سلولهای مشابه و متحدالمرکزی که مولد اپیدرم و طبقۀ موهای کشنده و کلاهک می باشند، (گیاه شناسی ثابتی ص 289 و 475) به هندی اسم نوعی از بیش است، (فهرست مخزن الادویه)
سلولهای مشابه و متحدالمرکزی که مولد اپیدرم و طبقۀ موهای کشنده و کلاهک می باشند، (گیاه شناسی ثابتی ص 289 و 475) به هندی اسم نوعی از بیش است، (فهرست مخزن الادویه)
تره، گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده. فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود. ویتامین b و c و آهن دارد. ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند، گندنا
تره، گیاهی دوساله با برگ های دراز و تاخورده. فاقد ساقه است و جزء سبزی های خوردنی به صورت خام مصرف می شود. در پختن خوراک های سبزی دار نیز به کار می رود. ویتامین b و c و آهن دارد. ملین است و دستگاه هاضمه را تقویت می کند، گندنا
روکش فلزی متحرک بر روی موتور و در جلو اتومبیل، در پزشکی پوشش پلاستیکی نازک که در موقع مقاربت جنسی برای جلوگیری از بارداری یا انتقال بیماری های عفونی روی آلت تناسلی مرد کشیده می شود
روکش فلزی متحرک بر روی موتور و در جلو اتومبیل، در پزشکی پوشش پلاستیکی نازک که در موقع مقاربت جنسی برای جلوگیری از بارداری یا انتقال بیماری های عفونی روی آلت تناسلی مرد کشیده می شود
ژان. (1564-1509 میلادی). در نواین از ایالت پیکاردی بدنیا آمد و در ژنو بدرود حیات گفت. در اوایل منشی اسقف نواین بود و بعلت تکفل عائلۀ زیاد با تنگدستی میگذراند. در سال 1523 میلادی برای ادامۀ تحصیل به دانشگاه پاریس اعزام شدو در علوم مختلف عصر آشنایی پیدا کرد، و به تشویق پدرش به تحصیل علوم دینی پرداخت و در امور کلیسایی وارد شد. سپس پدرش تغییر فکر داد و فرزندش را به مطالعۀ حقوق واداشت و او را به دانشگاه اورلئان و بورژ اعزام کرد. در شهر بورژ با wo Melchior آلمانی یونان دوست آشنایی نزدیک یافت و در شهر اورلئان بوسیلۀ پسرعمویش Olivetan Robert با عقاید جدید آشنا شد، لیکن معلوم نیست که آنها را در این موقع پذیرفته باشد. از سال 1533 میلادی پیوندهای خود را با مذهب کاتولیک گسست و در شهر پاریس گفتاری ایراد نمود که در آن عقاید جدیدش منعکس است. در نخستین ماههای سال 1534 میلادی بطور قطعی به مذهب پروتستان گروید و در سال 1535 در شهر بال کتاب خود را بنام ’اساس مسیحیت’ بانجام رسانید. این کتاب ابتدا در ماه مارس سال 1536 به زبان لاتینی و سپس در سال 1541 به زبان فرانسه انتشار یافت. در آن فاصله کالون برای تدریس علم کلام به ژنو احضار شده بود. لیکن در سال 1538 میلادی چون به ایجاد تحولاتی در آداب و رسوم شهر و برقراری انضباط شدید اقدام نموده بود از آنجا تبعید شد. در عقاید خود بسیار متعصب بود و پس از بازگشت مجدد به ژنو این شهر را به دژ استوارمذهب پروتستان مبدل ساخت و حریفان خود را با شدت عمل مورد تعقیب قرار داد و از جملۀ قربانیان تعصب او Gruet Jacques و بخصوص Servet Michel است که در سال 1553 سوزانده شد. در پنجم ژوئن سال 1559 میلادی فرهنگستان ژنو را تأسیس نمود و این فرهنگستان بزودی به یکی از کانونهای درخشان علم مبدل گردید. در عین حال عقاید خود را در خارج نیز منتشر میساخت و با فرانسه، هلند، اسکاتلند، انگلستان و لهستان در مکاتبه بود و شاگردانی پرورش میداد که در نقاط مختلف کلیساهایی دایر میکردند. بر اثر همین تلاشهای فوق العاده نیروی جسمانی خود را از دست داد و در 27 مه 1564 میلادی درگذشت. از ازدواج او در سال 1540 میلادی فرزندی به دنیا آمد که در سنین کودکی درگذشت. کالون یکی از نویسندگان قرن 16 است و با بیان دقیق و فصیح علم کلام را تقریر میکند و دارای منطق قوی است. از او علاوه بر کتاب فوق الذکر یک رساله و یک تفسیر مذهبی و نامه هایی باقیمانده است. اصول عقاید: به عقیدۀ کالون انسان بطور طبیعی دارای معرفت خدایی است، لیکن بر اثر سقوط ذهنش تاریک گشته است. بنابراین خداوند در Ecriture (انجیل) نه آن چنان که بذاته هست بلکه آن چنان که در نظر ماجلوه میکند معرفی شده است. روح القدس که انجیل را بما داده و تنهااوست که به تفسیر آن مجاز است، هیچ کلیسایی نیست که شهادت او مافوق تجلی روح القدس در خود ما باشد تقدیرخدایی علم ازلی او نیست بلکه فعالیت بی پایانی است که در پرتو آن بر آسمان و زمین و ارادۀ بشری حکومت میکند و افراد انسانی را بغایتی که منظور اوست سوق میدهد و انسان که خداوند او را به صورت خود آفریده است از آن مقام هبوط کرده است. کالون بدون آنکه کوشش داشته باشد دو نظریه را با هم سازش بدهد اظهارنظر میکند که بشر به علت گناه خود و بر اثر مشیت الهی هبوط کرده است. متعاقب این هبوط طبیعت بشری فساد مطلق پذیرفته و دیگر با هیچ عملی خیر واقعی را قادر نیستیم. به عقیدۀ کالون مسیح ناجی ماست و بجای ما طاعت میکندو رنج میکشد، لیکن اگر در پرتو روح القدس اثر این کار در قلب ما نفوذ نکند ثمرات آن که عبارت از بازگشت واقعی بسوی خدا و سیر دائمی از طریق عبادت بسوی تقدس است مفید فایدۀ نخواهد بود. اعمال ما، ما را نجات نمی بخشد بلکه ایمان که اعمال ناشی از آن است ناجی ماست. کالون به تقدیر ازلی معتقد است و چنین تعلیم میدهد که سعادت اخروی از ازل مقدر است. کلیسا عبارت است از مجموعۀ برگزیدگان که در گذشته میزیسته اند و اکنون نیز میزیند بنابراین کلیسا امر نامرئی است. ’کلیسای مرئی’ مجمع مسیحیانی را نامند که در آن وعظ میشودو با صداقت سخنان آسمانی استماع میگردد و زندگی بی شائبه در آن جریان دارد شارل الکساندر. سیاستمدار فرانسوی که به سال 1734 میلادی در دوئه به دنیا آمد و در سال 1802 میلادی بدرود حیات گفت. وی در سال 1785 میلادی ناظر دارایی فرانسه بود
ژان. (1564-1509 میلادی). در نوایُن از ایالت پیکاردی بدنیا آمد و در ژنو بدرود حیات گفت. در اوایل منشی اسقف نواین بود و بعلت تکفل عائلۀ زیاد با تنگدستی میگذراند. در سال 1523 میلادی برای ادامۀ تحصیل به دانشگاه پاریس اعزام شدو در علوم مختلف عصر آشنایی پیدا کرد، و به تشویق پدرش به تحصیل علوم دینی پرداخت و در امور کلیسایی وارد شد. سپس پدرش تغییر فکر داد و فرزندش را به مطالعۀ حقوق واداشت و او را به دانشگاه اورلئان و بورژ اعزام کرد. در شهر بورژ با wo Melchior آلمانی یونان دوست آشنایی نزدیک یافت و در شهر اورلئان بوسیلۀ پسرعمویش Olivetan Robert با عقاید جدید آشنا شد، لیکن معلوم نیست که آنها را در این موقع پذیرفته باشد. از سال 1533 میلادی پیوندهای خود را با مذهب کاتولیک گسست و در شهر پاریس گفتاری ایراد نمود که در آن عقاید جدیدش منعکس است. در نخستین ماههای سال 1534 میلادی بطور قطعی به مذهب پروتستان گروید و در سال 1535 در شهر بال کتاب خود را بنام ’اساس مسیحیت’ بانجام رسانید. این کتاب ابتدا در ماه مارس سال 1536 به زبان لاتینی و سپس در سال 1541 به زبان فرانسه انتشار یافت. در آن فاصله کالون برای تدریس علم کلام به ژنو احضار شده بود. لیکن در سال 1538 میلادی چون به ایجاد تحولاتی در آداب و رسوم شهر و برقراری انضباط شدید اقدام نموده بود از آنجا تبعید شد. در عقاید خود بسیار متعصب بود و پس از بازگشت مجدد به ژنو این شهر را به دژ استوارمذهب پروتستان مبدل ساخت و حریفان خود را با شدت عمل