جدول جو
جدول جو

معنی کامپان - جستجوی لغت در جدول جو

کامپان
مادام ژان لوئیز ژنت، در پاریس متولد شد (1822-1752 میلادی)، منشی ماری آنتوانت و بعد مدیر مؤسسۀ لژیون دنور دکوئن گردید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سامیان
تصویر سامیان
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی اردبیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامران
تصویر کامران
(پسرانه)
آنکه در هر کاری موفق است، چیره، مسلط
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
باتجربه، کارآزموده، دارای مدرک فوق دیپلم، خدمتگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
همیان، کیسۀ درازی که در آن پول می ریختند و به کمر می بستند، کیسۀ پول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربان
تصویر کاربان
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامران
تصویر کامران
عیاش، خوش گذران، خوشبخت، کامکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، کنایه از چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان زدن: کنایه از دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لامکان
تصویر لامکان
بی جا، بی مکان، در تصوف عالم غیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارران
تصویر کارران
کارگزار، پیشکار، وکیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسان
تصویر کارسان
کرسان، ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن، صندوق چوبی یا گلی، کارگاه، کارستان، محل کار، برای مثال به نزدیک دریا یکی شارسان / پی افگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴ - ۱۸۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
ناحیه ای است در جنوب ایتالیا و 4234000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(را یَ / یِ بَ)
کسی که هرچه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، (فرهنگ نظام)، بهره مند و کامیاب در هر عزم و آرزویی، (ناظم الاطباء)، سعادتمند پیروز و موفق، (ولف) :
که من بودم اندر جهان کامران
مرا بود شمشیر و گرز گران،
فردوسی،
بجان تو ای خسرو کامران
کجا بردم این خود بدل در گمان،
فردوسی،
ای بر همه هوای دل خویش کامکار
ای بر همه مراد دل خویش کامران،
فرخی،
شاد بادی بر هواها کامران و کامکار
شاه باشی بر زمانه کامجوی و کامران،
فرخی،
بر همه شادی تو بادی شادخوار و شادمان
بر همه کامی تو بادی کامران وکامکار،
فرخی،
گفتم ملک محمد محمود کامکار
گفتا ملک محمد محمود کامران،
فرخی،
پیداست به عقل و ز حس پنهان
گرچه نه خداوند کامران است،
ناصرخسرو،
هر عقده که روزگاربندد
دست شه کامران گشاید،
خاقانی،
شاه مغرب کامران ملک باد
آفتاب خاندان ملک باد،
خاقانی،
یاروانهای فریبرز و منوچهر از بهشت
نور و فر بر فرق شاه کامران افشانده اند،
خاقانی،
خاقانی خاک جرعه چین است
جام زر شاه کامران را،
خاقانی،
سخت بر زرهای انجم در ترازوی فلک
نقش نام اخستان کامران انگیخته،
خاقانی،
توانگرا چو دل و دست کامرانت هست
بخور ببخش که دنیا و آخرت بردی،
سعدی،
اگر کشورخدای کامران است
و گر درویش حاجتمند نان است،
سعدی (گلستان)،
و گر کامرانی درآید ز پای
غنیمت شمارند فضل خدای،
سعدی،
یکی امروز کامران بینی
دیگری را دل از مجاهده ریش،
سعدی،
یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایان عار داشت،
حافظ،
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدایی رفت رفت،
حافظ،
خدیو زمین پادشاه زمان
مه برج دولت شه کامران،
حافظ،
، خجسته، (ناظم الاطباء)، پیروز، مسعود:
ترا اندر جهان رستنی خواند
از ارکان کردگار کامرانت،
ناصرخسرو،
جام گیر و جای دار و نام جوی و کام ران
بت فریب و کین گدازو دین پژوه و ره نمای،
منوچهری،
کاندر سنه ثون اختر سعد
در طالع کامران ببینم،
خاقانی،
نایب سلطان هدی، احمشاد
کوست در اقلیم کرم کامران،
خاقانی،
حکم شان باطل تر است از علمشان
کاختران را کامران دانسته اند،
خاقانی،
هر پنج نماز چون کنی روی
سوی در کامران کعبه،
خاقانی،
