جدول جو
جدول جو

معنی کاورس - جستجوی لغت در جدول جو

کاورس
(وَ)
جاورس. (فهرست مخزن الادویه). گاورس. (ناظم الاطباء). نوعی از غله که به هندی چینه گویند و آن ریزه و باریک باشد. (آنندراج). رجوع به گاورس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاووس
تصویر کاووس
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کیقباد پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، جاورس، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
آنکه به کاری برسد، کسی که به کاری رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاورس
تصویر جاورس
گاورس، دانه ای تلخ مزه از نوع ارزن به رنگ خاکستری که برگ و خوشۀ آن شبیه برگ و خوشۀ جو است و بیشتر در میان کشتزار گندم می روید، گال، بسل، شوشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورس
تصویر اورس
سروکوهی. ارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسیر معینی که وسیلۀ نقلیۀ عمومی با کرایۀ معین طی می کند
در ورزش مسیر مخصوص در رقابت های اسب دوانی، اتومبیل رانی، موتورسیکلت رانی و مانند آن ها
مسابقۀ سرعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کورس
تصویر کورس
پیچ و تاب مو، موی پیچیده و مجعد، موی
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
(وَ سَ / سِ)
گاورسه. (ناظم الاطباء). هر چیز ریزه و باریک که در خردی مشابه گاورس باشد. (غیاث).
- کاورسه کاری، ریزه کاری و خرده کاری. (آنندراج). دانه هایی هم چند گاورس در چیزی تعبیه کردن:
تاج گل را کز زرش کاورسه کاری کرده اند
شبنمش آویزه های در و گوهر کرده اند.
سلمان ساوجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ وِ)
درخت سرو کوهی. (ناظم الاطباء). بفتح اول و سکون واو و کسر رای مهمله سرو کوهی. (هفت قلزم). بفتح اول و کسر ثانی سرو کوهی. (از آنندراج) (برهان) (انجمن آرای ناصری). عرعر. (برهان) 0
لغت نامه دهخدا
(رُ)
غار. دهمست. رند. دهم. عمار. ذاقی. برگ بو. نوعی از لراسه، شامل درختانی که پیوسته سبز باشند. رجوع به لریه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از بخش دو دانگۀ شهرستان ساری. که دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه است و محصول عمده ندارد. مردان ده در طول سال در نقاط مختلف مازندران به درودگری متفرقند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آشیانۀ مرغان را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
بار و میوۀ کبر باشد و آن شبیه است بخیار کوچک و آن را خیار کبر هم میگویند. در سرکه انداخته آچار سازند و با طعام خورند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
ایل کرد از طوایف پشتکوه. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 96)
لغت نامه دهخدا
کاوس، پهلوی کایوس، اوستایی کواوسان است که جزء اول آن همان لقب ’کی’ و جزء دوم آن معلوم نیست، بارتلمه حدس میزند از ریشه اوسا باشد بمعنی دارای منبع فراوان، وی در روایات ایرانی پسر ایپی ونگو و نوۀ کیقباد دانسته شده، نام کاوس بصورت اوشنه در ’ودا’ آمده و بنابراین وی یکی از شهریاران دورۀ هند و ایرانی است، (از حاشیۀ برهان چ معین)، نام یکی از پادشاهان کیان باشد و بعضی نمرود را گویند و جمعی فرعون را، اﷲاعلم و رسم الخط آن دراین زمان به یک واو است همچون طاوس و داود و امثال آن، (برهان)، اشتباه با نمرود از این است که نمرود هم مطابق روایات مانند کاوس بکمک چهار عقاب پرواز کرده است اما معانی لغوی این کلمه از فرهنگ دساتیر در برهان نقل شده است، رجوع به فرهنگ دساتیر ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
شعله و شرر، (برهان)، تندی، (برهان)، رجوع به کاوس شود،
پاک و لطیف، (برهان)، پاک ونظیف، (فرهنگ دساتیر)، اصیل و نجیب و مستولی، (برهان)، به این معانی از دساتیر است، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به فرهنگ دساتیر ص 259 شود
لغت نامه دهخدا
(وِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی قزوین. در 16هزارگزی خاور مرکز بخش. سکنه 344 تن. آب از رود خانه باورس. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نام رودی است نزدیک قزوین که دهی بهمین نام را مشروب می کند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه بکار رسد. کسی که کار راه اندازد
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهاتی در سه راه اسکندر بین شوش و همدان بروایت دیودور. (از ایران باستان ج 2 ص 1901)
لغت نامه دهخدا
بزرگترین حقوقدان مکتب ایتالیایی در بحث تعارض قوانین. او می گفت برای حل تعارض قوانین بایستی بر متن قانون حاشیه نوشت. این مکتب به حاشیه نویسان معروف است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ستارۀ زهره. (ناظم الاطباء). این کلمه مصحف زاووش و زاوش (ستاره مشتری) است. رجوع بهمین کلمات در برهان قاطع چ معین و لغت نامه در ذیل همین کلمات و رجوع به زاودش شود
لغت نامه دهخدا
امپراطور روم که امپراطوری او پس از قتل ’پروبوس’ توسط سربازان اعلام گردید وی جهانداری فعال و مجرب بودو از سال 282 تا 283 میلادی حکومت کرد، کریستن سن نویسد:در زمان سلطنت وهرام دوم (293 - 276 میلادی) پسر وهرام اول مجدداً جنگ ایران و روم درگرفت، کاروس قیصر روم تا تیسفون پیش آمد اما در اثر مرگ ناگهانی او رومیان عقب نشستند و در سال 283 معاهده منعقد شد که بموجب آن ارمنستان و بین النهرین بتصرف رومیان درآمد، واگذاری این دو ایالت از طرف شاهنشاه در وقتی که دشمن ضعیف شده بود بی علت نبود زیرا که در این وقت خبر طغیان خطرناکی را در مشرق کشور شنید و مجبور به مصالحه با رومیان گردید، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کورس
تصویر کورس
مسابقه، مسافت طی شده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره گندمیان و از دسته غلات که دانه هایی شبیه ارزن دارد و با ارزن از یک نوع است و در حقیقت گونه ای ارزن است که دانه هایش درشت تر است و پوستش نیز از پوست ارزن زبرتر است. دانه های این گیاه را بیشتر بکبوتران دهند گورس جاورس جاورس هندی گاورس هندی چینه: شهریست خرم و آبادان و کشت ایشان گاورس است. یا گاورس هندی. گاورس. یا گاورس سیم. ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاورس
تصویر جاورس
پارسی تازی گشته گاورس از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاورس
تصویر گاورس
((وِ یا وَ))
دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید، جاورس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
((رَ یا رِ))
کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جاورس
تصویر جاورس
((وَ))
دانه تلخ مزه گیاهی از نوع ارزن که در کشتزار گندم روید، گاورس
فرهنگ فارسی معین
((وِ))
پوشش چیزی مثل کتاب یا لباس که معمولاً مانع دیده شدن شکل اصلی آن نمی شود، پوشن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورس
تصویر کورس
((کَ رَ))
پیچ و شکن موی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کورس
تصویر کورس
((رْ))
مسابقه، هر بار سوار و پیاده شدن از اتوبوس
فرهنگ فارسی معین
گاورس: گرس ارزن زرد
فرهنگ گویش مازندرانی
کابوس، کاووس نامی برای مرداناز پادشاهان افسانه ای و اسطوره
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع پشتکوه ساری
فرهنگ گویش مازندرانی