جدول جو
جدول جو

معنی کالپه - جستجوی لغت در جدول جو

کالپه
(پِ)
نام بندری بوده است به دریای مدیترانه: قسمتهای قشون یونانی که از راه دریا و خشکی روانه شده بودند دربندر کالپه بهم رسیدند. (ایران باستان ج 2 ص 1091)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاله
تصویر کاله
کالا، برای مثال ور گدا گوید سخن چون زرّ کان / ره نیابد کالۀ او در دکان (مولوی - ۱۳۰)
کاسۀ سفالی ویژۀ قضای حاجت بیماران
ظرف شرابی که از کدو ساخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
شهر کوچکی است در شمال هندوستان و 15570 تن سکنه دارد، ابنیه و آثار قدیمی و کارخانه های شکر و کاغذسازی دارد، در زمان اکبرشاه شهر بزرگ و آبادی بوده است، (قاموس الاعلام ترکی) : بواسطۀ این نفاق که در میان برادران بهم رسید شیرخان دلیر گشته بکنار گنگ آمد و لشکر به کالپی آورد، (تاریخ شاهی ص 155)
لغت نامه دهخدا
(کالْ لَ)
کند. مقابل تیز. موسی کالّهٌ، استرۀ کند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
بمعنی کالا است که اسباب و متاع باشد. (برهان) (غیاث) (از آنندراج) (شعوری ج 2 ورق 258 ب). اثواب خانه. (شعوری ج 2 ورق 258 ب). حطام. سلعه:
یکی کاروان خانه اندر سرای
نبد کاله را بر زمین نیز جای.
فردوسی.
چون آن تخت و آن کالۀ ساده شاه
بدست آمدت برنهادی کلاه.
فردوسی.
وی (احمد عبدالصمد) قصدها کرد در معنی کالۀ وی (احمد حسن) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). و از گوهرها و کالۀ خانه ها... (التفهیم).
حکمت حجت بخوان که حکمت حجت
بهتر و خوشتر بسی ز مال و ز کاله.
ناصرخسرو.
کاله ای که هیچ خلقش ننگرید
از خلاقت آن کریم آن را خرید.
مولوی.
کالۀ معیوب بخریدم بدم
شکر کزعیبش بگه واقف شدم.
مولوی.
گفت هر چه کاله و سیم و زر است
آن برد زان هر سه کو کاهلتر است.
مولوی.
دزد گرچه در شکار کاله است
شحنه باخصمانش در دنباله است.
مولوی.
نوخرانی که رسیدند ببازار کهن
کالۀ کاسد ایشان به بهایی نرسید.
مولانا (از آنندراج).
- امثال:
کاله برخرش بنه، یعنی متاعش را به روی خرش بار کن تا بداند کیست. (ناظم الاطباء). رجوع به کالا شود.
، گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده. (برهان)، پنبه ای که بجهت رشتن فتیله کرده باشند. کلافۀ رشتۀ خام. (ناظم الاطباء) (برهان)، هر کدو را گویند عموماً. (برهان). هر ظرف عموماً. (آنندراج)، کدوی شراب خصوصاً. (از برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 259). کدوی می. کدویی که باده در آن کنند. کدوی سیکی. (صحاح الفرس) :
بدیدش همانجای بر تخت خویش
یکی بالغ و کالۀ می به پیش.
اسدی (گرشاسب نامه).
کند قرابۀ گردون تهی ز درد شفق
شبی که زهره بیادش نشاط کاله کند.
انوری.
، ظرفی است سفالین که غربا به خاکستر پر کرده در حالت بیماری بجای ثفل دان پیش خود گذارند. (آنندراج) :
کالۀ کون بدوش میگردد
همچو حلوافروش میگردد.
حکیم شفائی.
میدهد کان که در محل دارد
کالۀ خویش پر کنداز جو.
حکیم شفائی.