مورد تعقیب قرار داد و از جملۀ قربانیان تعصب او Gruet Jacques و بخصوص Servet Michel است که در سال 1553 سوزانده شد. در پنجم ژوئن سال 1559 میلادی فرهنگستان ژنو را تأسیس نمود و این فرهنگستان بزودی به یکی از کانونهای درخشان علم مبدل گردید. در عین حال عقاید خود را در خارج نیز منتشر میساخت و با فرانسه، هلند، اسکاتلند، انگلستان و لهستان در مکاتبه بود و شاگردانی پرورش میداد که در نقاط مختلف کلیساهایی دایر میکردند. بر اثر همین تلاشهای فوق العاده نیروی جسمانی خود را از دست داد و در 27 مه 1564 میلادی درگذشت. از ازدواج او در سال 1540 میلادی فرزندی به دنیا آمد که در سنین کودکی درگذشت. کالون یکی از نویسندگان قرن 16 است و با بیان دقیق و فصیح علم کلام را تقریر میکند و دارای منطق قوی است. از او علاوه بر کتاب فوق الذکر یک رساله و یک تفسیر مذهبی و نامه هایی باقیمانده است. اصول عقاید: به عقیدۀ کالون انسان بطور طبیعی دارای معرفت خدایی است، لیکن بر اثر سقوط ذهنش تاریک گشته است. بنابراین خداوند در Ecriture (انجیل) نه آن چنان که بذاته هست بلکه آن چنان که در نظر ماجلوه میکند معرفی شده است. روح القدس که انجیل را بما داده و تنهااوست که به تفسیر آن مجاز است، هیچ کلیسایی نیست که شهادت او مافوق تجلی روح القدس در خود ما باشد تقدیرخدایی علم ازلی او نیست بلکه فعالیت بی پایانی است که در پرتو آن بر آسمان و زمین و ارادۀ بشری حکومت میکند و افراد انسانی را بغایتی که منظور اوست سوق میدهد و انسان که خداوند او را به صورت خود آفریده است از آن مقام هبوط کرده است. کالون بدون آنکه کوشش داشته باشد دو نظریه را با هم سازش بدهد اظهارنظر میکند که بشر به علت گناه خود و بر اثر مشیت الهی هبوط کرده است. متعاقب این هبوط طبیعت بشری فساد مطلق پذیرفته و دیگر با هیچ عملی خیر واقعی را قادر نیستیم. به عقیدۀ کالون مسیح ناجی ماست و بجای ما طاعت میکندو رنج میکشد، لیکن اگر در پرتو روح القدس اثر این کار در قلب ما نفوذ نکند ثمرات آن که عبارت از بازگشت واقعی بسوی خدا و سیر دائمی از طریق عبادت بسوی تقدس است مفید فایدۀ نخواهد بود. اعمال ما، ما را نجات نمی بخشد بلکه ایمان که اعمال ناشی از آن است ناجی ماست. کالون به تقدیر ازلی معتقد است و چنین تعلیم میدهد که سعادت اخروی از ازل مقدر است. کلیسا عبارت است از مجموعۀ برگزیدگان که در گذشته میزیسته اند و اکنون نیز میزیند بنابراین کلیسا امر نامرئی است. ’کلیسای مرئی’ مجمع مسیحیانی را نامند که در آن وعظ میشودو با صداقت سخنان آسمانی استماع میگردد و زندگی بی شائبه در آن جریان دارد شارل الکساندر. سیاستمدار فرانسوی که به سال 1734 میلادی در دوئه به دنیا آمد و در سال 1802 میلادی بدرود حیات گفت. وی در سال 1785 میلادی ناظر دارایی فرانسه بود
شهری است به خراسان از توابع بادغیس، حمداﷲ مستوفی آرد: بادغیس از اقلیم چهارم طولش از جزایر خالدات ’صه ل’ و عرض از خط استوا ’له ک’، قصبات کوه نقره و کوه غنابادو بزرگترین و بست و لب و حاد و از کایرون و کالون ودهستان از توابع آن است، (نزههالقلوب ص 153)، در بعضی از نسخ نزههالقلوب بجای کالون کالو ضبط شده است
شهری است به خراسان از توابع بادغیس، حمداﷲ مستوفی آرد: بادغیس از اقلیم چهارم طولش از جزایر خالدات ’صه ل’ و عرض از خط استوا ’له ک’، قصبات کوه نقره و کوه غنابادو بزرگترین و بست و لب و حاد و از کایرون و کالون ودهستان از توابع آن است، (نزههالقلوب ص 153)، در بعضی از نسخ نزههالقلوب بجای کالون کالو ضبط شده است
