جدول جو
جدول جو

معنی کاورلوان - جستجوی لغت در جدول جو

کاورلوان
(وو)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان. دارای 250 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، چغندرقند، صیفی، نخود و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروان
تصویر کاروان
گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، کنایه از چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان زدن: کنایه از دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن
فرهنگ فارسی عمید
(اُرْ لِ)
ارلئان. شهری است در فرانسه با جمعیت 71533 در مرکز ولایت لوار شمال فرانسۀ مرکزی بر رود لوار، کارخانه های نساجی و آمودن مواد غذایی دارد. از دورۀ رومیان وجود داشته در قرن ششم میلادی پایتخت یکی از ممالک فرانکها گردید و آن در قرن هفتم میلادی با نوستریا متحدشد. شهر و نواحی اطرافش قسمتی از قلمرو اصلی کاپسینها بود و گاهگاه بعنوان تیول به اعضای خاندان سلطنتی (دوکهای اورلئان) واگذار میگردید. طی محاصرۀ 1419- 1428م. اورلئان به وسیلۀ انگلیسیها، خطر آن میرفت که تمام فرانسه تحت حکومت انگلستان درآید ولی ظهور ژاندارک وضع را تغییر داد و پس از آنکه وی چند دژ انگلیسها را تصرف کرد آنها بمحاصرۀ اورلئان خاتمه دادند و ورق جنگ صدساله برگشت. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اُرْ لِ)
ارلئان. نام خانوادگی چهار شاخه از خاندان سلطنتی فرانسه که شاهزادگان آن غالباً دوک نشین اورلئان را در تصرف داشتند و نام خود را نیزاز آن گرفته اند. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
کارلستاد قدیم. شهری از یوگوسلاوی. جمعیت 21000 تن
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام یکی از دو پسر ’پپن لو برف’ (پپن قصیر) وی به سال 771 میلادی درگذشت، و پس از او برادرش شارل ملقب به شارل کبیر (شارلمانی) بتنهائی پادشاهی یافت. (ازتاریخ قرون وسطی، تألیف آلبرماله چ هژیر ص 117)
لغت نامه دهخدا
(وَ لَ)
از قرای طبرستان. (معجم البلدان). اکنون دهی به این نام نیست
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
کاربان. (جهانگیری). قافله. (برهان) (غیاث) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). و رجوع به قافله شود. قیروان. (المعرب جوالیقی ج 2 ص 254). (منتهی الارب). و رجوع به لغت ’کاربان’ شود. عیر. (ترجمان القرآن) (دهار). و رجوع به عیر شود. سیاره. (ترجمان القرآن). جمعیت زیادی از مسافران و سودا گران. (ناظم الاطباء). دستۀ مسافرین:
کاروان شهید رفت از پیش
وان ما رفته گیر و می اندیش.
رودکی.
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدو اندرون سهمگن.
ابوشکور بلخی.
به دستور فرمود تا ساروان
هیون آرد از دشت صد کاروان.
فردوسی.
شتر بود بر دشت ده کاروان
به هر کاروان بر یکی ساروان.
فردوسی.
به ایران شتروار صد کاروان
ببردند شادان و خرم روان.
فردوسی.
به صد کاروان اشتر سرخ موی
همی هیزم آورد پرخاشجوی.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
با کاروان حله برفتم ز سیستان
با حله ای تنیده بدل بافته ز جان.
فرخی.
هر چه پرسیدند او را همه این بود جواب
کاروانی زده شد کار گروهی سره شد.
لبیبی.
شاد باشید که جشن مهرگان آمد
بانگ و آوای درای کاروان آمد.
منوچهری.
یکی کاروان اشتر گشن دادش
هر اشتر بسان کهی از کلانی.
منوچهری.
ندانی که ویران شود کاروانگه
چو برخیزد آمد شد کاروانی.
منوچهری.
چو پولی است زی آن جهان این جهان
برو عبره ما را و ما کاروان.
اسدی.
ز مصر آمده روم را خواسته
یکی کاروانی پر از خواسته.
(گرشاسبنامه).
ز دروازه هاشان یکان و دوگان
شدند اندر آن شهر بی کاروان.
شمسی (یوسف و زلیخا).
گر نیست طاقتم که تن خویش را
بر کاروان دیو سلیمان کنم.
ناصرخسرو.
چند چپ و راست بتابی ز راه
چون نروی راست درین کاروان.
ناصرخسرو.
وز مطرب و رود و نبید آنجا
پیوسته همه روز کاروانست.
ناصرخسرو.
دردا و حسرتا که مرا دور روزگار
بی آلت سلاح بزدراه کاروان.
مسعودسعد.
مثل ما و دنیا مثل کاروانیست که در فصل گرمای تابستان در زیر درختی منزل کند چندانکه از گرما بیاساید. (مجمل التواریخ والقصص ص 229).
یک خر نخوانمت که یکی کاروان خری
کرد آخورت پر از علف و کفر و زندقه.
سوزنی (از جهانگیری).
باز پس ماند ز همراهیت گر آصف بود
کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری.
انوری.
خاقانی است پیشرو کاروان شعر
همچون حباب پیشرو کاروان آب.
خاقانی.
کاروان عشق را بیّاع جان شد چشم او
دار ضرب شاه زان بیّاع جان انگیخته.
خاقانی.
کاروان منقطع شد از در شهر
رصد از راه کاروان برخاست.
خاقانی.
خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی.
نظامی.
زان همه بانگ و علالای سگان
هیچ واماند ز راهی کاروان.
مولوی.
برخری کز کاروان تنها رود
بر وی آن ره از تعب صدتو شود.
مولوی.
شبگهی کردند اهل کاروان
منزل اندر موضع کافرستان.
مولوی.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریۀ کاروان.
سعدی (گلستان).
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر بر کنار بیشه خفته. (گلستان). پیاده ای سر و پا پرهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت. (گلستان).
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
وه که بس بی خبر از غلغل چندین جرسی.
حافظ.
تو قاصد ار نفرستی و نامه نفرستی
از اینطرف که منم راه کاروان باز است.
قاسمی.
عن ابی عبداﷲ البراثی قال کانت جوهره (زوجتها العابده المشهوره) تنتبهنی من اللیل و تقول یا اباعبداﷲ ’کاروان رفت’ معناه قد صارت القافله. (صفه الصفوه).
- امثال:
درویش از کاروان ایمن است.
سگ لاید و کاروان گذرد.
من یک تن علیلم و یک کاروان اسیر.
هم دزد می نالد هم کاروان.
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
، وکیل. (مهذب الاسماء) ، شتر و استر و خر و الاغ را نیز گویند. (برهان) ، قطار. عده بسیار از شتر و دیگر ستور، راه گذری و مسافری را نیز گویند که جهت تجارت به جایی رود. (برهان). سیار.
- کاروان از کاروان نگسستن، آمدن متوالی کاروان. پیوسته و پی در پی آمدن کاروان:
تا جود اوبراه امل گشته بدرقه
نگسست کاروان مکارم ز کاروان.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 367).
گرفته راه امید نشسته رهبان عقل
که کاروان سخاش نگسلد از کاروان.
مسعودسعد (دیوان ص 414).
تا بود بر راه جودش قافله بر قافله
نگسلد در راه شکرش کاروان از کاروان.
معزّی
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
نام محلی کنار راه سراب به اردبیل میان سیستان و صائین در 133800 گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(کالْ)
حصار استواری است بین بادغیس و هرات در میان کوهها. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 110 تن سکنه است، آب آن از رود خانه بادین آباد و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش حومه شهرستان مهاباد که دارای 50 تن سکنه، آب آن از رود خانه جمالدی و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
عده ای مسافر که همگی با هم مسافرت کنند، قافله هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند، کاربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، قبیله
فرهنگ واژه فارسی سره
قافله، کاربان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر کسی بیند در خواب که با کاروانی در راه بود و اهل کاروان مصلح بودند، دلیل خیر و صلاح است. اگر مفسد بودند، دلیل شر و فساد است.
- محمد بن سیرین
اگر در خواب بیند که با کاروان به خانه خود می رفت، دلیل که کارها بر وی گشاده شود، اگر به خلاف این بیند، دلیل بستگی کار بود. اگر بیند با کاروان سواره می رفت و بزرگی تمام داشت، دلیل که نعمتی تمام حاصل کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب