جدول جو
جدول جو

معنی کالگاری - جستجوی لغت در جدول جو

کالگاری
شهری است صنعتی و تجارتی در کانادا و دارای صد هزار تن سکنه است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارگزاری
تصویر کارگزاری
شغل و عمل کارگزار، مؤسسه ای که واسطۀ خرید و فروش املاک و سایر معاملات می شود، در علوم سیاسی محل استقرار کارگزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
سازگار بودن، توافق، موافقت، هماهنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارداری
تصویر کارداری
شغل و عمل کاردار، دارای کار بودن
حکومت، والی گری، ادارۀ امور، گرداندن کارها، برای مثال به خدایی که کرد گردون را / کلبۀ قدرت الهی خویش ی که ندیدم ز کارداری عشق / هیچ سودی مگر تباهی خویش (خاقانی - ۸۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامکاری
تصویر کامکاری
کامرانی، نیک بختی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارزاری
تصویر کارزاری
جنگی، جنگ جو، برای مثال به جایی که پرخاش جوید پلنگ / سگ کارزاری نیاید به جنگ (فردوسی - ۲/۳۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
یا کالاریس، بندر مرکزایالت ساردنی در ایتالیا که 138000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
کامیابی، کامروایی، غلبه، پیروزی، خوشبختی، شوکت، پیشرفت، مقابل ناکامی، رجوع به کامگار شود:
در کامگاری به گنج اندر است
ره گنج جستن به رنج اندر است،
ابوشکور،
ز پیروزی چین چو سر برفراخت
همه کامگاری زیزدان شناخت،
فردوسی،
کنیزک که او را رهانیده بود
بدان کامگاری رسانیده بود،
فردوسی،
سپه بر هم افتاد و چندی بمرد
همان بخت بد کامگاری ببرد،
فردوسی،
چه بر کام دل کامگاری بود
چه بر آرزو تن بخواری بود،
فردوسی،
عدیل شادکامی باش و جفت ملکت باقی
قرین کامگاری باش ویار دولت برنا،
فرخی،
چو تو کامگاری نیاورد گردون
ندیده ست گیتی چو تو بردباری
ور از کینه دل را به جوش اندر آری
کجا بردباری کند کامگاری،
عنصری (دیوان خطی)،
بنگر که پس از نیستی چگونه
با جاه شدستی و کامگاری،
ناصرخسرو،
اسباب کامگاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)،
ایشان مرا تجارب کردند بی محابا
دیدند قدرت من، دیدند کامگاری،
منوچهری،
سلطان عرب به کامگاری
قارون عجم به مالداری،
نظامی،
ای مهر نگین تاجداری
خاتون سرای کامگاری،
نظامی،
نه باغ و نه بزم شهریاری
نه رود، نه می، نه کامگاری،
نظامی،
و هر گاه که این دو طرف بواجبی رعایت یافت کمال کامگاری حاصل آید، (کلیله و دمنه)، و عنان کامگاری و زمام جهانداری به عدل و رحمت ملکانه سپرده، (کلیله و دمنه)، عیش و عشرت و ناز و تنعم:
همه ساله نباشد کامگاری
گهی باشد عزیزی، گاه خواری،
نظامی،
، پیروزی، غلبه، فایق آمدن:
پناهنده را یاد کرد از نخست
نیت کرد بر کامگاری درست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
سازش موالفت مقابل ناسازگاری، موافقت، هماهنگی هم آوازی، گوارایی، لیاقت، قناعت خرد سندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتگوری
تصویر کاتگوری
فرانسوی رده، فند، روش، گون، گفتار (مقولد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگزاری
تصویر کارگزاری
اجرای کار، عاملی ماموریت، یاری معاونت در اجرای امری: (ای پهلوان دانیم که (بسیار) از جوانمردان در آن کوچه هلاک شدند و سمک بود که ما را کار گزاری میکرد. ) (سمک عیار 121: 1)، شغل و مقام کار گزار توضیح در عهد قاجاریه بدین معنی غالبا} کار گذاری {مینوشتند، بنگاهی که معاملات مردم را از خرید و فروش خانه ملک اتومبیل و غیره یا تهیه خدمتگزار و غیره بعهده گیرد و ازین بابت حقی ستاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کامکاری
تصویر کامکاری
کامروا یی کامرا نی، توفیق موفقیت: (همه مهتران را بدان جا نگاشت نگر تا چنین کامکاری که داشت ک) (دقیقی. گشتاسب نامه برگزیده شعر م. معین)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بعنوان یادگارو یاد بود باشد، هرچیز که بعنوان یادبود وهدیه بکسی دهند، آنچه بر در و دیوارها نویسند یا برتنه درختان کنده کاری کنند. یا یادگاری نوشتن، نوشتن خط و جمله یا شعری بر در و دیار بناها با در دفتر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالگیری
تصویر فالگیری
عمل فالگیر طالع بینی فالگویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
سازش، توافق، هماهنگی، قناعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یادگاری
تصویر یادگاری
آن چه به عنوان یادگار و یادبود باشد، هر چیز که به عنوان یادبود و هدیه به کسی دهند، آن چه بر در و دیوارها نویسند یا بر تنه درختان کنده کاری کنند، نوشتن نوشتن خط وجمله یا شعری بر در و دیوار بناها یا در دفتر کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگزاری
تصویر کارگزاری
آژانس، اجرا، نصب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگماری
تصویر کارگماری
استخدام، اشتغال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
آکورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
Adaptability, Compatibility
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
adaptabilité, compatibilité
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
הסתגלותיות , תאימות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
적응력 , 호환성
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
kemampuan beradaptasi, kompatibilitas
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
अनुकूलता , अनुकूलता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
aanpassingsvermogen, compatibiliteit
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
Anpassungsfähigkeit, Kompatibilität
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
adaptabilidad, compatibilidad
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
adattabilità, compatibilità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
adaptabilidade, compatibilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
适应性 , 兼容性
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
zdolność adaptacji, kompatybilność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
адаптивність , сумісність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
адаптируемость , совместимость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازگاری
تصویر سازگاری
適応性 , 互換性
دیکشنری فارسی به ژاپنی