۀ ژاژ / چشمت به طمع مانده سوی نان کسان کاژ (ناصرخسرو - لغت نامه - کاژ)، به یک پای لنگ و به یک دست شل / به یک چشم کور و به یک چشم کاژ (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۲)، در علم زیست شناسی کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، کوشک، ساختمان بزرگ دارای چندین اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپ
تصویر کوپ
برش، قطع، مقطع، نوعی مدل مو مخصوص خانم ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرپ
تصویر کرپ
نوعی پارچۀ لطیف از ابریشم طبیعی یا مصنوعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپ
تصویر تاپ
صدایی که از برخورد چیزی سنگین به جایی برمی خیزد
تاپ تاپ: صدایی که از کوبیدن دست به چیزی میان تهی برخیزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاپ
تصویر پاپ
در آیین مسیحیت، رئیس روحانی پیروان مذهب کاتولیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاو
تصویر کاو
کاویدن
در علم فیزیک مقعر
پسوند متصل به واژه به معنای کاونده مثلاً کنجکاو، روان کاو
مقدار پولی که هر یک از بازیکنان در هر دور از قمار می گذارند
کاوکاو: کاوش، جستجو، تفحص، تجسس، برای مثال تنگ شد عالم بر او از بهر گاو / شورشور اندر فکند و کاو کاو (رودکی - ۵۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیپ
تصویر کیپ
پر، انباشته، درهم رفته و به هم چسبیده، تنگ هم، چفت هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کام
تصویر کام
خواستۀ دل، آرزو، خواست، مقصود، اراده، برای مثال بدو گفت خسرو که نام تو چیست / کجا رفت خواهی و کام تو چیست (فردوسی۲ - ۵/۲۶۴۰)
لذت، خوشی، تنعم، قدرت، توانایی، برای مثال وزاوی است پیروزی و هم شکست / به نیک و به بد زو بود کام و دست (فردوسی۲ - ۲/۸۵۱)
کنایه از معشوق، محبوب، هوای نفسانی، کنایه از هم آغوشی
دهان، برای مثال زبان در «کام» کام از نام او یافت / نم از سرچشمۀ انعام او یافت (جامی 5 - ۱۹)
سقف دهان، قسمت درونی فک اعلیٰ، سقّ
کنایه از پک
غاسول، درختچه ای خاردار از خانوادۀ سنجد، با برگ های باریک، دراز و نوک تیز و گل های سبز، میوۀ این گیاه زرد، ترش مزه، خوراکی و ضد اسکوربوت و ضد کرم است، غاسول رومی، کاآم، کهام، شوک القصّار
کام جستن: در طلب آرزو برآمدن، در تحصیل کام و مراد کوشیدن
کام راندن: کنایه از به عیش و عشرت زندگی کردن، خوش گذراندن
کام گرفتن: کنایه از به وصال کسی رسیدن و با او هم آغوشی کردن
کام کشیدن: به مراد و مقصود و آرزوی خود رسیدن، کامیاب شدن
کام و کر: مراد، مقصود، آرزو، کام و گر، برای مثال کار بی علم کام وکر ندهد / تخم بی مغز بس ثمر ندهد (سنائی۱ - ۳۲۱ حاشیه)
کام و گر: مراد، مقصود، آرزو، برای مثال دهر کو خوان زندگانی ساخت / خورد هر چاشنی که کام و گر است (خاقانی - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار
تصویر کار
آنچه کسی انجام می دهد، عمل، فعالیتی که فرد در ازای آن پول دریافت می کند، پیشه، شغل،
آنچه فرد را به خود مشغول می کند، سرگرمی، وظیفه، گرفتاری، مشغولیت، کار گره خورده، مشکل،
محصول، تولید شده، اثر مثلاً این فیلم کار یک کارگردان امریکایی است،
وسیله، ساختمان، کتاب یا پروژۀ در حال ساخت مثلاً کار که تمام شد برای چاپ می فرستم
موضوع، مسئله، عمل، رفتار مثلاً هیچ وقت سر از کارش درنیاوردم
جنگ، رزم، مرگ
پسوند متصل به واژه به معنای کننده مثلاً بزه کار، پرهیزکار، تباه کار
پسوند متصل به واژه به معنای کارنده مثلاً چغندرکار، سبزی کار، گل کار
بر کار: بارونق، بارواج
بر کار کردن: به کار انداختن، به کار گماشتن، روی کار آوردن
کار آب: شراب خواری، می خوارگی به افراط، برای مثال بس بس ای دل ز کار آب که عقل / هست از آب کار او بیزار (خاقانی - ۱۹۷)
کار افتادن: کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار اوفتادن: کار افتادن، کاری پیش آمدن، حادثه ای رخ دادن، واقعه ای اتفاق افتادن
کار بستن: عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸) ، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
کار پرکرده: کار بسیار کرده، کاری که کسی بسیار کرده و در آن ورزیده شده باشد، برای مثال گفت پر کرد شهریار این کار / کار پرکرده کی بود دشوار (نظامی۴ - ۵۹۵)
کار داشتن: دارای شغل و کار بودن، مشغول کار بودن
کار فرمودن: به کار بردن، استعمال کردن، کاری را به کسی رجوع دادن، دستور کار دادن
کار کردن: به کاری پرداختن، به کاری مشغول بودن، به کار بستن، به جا آوردن، جنگ کردن، کارزار کردن، عمل کردن
کار گذاشتن: چیزی را در جایی نصب کردن
کار گل: کار ساختن گل برای ساختمان، کار بنّایی، کار ساختمان، گل مالی، برای مثال یکی بندۀ خویش پنداشتش / زبون دید و در کار گل داشتش (سعدی۱ - ۱۳۱)
کار و بار: شغل، عمل، کنایه از وضع و حال، برای مثال هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبری باری ست / سپندی گو بر آتش نه که دارد کاروباری خوش (حافظ - ۵۸۲)
کار و کر: کار و نیرو، مراد، مقصود
کار و کرد: کار و عمل، صنعت، پیشه، کاروبار
کار و کاچار: کار و لوازم مربوط به آن
کار و کشت: کشت و زرع، کشاورزی
کار و کیا: قدرت، توانایی، فرمانروایی، سلطنت، برای مثال عشق آن بگزین که جملۀ انبیا / یافتند از عشق او کاروکیا (مولوی - ۴۳)
فرهنگ فارسی عمید