مردم خربط، (فرهنگ اسدی)، نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد، (برهان) (از آنندراج)، کودن، بی خرد: ملول مردم، کالوس بی محل باشد مکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار، ابوالمؤید بلخی (فرهنگ اسدی ص 194)، بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل که سروری و بزرگی نیاید از کالوس، شمس فخری، اما گمان من این است که کالوس در بیت ابوالمؤید مرادف ملول و بی نشاط و خوارکار باشد، (یادداشت مؤلف)
مردم خربط، (فرهنگ اسدی)، نادان و ابله و بی عقل و احمق باشد، (برهان) (از آنندراج)، کودن، بی خرد: ملول مردم، کالوس بی محل باشد مکن نگارا! این خوی و طبع را بگذار، ابوالمؤید بلخی (فرهنگ اسدی ص 194)، بزرگی ار طلبد خصم شاه داند عقل که سروری و بزرگی نیاید از کالوس، شمس فخری، اما گمان من این است که کالوس در بیت ابوالمؤید مرادف ملول و بی نشاط و خوارکار باشد، (یادداشت مؤلف)
نوعی است از خربزه که عرب آن را صنعه خوانند و عجم دستنبو خوانندو خاصیت آن مانند خربزه است، (نزههالقلوب)، ظاهراً مصحف کالک است، رجوع به کالک در همین لغت نامه شود
نوعی است از خربزه که عرب آن را صنعه خوانند و عجم دستنبو خوانندو خاصیت آن مانند خربزه است، (نزههالقلوب)، ظاهراً مصحف کالک است، رجوع به کالک در همین لغت نامه شود
گیاهی باشد بدبوی، (برهان)، گیاهی باشد در غایت بدبوئی، (فرهنگ جهانگیری)، گندناست و آن سبزیی باشد که خورند، (برهان)، گندنا باشد و آن را کالو نیز گویند، (آنندراج)، کراث است که به فارسی گندنا نامند، (از فهرست مخزن الادویه)، تره: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه گیکز، سوزنی، و رجوع به تره در همین لغت نامه شود
گیاهی باشد بدبوی، (برهان)، گیاهی باشد در غایت بدبوئی، (فرهنگ جهانگیری)، گندناست و آن سبزیی باشد که خورند، (برهان)، گندنا باشد و آن را کالو نیز گویند، (آنندراج)، کراث است که به فارسی گندنا نامند، (از فهرست مخزن الادویه)، تره: گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه گیکز، سوزنی، و رجوع به تره در همین لغت نامه شود
انگشت کوچک و خنصر، (ناظم الاطباء)، انگشتک، خردک، کابلج، انگشت خردک، انگشت خرد، کلیک، کابلیچ، کالوج، آخرین انگشت، جانب وحشی کف دست یا پا، کبوتر، (ناظم الاطباء)، و رجوع به کالوج شود
انگشت کوچک و خنصر، (ناظم الاطباء)، انگشتک، خردک، کابلج، انگشت خردک، انگشت خرد، کلیک، کابلیچ، کالوج، آخرین انگشت، جانب وحشی کف دست یا پا، کبوتر، (ناظم الاطباء)، و رجوع به کالوج شود
نام پادشاهی عجمی، و حق تعالی داود را وارث ملکش فرمود، (منتهی الارب)، و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت، طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آن برگشت و دشمن گردید، بعد مردن او داود علیه السلام ملک راند، (غیاث اللغات)، و جوالیقی آرد: نامی عجمی است خدای تعالی فرماید: ’فلما فصل طالوت بالجنود’ (قرآن 249/2)، غیرمنصرف آمدن آن دلیل برآن است که عجمی است زیرا اگر بر وزن فعلوت و مشتق از ’طول’می بود مانند رغبوت و رهبوت و تربوت، نباید غیر منصرف به کار میرفت، هر چند در بعضی از احادیث آمده که وی در زمان خود از بالابلندترین کسان بوده است، (المعرب ص 227)، نام طالوت به سریانی ساول، و به عبرانی شاول پسر قیش بن افیل بن صاروبن نحورت بن افیح بن انیس بن بنیامین بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام، (عرائس المجالس ثعلبی)، مردی از بنی اسرائیل که به روایت مسلمانان پدر زن حضرت داود، و از سبط بنیامین بن یعقوب بوده، و بپادشاهی ملت بنی اسرائیل رسید، مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: