جدول جو
جدول جو

معنی کاندس - جستجوی لغت در جدول جو

کاندس
ازگیل وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کندس
تصویر کندس
گیاهی با برگ های بیضی دندانه دار و ریشه ای حاوی مواد سمّی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر
فرهنگ فارسی عمید
(کُ دُ)
بیخ گیاهی است. (آنندراج). بیخ گیاهی که درون آن زرد و برونش سیاه و مقیی ٔ و مسهل و سفوف آن را چو به بینی کشند عطسه آورد. (ناظم الاطباء). رجوع به کندش شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
آهوی به کناس درآینده. (متن اللغه) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
فال بد که به عطسه دادن گیرند از عطاس و جز آن. (منتهی الارب). آنچه بدان تطیر کنند و به فال بد گیرند از فال و عطسه و جز آن. (ناظم الاطباء) ، آهو که از پس پشت درآید و آن را شوم دارند. ج، کوادس. (منتهی الارب). آن صید که از بالا درآید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
گنده تر. انتن: اندس من ظربان. (مجمع الامثال میدانی ص 680). و رجوع به ظربان شود، نادانی. بی سوادی. (فرهنگ فارسی معین) :
تو خر احمق ز اندک مایگی
بر زمین ماندی ز کوته پایگی.
مولوی.
و رجوع به اندک مایه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دُ)
شهری است در غرب خلیج قسطنطنیه دربین دو کوه. و در آن مسجدیست که مسلمه بن عبدالملک بناکرده است. (ازمعجم البلدان) ، نادان. بی سواد،
{{قید مرکّب}} اندکی. کمی. (فرهنگ فارسی معین). اندک. کم: چون شنید که امیر سبکتگین سوی هرات رفت و با امیر محمود اندک مایه مردم است طمع افتادش (بوعلی سیمجور) که باز نشابور بگیرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). حسنک پیدا آمد بی بند، جبه ای داشت حبری رنگ... موی سر مالیده زیر دستار پوشیده کرده، اندک مایه پیدا می بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 180). پس از وزارت خواجه احمد عبدالصمد اندک مایه روزگار بزیست و گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 335). یکی آنکه با این قوم صحبت و ممالحت بوده است اندک مایه از آن بازنمایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 245).
انوشروان جواب داد کی بسیار هیزم را اندک مایه آتش تمام بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 95). اما در این کتاب اندک مایه ای ازاصول آن گفته آید. (فارسنامه ابن البلخی ص 88). هرمزرا بگرفت بعد ما که اندک مایه روزگار پادشاهی کرده بود. (فارسنامه ابن البلخی ص 83). چهارم (از شمشیرهای مشطب یمانی) آنکه ساده باشد و اندک مایه اثرجو (یعنی شطبه) دارد. (نوروزنامه). هرچند برزیگان را که بیافت بفرمود کشتن و تخم ایشان اندک مایه بود. (مجمل التواریخ والقصص).
الا تا نشنوی مدح سخنگوی
که اندک مایه نفعی از تو دارد
که گر روزی مرادش برنیاری
دوصد چندان عیوبت برشمارد.
سعدی.
گر مرا عشقت بسختی کشت مهلت اینقدر
کاش اندک مایه نرمی در خطابت دیدمی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نام شهری است که صاحب تاریخ قم درباره آن چنین آرد: ایضاً کیخسرو بنا کرده است و سبب آن بود که روزی او بصید بیرون آمده و بکوه اندس رسید دابۀ او برمید. اصحاب خود را گفت برین بروید و تفحص کنید و بجویید. اصحاب متفرق شدند و دابه طلب میکردند. پس دراین میانه در موضعی که آنجا بود و آنرا سوذره گفتندی یعنی بزبان عجم سه راه، دیوی را دیدند برو ظفر یافتند و بپیش کیخسرو آوردند. کیخسرو آنرا در آن موضعبکشت. پس آذینها بستند و بر کتها نشستند چنانچ (بجای چنانکه بکار رفته) رسم و عادت ایشان بود در اوقاتی که بر دشمن ظفر می یافتند و جامه های سفید بپوشیدند. کیخسرو در خلوتخانه ای که از برای عبادت و طاعت جهت او ساخته بودند بنشست و حق سبحانه و تعالی را پرستش کرد و شکر گفت و چون از آنجا فارغ شد خدمتکاران را گفت چه دارید یعنی از برده با شما چیست. گفتند قوم ومردم دیلم. کیخسرو گفت از بهر ایشان اینجا بنایی نهید و آنرا مه اندیش نام کنید و این سخن در وقت رمیدن دابۀ او اشتقاق کرده اند. (تاریخ قم صص 81- 82) ،
{{صفت مرکّب}} کم جمعیت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اوگست. گیاه شناس سویسی. وی در ژنو به دنیا آمد (1778-1841 میلادی) و از نخستین کسانی است که جغرافیای گیاهی را طرح کرده اند
لغت نامه دهخدا
راهبی است از جمعیت فرانسیسکن، وی در فلسطین و شام اقامت کرد و تألیفی به اسپانیایی در قواعد و لغت عربی دارد، (1730-1759)، (از اعلام المنجد)
لغت نامه دهخدا
قند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، شکر، (از برهان) (ناظم الاطباء)، نبات، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاند
تصویر کاند
قند
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کندش از گیاهان گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاندر
تصویر کاندر
که اندر. یا کاندران. که اندر آن. یا کاندرین. که اندر این
فرهنگ لغت هوشیار
کند، در برابر تیز، سقف دهان –کام
فرهنگ گویش مازندرانی
ازگیل جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت ازگیل صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ترشی که از ازگیل جنگلی با آب و نمک درست شود
فرهنگ گویش مازندرانی
چارچوب زیرین
فرهنگ گویش مازندرانی
مرتعی از توابع شهرستان کردکوی که به کنداب نیز شهرت دارد
فرهنگ گویش مازندرانی
زالو، روستایی در شهرستان کردکوی که نام دیگرش کنداب است
فرهنگ گویش مازندرانی
کنده ی درخت، فنی در کشتی محلی لوچو، از فنون کشتی محلی، این فن هنگامی مورد استفاده قرار می گیردکه
فرهنگ گویش مازندرانی
ترشی ازگیل وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی