تن آسان. تن پرور. تنبل. (یادداشت مؤلف). سست. (غیاث) (: چغانیان) ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل. (حدود العالم). که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست. فردوسی. چو کاهل شود مرد هنگام کار از آن پس نیاید چنان روزگار. فردوسی. نگویی مرا کز چه ای روزگار گریزانی از من چو کاهل ز کار. فردوسی. هرگز نشود خسیس وکاهل اندر دو جهان به خیر مشهور. ناصرخسرو. آن نظر بر بخت چشم احول کند کلب را کهدانی و کاهل کند. مولوی. گفت هرچه کالۀ سیم و زر است آن برد زان هر سه کو کاهلتر است. مولوی. هرک او عمل نکرد و عنایت امید داشت دانه نکشت کاهل و دخل انتظار کرد. سعدی. ترکیب ها: - کاهلانه. کاهل رو. کاهل شدن. کاهل قدم. کاهل مزاج. کاهل وار. کاهلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود
تن آسان. تن پرور. تنبل. (یادداشت مؤلف). سست. (غیاث) (: چغانیان) ناحیتی بزرگ است وبسیار کشت و برز و برزیگران کاهل. (حدود العالم). که اندر جهان سود بی رنج نیست کسی را که کاهل بود گنج نیست. فردوسی. چو کاهل شود مرد هنگام کار از آن پس نیاید چنان روزگار. فردوسی. نگویی مرا کز چه ای روزگار گریزانی از من چو کاهل ز کار. فردوسی. هرگز نشود خسیس وکاهل اندر دو جهان به خیر مشهور. ناصرخسرو. آن نظر بر بخت چشم احول کند کلب را کهدانی و کاهل کند. مولوی. گفت هرچه کالۀ سیم و زر است آن برد زان هر سه کو کاهلتر است. مولوی. هرک او عمل نکرد و عنایت امید داشت دانه نکشت کاهل و دخل انتظار کرد. سعدی. ترکیب ها: - کاهلانه. کاهل رو. کاهل شدن. کاهل قدم. کاهل مزاج. کاهل وار. کاهلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود
تن آسانی. (یادداشت مؤلف). تنبلی. سستی. کاهل قدمی: نه از کاهلی بد نه از بددلی که از جنگ بددل کند کاهلی. فردوسی. اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر نگردد ز آسایش وگاه سیر. فردوسی. همان کاهلی مردم از بددلیست هم آواز با بددلی کاهلی است. فردوسی. بخت اگر کاهلیی کرد و زمانی بغنود گشت بیدار و به بیداری نو گشت و جوان. فرخی. گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی که چنین گفتن بی معنی کار سفهاست. ناصرخسرو. مکن خو به پرخفتن اندر نهفت که با کاهلی خواب و شب هست جفت. اسدی. یکی خیره رایی، دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی. اسدی. بسی بردباری که از بددلی است بسی نیز خرسندی از کاهلی است. اسدی. هر که او تخم کاهلی کارد کاهلی کافریش بار آرد. سنایی. بتر از کاهلی ندیدم چیز کاهلی کرد رستمان را حیز. سنائی. امیر ماضی وی را بخواند و در رفتن کاهلی وسستی نمود. (تاریخ بیهقی). کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است. (تاریخ بیهقی). پیغام فرستادند بر زبان معتمدان خویش و بنالیدن از کاهلی لشکریان. (تاریخ بیهقی). و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). و آن اینست که یاد کرده می آید: ضایع گردانیدن فرصت و کاهلی در موضع حاجت. (کلیله و دمنه). هر که ماند از کاهلی بی شکر و صبر او همین داند که گیرد پای جبر. مولوی. گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد در طلب کاهلی نشاید کرد. سعدی
تن آسانی. (یادداشت مؤلف). تنبلی. سستی. کاهل قدمی: نه از کاهلی بد نه از بددلی که از جنگ بددل کند کاهلی. فردوسی. اگر کاهلی پیشه گیرد دلیر نگردد ز آسایش وگاه سیر. فردوسی. همان کاهلی مردم از بددلیست هم آواز با بددلی کاهلی است. فردوسی. بخت اگر کاهلیی کرد و زمانی بغنود گشت بیدار و به بیداری نو گشت و جوان. فرخی. گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی که چنین گفتن بی معنی کار سفهاست. ناصرخسرو. مکن خو به پرخفتن اندر نهفت که با کاهلی خواب و شب هست جفت. اسدی. یکی خیره رایی، دوم بددلی سوم زفتی و چارمین کاهلی. اسدی. بسی بردباری که از بددلی است بسی نیز خرسندی از کاهلی است. اسدی. هر که او تخم کاهلی کارد کاهلی کافریش بار آرد. سنایی. بتر از کاهلی ندیدم چیز کاهلی کرد رستمان را حیز. سنائی. امیر ماضی وی را بخواند و در رفتن کاهلی وسستی نمود. (تاریخ بیهقی). کار امروز به فردا افکندن از کاهلی تن است. (تاریخ بیهقی). پیغام فرستادند بر زبان معتمدان خویش و بنالیدن از کاهلی لشکریان. (تاریخ بیهقی). و در عموم احوال از غفلت و کاهلی تجنب واجب شناسد. (کلیله و دمنه). و آن اینست که یاد کرده می آید: ضایع گردانیدن فرصت و کاهلی در موضع حاجت. (کلیله و دمنه). هر که ماند از کاهلی بی شکر و صبر او همین داند که گیرد پای جبر. مولوی. گرچه بیرون ز رزق نتوان خورد در طلب کاهلی نشاید کرد. سعدی
در تازی نیامده سستی ناتوانی، پرویش تنبلی کیار مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار (رودکی) تنبلی مقابل سعی کوشش: (کاهلی از بس که پیچیده است بر اعضای من میگذارد نقش پای من سسل بر زمین) (صائب)، سستی ناتوانی
در تازی نیامده سستی ناتوانی، پرویش تنبلی کیار مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار (رودکی) تنبلی مقابل سعی کوشش: (کاهلی از بس که پیچیده است بر اعضای من میگذارد نقش پای من سسل بر زمین) (صائب)، سستی ناتوانی