اسنور نام مادر کی بهمن معروف به اردشیر درازدست از فرزندان طالوت الملک بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 30) و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 54 شود، مؤلف حبیب السیر گوید که: چون بنی اسرائیل با شموئیل گفتند که: ابعث لنا ملکاً نقاتل فی سبیل اﷲ (قرآن 246/2) اشموئیل التماس قوم را بدرگاه ملک جلیل جل ّ جلاله، عرض کرد، و به مقتضای خبر جبرئیل دانست که طالوت بن قیس بن ضراربن انس بن بحرف بنیامین بن یعقوب علیه السلام را ایزدتعالی بسلطنت بنی اسرائیل سرافراز میسازد، یهود را از این واقعه آگاه گردانید، و بنا برآنکه پادشاهی بنی اسرائیل پیوسته بسبط یهودا میبود، و نسب طالوت به بنیامین میرسید، و او از غایت فقر به سقائی یا دباغی روزگار میگذرانید، قوم نخست از قبول این امر سرباز زده بزبان آوردند که: انی یکون له الملک علینا و نحن احق بالملک منه و لم یؤت سعهً من المال ، (قرآن 247/2)، اشموئیل گفت مالک الملک او را از میان شما بسلطنت برگزید، بسبب ازدیاد علم و جسم، واﷲ یؤتی ملکه من یشاء، (قرآن 247/2)، بنی اسرائیل گفتند با ما بگوی که علامت پادشاهی طالوت چه باشد، اشموئیل گفت امارت او آن است که تابوت سکینه باز بتصرف شما درآید، در وقت ظهور او روغن قدس بجوش آید، و روغن قدس بقول مترجم تاریخ طبری، روغنی بود که از یوسف (ع) برحسب ارث به انبیای بنی اسرائیل میرسید، و او رادر یکی از قرون بقره مذکوره محفوظ میداشتند، بالجمله روز دیگر طالوت بر مجمع یهود عبور نموده، روغن قدس در غلیان آمد، و اشموئیل مقداری از آن روغن بر سر طالوت ریخته او را تهنیت منصب سلطنت گفت، و مقارن آن حال تابوت سکینه پیدا شد، و کیفیت وجه آن تابوت سکینه، بطریق مختلف در کتب تواریخ سمت گزارش پذیرفته، وراقم حروف خوفاً من الاطناب بر ایراد یک روایت قناعت مینماید، در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که چون کفار عمالقه تابوت سکینه را به دیار خود رسانیدند، آن را به بتخانه برده، در زیر قدم صنمی نهادند، روز دیگر که بدان خانه درآمدند تابوت را بر سر آن بت یافتند، و از دیدن آن صورت متعجب شده، بار دیگر تابوت رابرزمین افکندند و صنم را بر زبر آن نهادند، و پایهایش را بر تابوت دوختند، باز صباح پایهای بت را برزمین دیده، و تابوت را بر فرقش مشاهده نمودند، سکنۀ بتخانه کیفیت واقعه را به عرض پادشاه خود رسانیدند، بعضی حاضران گفتند ما با خدای بنی اسرائیل طاقت مقاومت نداریم، پس آن تابوت را در مزبلۀ یکی از قراء انداختند و تمام ساکنان آن قریه را در گردن علت ناسور پیدا شد، آن مردم عاجز گشته، عجوزه ای از عجایز بنی اسرائیل بدیشان گفت علاج مرض شما آن است که این تابوت را به اسرائیلیان رسانید، آن جماعت سخن آن ضعیفه را بسمع قبول شنوده تابوت را برگردونی نهادند و گردون را بر دو بقر بسته، راه بیت المقدس که وطن یهود بود روان کردند، ملائکه گاوان را براندند تا به زمین بنی اسرائیل رسید، القصه چون چشم اسرائیلیان بر تابوت سکینه افتاد، خوشحال و مسرور شده دل بر متابعت طالوت نهادند، و او را بر تخت سلطنت نشاندند، و نام طالوت به اعتقاد صاحب معالم التنزیل، شاوک بود، و بروایتی که در روضهالصفا مذکور است، بمشارک است، زیرا که طالوت را طول قامت بود، و بروایت تحفهالملکیه بعد از فوت موسی بچهار صد و هشتاد و نه سال، بسلطنت قیام نمود، و چون زمام مهام ذریات یعقوب بقبضۀ اقتدار طالوت درآمد حاکم فلسطین که چند کرّت لشکر بر سر بنی اسرائیل آورده، و مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بود عازم شد، و طالوت با هشتاد