، کوزۀ چوبین. (فرهنگ اسدی ص 462)، سود. (ناظم الاطباء)، خربزۀ کوچک و نارسیده باشد. (برهان) (آنندراج) (از شعوری ج 2 ورق 258 ب). و آن را کالک نیز نامند. (غیاث) (فرهنگ جهانگیری) .خربزۀ خام بود. (اوبهی)، خیار نارس. (ناظم الاطباء). و رجوع به کالک شود، زمینی که به جهت زراعت کردن آراسته و مهیا ساخته باشند. (برهان). زمینی که برای زراعت تیار ساخته باشند. (آنندراج از غیاث) (از شعوری ج 2 ورق 259). قطعه ای از مزرعه یا صیفی کاری: یک کاله خربزه
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
پسوند مکانی به معنای کال، جای و مکان مانند: میان کاله. رجوع به کال شود
لغت نامه دهخدا
(لِ عَ رَ خِ)
شهر ساحلی فرانسه حاکم نشین پادکاله در ایالت بولونی که 50048 تن سکنه دارد. کاله در سال 1347 میلادی پس از مقاومتی سخت به دست انگلیسیان افتاد ولی فداکاری استاش دو سن پیر و پنج بورژوای دیگر که متوسل به ادوارد سوم شدند سبب شد که شهر نجات یافت تا در سال 1558 میلادی دوباره به دست انگلیسیان افتاد و در سال 1914 آلمانها خسارت زیادی به آنجا وارد کردند. در جنگ دوم جهانی یکی از نقاطی بود که آلمانها در آنجا به سال 1945 تا آخرین حد در برابر متفقین مقاومت کردند
لغت نامه دهخدا
(پِ)
لقب ’هوگ’ نخستین پادشاه از سومین خاندان سلاطین فرانسه. لوئی شانزدهم را پس از انقلاب دهم اوت رسماً بدین نام خواندند
لغت نامه دهخدا
(لِ سَ / سِ)
ژفکاب. چرکی که در گوشه های چشم گرد آید (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
(لُ فَ / فِ)
بمعنی کالفته است که آشفته و شیدایی باشد. (برهان) (جهانگیری) (شعوری ج 2 ورق 258)
لغت نامه دهخدا
(لُ / لَ مَ / مِ)
کالم. (آنندراج). زن بیوه. زن شوی مرده، زن که دوشیزگی او ربوده باشند:
عنین که وصالی پس سالیش نبودی
با کالمۀ پیر بصد حیله و دستان
امروز بدان حد بودش زور که یکشب
صد بکر کند حامله از قوت حمدان.
ملامظهر (از آنندراج).
رجوع به کالم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دم -اگستن. مورخ فرانسوی که در سال 1672 در ناحیه ای نزدیک کومرسی بدنیا آمد و در سال 1757 میلادی درگذشت. وی مؤلف تاریخ لورن است
لغت نامه دهخدا
کالح (توریه) پایتخت قدیم آسور: کن نینک معارف پرور پس از انتشار کتاب آثار نینوا در پنج جلد توسط فرانسویان در تپه نمرود محل کالاه یا کالح توریه پایتخت قدیم آسور به حفریات پرداخت و قصر آسوربانی پال پادشاه آسور و حجاری های برجستۀ بسیار کشف کرد، (ایران باستان ج 1 ص 52)، در کتاب قاموس مقدس آورده است: شهری است از شهرهای قدیم آشور که نمرود آن را بنا نهاد، گویند: که مدت زمانی شهر مذکور پایتخت مملکت معظم آشور بود، بعضی بر آنند که موقعش در نزد قلعه شرغاطدر کنار دجله بمسافت چهل میل به جنوب نمرود جائی که فعلاً خراب و محیطش سه میل میباشد واقع بوده است و برخی بر آنند که همان نمرود است و در آنجا علامت دیوارمربعی را که آثار برجها و دروازه ها و قصرها در آن دیده میشود یافته اند و برج نمرود نیز از جملۀ آنها است که ارتفاعش 140 قدم است، (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کالمه
تصویر کالمه
زنی که شوهرش مرده یا طق گرفته باشد بیوه: (پای تو از میانه رفت و زنت ماند کالم که نیز نکند شوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالفه
تصویر کالفه
آشفته پریشان حال، شیدا دیوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاله
تصویر کاله
((لَ یا لِ))
متاع و اسباب خانه، کدوی شراب، زمینی که برای کشت آماده شده باشد
فرهنگ فارسی معین
توله، توله ی برخی جانوران، کهنه، حلقه ها و پولک هایی که به گردن آویزند، نوک پستان گاو و گوسفند، زمین کشت نشده، زمین پر از درختچه و غیرقابل کشت حاشیه ی جنگل.، سر در گم، کلافه
فرهنگ گویش مازندرانی
خپل، قدکوتاه
فرهنگ گویش مازندرانی