شیر سیاه معرکه خاقان کامران
باز سفید مملکه بانوی کامکار،
خاقانی،
بس طربناکم ندانند این طربناکی ز چیست
کز سعود چرخ بخت کامران آورده ام،
خاقانی،
مهتر بسی بود نه همه چون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار،
سوزنی،
، بااقبال و نیکبخت و سعادتمند، (ناظم الاطباء)، خوشبخت، خوش اقبال، خوش زندگانی:
جمشید ملک نظیر بلقیس
جز بانوی کامران ندیده ست،
خاقانی،
، عیاش، با هوی وهوس، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
افغان دهمین از خاندان درانی افغانستان در هرات، (یادداشت مؤلف)، (از 1235 تا 1255 ه، ق،)، (معجم الانساب)، و رجوع به طبقات سلاطین اسلام شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش گوران شهرستان شاه آباد واقع در 22هزارگزی شمال گهواره کنار راه فرعی تفنگچی به سنجابی ناحیه ای است کوهستانی سردسیر دارای 700 تن سکنه میباشد کردی و فارسی زبانند، از چشمه مشروب میشود محصولاتش غلات، حبوبات، صیفی، لبنیات، جزئی توتون و میوجات، اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند از تیره تفنگچی هستند، در چهار محل نزدیک بهم واقع بنام کامران عزیز کیانی، کامران عزیز کاکاخان، کامران بیک رضا، کامران رحمان مشهورند، زمستان عده قلیلی از گله داران گرمسیر جگیران و دهاب میروند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
زورق مسافرتی یا باربری که در خاور دور نهایت مورد استفاده است
لغت نامه دهخدا
نام عتیقه فروش ایتالیایی است که در قرن 14 میزیست و اشیاء عتیقه هنری زیادی جمعآوری کرد ودولت فرانسه آنها را برای موزۀ لور خریداری کرد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین، واقع در 36هزارگزی راه عمومی، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر، دارای 250 تن سکنه میباشد، از چشمه سار مشروب میشود محصولاتش: غلات، لوبیا، نخود، اهالی به کشاورزی، کرباس و جوال بافی مشغولند، معدن ذغال سنگ دارد، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
عده ای مسافر که همگی با هم مسافرت کنند، قافله هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربان
تصویر کاربان
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
شناسنده، داننده کار، هوشمند، عاقل، دانا، زیرک، قابل، هنرمند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به} کابی {} و آن پوست پاره را بجواهر بیاراست و بفال گرفت و درفش کابیان نام نهاد و علامت او بود در همه جنگها) (فارسنامه ابن البلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاملان
تصویر عاملان
کرتاران کار داران کار گزاران
فرهنگ لغت هوشیار
بدون جا بی مکان، عالم الوهیت: محتاج بدانه زمین نیست مرغی که بشاخ لامکان رفت. (عطار) بیجای، بیرون جای، بی مکان
فرهنگ لغت هوشیار
نامیرنده لایموت باقی مقابل مران میران: ترا گویم ای سید مشرقین که مردم مرانند و تو نامران. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامعان
تصویر سامعان
دو گوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صامغان
تصویر صامغان
دهانگوشگان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی فرمی نوعی شراب سفید کف دار گرانبها که آن را اصلا در شامپانی (فرانسه) از بهترین اقسام انگور تهیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که هر چه بخواهد برایش مهیا شود و کسی که در عشرت است، بهره مند، کامیاب در هر عزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هامیان
تصویر هامیان
همیان: (هامیان ازسیم وزرپرداختن به که سنگ منجنیق انداختن) (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامران
تصویر کامران
خوشگذران، عیاش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردان
تصویر کاردان
صاحب نظر، صاحبنظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، قبیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره
خوشگذران، عیاش، کامجو 2، کامروا، کامیاب، خوشبخت، نیکبخت
متضاد: ناکام، نامراد
فرهنگ واژه مترادف متضاد