هزار نفر از یهود متوجۀ آن جانب گشته، از آن جمله هفتاد و ششهزار کس از راه بازگشتند و سببش آن بود که تشنگی بر لشکر طالوت غلبه کرده بود، طالوت با ایشان گفت که چون به آب رسید زیاده از یک جرعه نیاشامید، و آن هفتاد و ششهزار کس بعد از وصول بشهر اردن تا فلسطین علی الاختلاف، خلاف قول طالوت کرده، هر چند آب بیشتر خوردند، تشته تر گردیدند، لاجرم مراجعت نمودند، و چهارهزارنفر دیگر در مرافقت طالوت طی مسافت فرمودند، جالوت با صدهزار سوار در برابر ایشان آمد، و بنی اسرائیل افغان: لاطاقه لناالیوم بجالوت و جنوده، برآوردند، و اکثر بصوب هزیمت شتافتند، بلکه زیاده از سیصد و سیزده کس دیگر نماند، و ایشان از سبطیهودا با دوازده پسر، یا هفت کس داخل آن لشکر بودند، و در تاریخ طبری مسطور است که در وقتی که طالوت متوجه حرب جالوت شد، اشموئیل زرهی تسلیم او کرده گفت این جبه بر قد هر کس راست آید، کشندۀ جالوت خواهد بود، و چون هر دو لشکر نزدیک یکدیگر رسیدند، طالوت فرمود تا ندا کردند که هر کس بر قتل جالوت اقدام نماید، ملک او را در ملک شریک ساخته دختر خود را به وی دهد، و چون داود بحسب سن و جثه خردترین اولاد ایشان بود این ندا شنود، به اخوان خود گفت چرا بمقاتلۀ جالوت نمیروید تا بدین شرف که معین کرده اند برسید، ایشان از این امر استبعاد نمودند و گفتند که هیچکس را طاقت مقاومت با جالوت نیست، داود گفت من با او مبارزت نمایم، و او را بقتل رسانم، آنگاه نزد طالوت به قبول قتل جالوت زبان گشاد، طالوت آن جناب را حقیرالجثه دید، گفت این مهم مشکل که بر دست تو گشاید، گفت امتحان فرمای، طالوت آن زرهی را که اشموئیل داده حاضر ساخت، بر قد آن جناب راست آمد، طالوت دانست که کشندۀ جالوت او خواهد بود، لاجرم او را بر حرب جالوت تحریض فرمود، و به ازدواج یکی از بنات خود و شرکت در امر سلطنت وعده داد، فرمود تا اسب و سلاح مناسب آوردند و تسلیم داود نمودند، آن جناب فرمود که مرا بدین اشیاء احتیاجی نیست، و من به همین فلاخن که در دست دارم، با جالوت مقاتله خواهم کرد، نقل است که قبل از مقاتله، بر داود بعضی علامات ظاهر شد که دلالت بر آن می کرد که جالوت بر دست او مقتول خواهد شد، بنابرآن در آن روز بقبول آن امر خطیر مبادرت فرمود، یکی از آن علامات آن بود که در آن روز از سنگی آوازی شنود که ای داود مرا بردار که من حجر موسی ام که اعدای خود را بواسطۀ من بقتل رسانید و از سنگ دیگر صدائی بگوش او رسید که من حجر هارونم که فلان دشمن خویش را بسبب من از پای درآورد، و همچنین از حجر دیگر مسموع او شد که من سنگ داودم که جالوت را بوسیلۀ من خواهی کشت، و داود آن سنگها را برداشته در توبره انداخته، هر سه سنگ بیکدیگر متصل شده، و قولی آنکه اشموئیل با داود علیهما السلام ملاقات کرده، و از وی تفتیش احوال نمود، گفته بود که جالوت بر دست تو مقتول خواهد شد، القصه چون داود باجامۀ پشمین و فلاخن و توبره ای که سنگ در آنجا بود، در برابر جالوت رفت، جالوت را از ضعف و حقارت قامت داود، آنچنان تعجب نموده، پرسید که به چه کار آمده ای، داود گفت: آمده ام تا ترا بقتل رسانم، جالوت آغاز تمسخر و استهزا کرد، و داود آن سنگ را که بهم اتصال یافته بود در فلاخن نهاد، و به جانب جالوت انداخت، آن سنگ نیز در فضای هوا سه پاره شد، و یک سنگ بر پیشانی جالوت رسید، و آن دو حجر دیگر یکی بطرف میمنه رفت، وآن جماعت را که در جانب میمنه بودند پریشان ساخت، ویک حجر به جانب میسره افتاد، و آن جماعت را پریشان کرد، جالوت از اسب درافتاد، و سپاهش منهدم شدند، و بنی اسرائیل آغاز قتل و غارت نمودند، داود سر جالوت رابریده بنظر طالوت رسانید، بصحت پیوسته که نسب جالوت به عملیق بن عاد میرسید، و نامش کلیاد، و آن کافر متهور بعظم خلقت موصوف بود، چنانچه خودی که بر سر خود مینهاد سیصد رطل وزن داشت، القصه چون طالوت مظفر و منصور به بیت المقدس رسید، داود نزد او رفت که طالوت بمواعید خود وفا نماید، نخست از قبول آن امر ابا نموده بالاخره بنا بر استمداد اشموئیل و علماء بنی اسرائیل، یکی از بنات خود را در سلک ازدواج او کشید، و محبت آنجناب در دل خاص و عام قرار گرفت، و از این جهت نائرۀ رشک و حسد در دل طالوت اشتعال پذیرفته، در خاطرگذرانید که رشتۀ حیات جناب نبوی را بریده، او را هلاک سازد، اما چون اشموئیل در قید زندگانی بود، ضمیر خود را ظاهر نمیساخت، بعد از فوت اشموئیل، طالوت قصدداود کرده، داود وقوف یافت، با منکوحۀ خویش که دختر طالوت بود، به موجب کلمه الفرار مما لایطاق عمل فرموده، طالوت در طلب داود مبالغه نمود، علمای بنی اسرائیل زبان طعن بر او دراز کردند، و طالوت بقتل علما مثال داد، بعد از چند گاه از خواب غفلت بیدار شد، و بر قبایح احوال خود مطلع شده، فرمود که عالمی بیاوریدکه از وی بپرسم که توبه من بکدام عمل خیر درجۀ قبول مییابد، و چون تمامی علمای بنی اسرائیل را بفرمان او کشته بودند، هیچکس نیافتند که به حل ّ مشکل او قیام نماید، بالاخره، حاجب، طالوت را بعجوزه ای مستجاب الدعوه نشان داد، طالوت آن ضعیفه را طلبیده، بزبان تضرع و زاری پرسید که چه کنم که توبه من قبول درگاه احدیت گردد، عجوزه گفت مرا مهلت ده تا بزیارت یکی از انبیا رفته حاجت ترا عرض نمایم، و آنچه بر من ظاهر شود با تو بگویم، آنگاه آن ضعیفه بسر قبر یوشع یا الیسع، یا اشموئیل رفته، و نماز گزارده و عرض نیاز نموده و در خواب شده، آن پیغمبر را در خواب دیده که با اومیگوید: توبه طالوت وقتی قبول می افتد که با ده پسرخود بجهاد جباران رود، و چندان حرب نماید که نخست اولاد او بتمام در نظرش شهید شوند، و خود نیز دست از جنگ باز ندارد، تا بدرجۀ شهادت رسد، چون آن ضعیفه ازخواب درآمده، کیفیت واقعه را با طالوت عرض نموده، طالوت اولاد خود را طلبیده ایشان را با خود موافق ساخته، و بحرب آن جماعت کفار کوشیده، تا آن زمان که پسران او جمله شهید شدند، آنگاه حرب مینمود تا او هم شهید شد، مدت عمرش بروایت تحفهالملکیه، پنجاه و دو سال بود، و زمان اقبالش را از دو سال تا چهل سال گفته اند، واﷲ اعلم، (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 42)، در مجمل التواریخ والقصص کیفیت پشیمانی طالوت را از قبایح اعمال و تصمیم او به توبه و انابت بدین طریق آورده که طالوت زنی عالمه را بحاجبی داد تا بکشد، نکشت، و نگاهش همی داشت، بعد از مدتی طالوت پشیمان شد، و کسی را می طلبید که از وی بپرسد که توبه وی چیست، کس را نیافت، حاجب آن زن را بیاورد، و بپرسید، گفت مرا به گورپیغامبری برید تا دعا کنم و او زنده شود و بگوید، پس او را به گور اشموئیل آوردند، زن دعا کرد، اشموئیل سر از گور برآورد، گفتا توبت طالوت چیست، گفت آنکه با دوازده پسر به حرب جباران رود تا کشته گردد، پس طالوت همچنان کرد و به حرب رفت تا شهادت یافت، و داودرا پادشاهی مستخلص گشت، (مجمل التواریخ والقصص ص 208)، و نیز در کتاب مزبور گوید: درع پیغمبر، یکی ذات القصول نام و دیگری الفضه، و آن زره داود بود علیه السلام که روز حرب طالوت پوشیده بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 263) ابن عبداﷲ بن محمد بن علی بن ابی طالب بن سوید تکریتی تاج الدین بن نصرالدین بن وجیه الدین، او در سال 683هجری قمری متولد شده است و از عمر بن قواس سماع کرده وحدیث نقل کرده است وی در دوم ماه جمادی الاخره سال 733 هجری قمری درگذشته است، (درر الکامنه ج 2 ص 215) ابن طریف، ابومطیع بلخی از وی حدیث کرده است، مجهول است - انتهی، (لسان المیزان ج 3 ص 205) ابن ازهر، شاعری است مقل، و مملوک بوده است، (فهرست ابن الندیم ص 233)
نام پادشاهی عجمی، و حق تعالی داود را وارث ملکش فرمود، (منتهی الارب)، و نام سرداری از بنی اسرائیل که سقا بود، با جالوت نام کافر جنگ کرده، داود علیه السلام که از سپاهیان طالوت بود، جالوت را کشت، طالوت وعده ها که از داود کرده بود، از آن برگشت و دشمن گردید، بعد مردن او داود علیه السلام ملک راند، (غیاث اللغات)، و جوالیقی آرد: نامی عجمی است خدای تعالی فرماید: ’فلما فصل طالوت بالجنود’ (قرآن 249/2)، غیرمنصرف آمدن آن دلیل برآن است که عجمی است زیرا اگر بر وزن فَعلوت و مشتق از ’طول’می بود مانند رغبوت و رهبوت و تربوت، نباید غیر منصرف به کار میرفت، هر چند در بعضی از احادیث آمده که وی در زمان خود از بالابلندترین کسان بوده است، (المعرب ص 227)، نام طالوت به سریانی ساول، و به عبرانی شاول پسر قیش بن اَفیل بن صاروبن نحورت بن اَفیح بن انیس بن بنیامین بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم الخلیل علیه السلام، (عرائس المجالس ثعلبی)، مردی از بنی اسرائیل که به روایت مسلمانان پدر زن حضرت داود، و از سبط بنیامین بن یعقوب بوده، و بپادشاهی ملت بنی اسرائیل رسید، مؤلف مجمل التواریخ والقصص گوید: اسنور نام مادِر کی بهمن معروف به اردشیر درازدست از فرزندان طالوت الملک بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 30) و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 54 شود، مؤلف حبیب السیر گوید که: چون بنی اسرائیل با شموئیل گفتند که: اِبعث لَنا مَلکاً نقاتِل فِی سَبیل ِاﷲ (قرآن 246/2) اشموئیل التماس قوم را بدرگاه ملک جلیل جل ّ جلاله، عرض کرد، و به مقتضای خبر جبرئیل دانست که طالوت بن قیس بن ضراربن انس بن بحرف بنیامین بن یعقوب علیه السلام را ایزدتعالی بسلطنت بنی اسرائیل سرافراز میسازد، یهود را از این واقعه آگاه گردانید، و بنا برآنکه پادشاهی بنی اسرائیل پیوسته بسبط یهودا میبود، و نسب طالوت به بنیامین میرسید، و او از غایت فقر به سقائی یا دباغی روزگار میگذرانید، قوم نخست از قبول این امر سرباز زده بزبان آوردند که: اَنی یَکون ُ لَه ُ الملک ُ عَلینا و نَحن ُ اَحَق ُ بِالملک ِ مِنه ُ وَ َلم یُؤت َ سَعَهً مِن المال ِ، (قرآن 247/2)، اشموئیل گفت مالک الملک او را از میان شما بسلطنت برگزید، بسبب ازدیاد علم و جسم، وَاﷲُ یُؤتِی مُلکه ُ مَن یَشاءُ، (قرآن 247/2)، بنی اسرائیل گفتند با ما بگوی که علامت پادشاهی طالوت چه باشد، اشموئیل گفت امارت او آن است که تابوت سُکینه باز بتصرف شما درآید، در وقت ظهور او روغن قدس بجوش آید، و روغن قدس بقول مترجم تاریخ طبری، روغنی بود که از یوسف (ع) برحسب ارث به انبیای بنی اسرائیل میرسید، و او رادر یکی از قرون بقره مذکوره محفوظ میداشتند، بالجمله روز دیگر طالوت بر مجمع یهود عبور نموده، روغن قدس در غَلیان آمد، و اشموئیل مقداری از آن روغن بر سر طالوت ریخته او را تهنیت منصب سلطنت گفت، و مقارن آن حال تابوت سکینه پیدا شد، و کیفیت وجه آن تابوت سکینه، بطریق مختلف در کتب تواریخ سمت گزارش پذیرفته، وراقم حروف خوفاً من الاطناب بر ایراد یک روایت قناعت مینماید، در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که چون کفار عمالقه تابوت سُکینه را به دیار خود رسانیدند، آن را به بتخانه برده، در زیر قدم صنمی نهادند، روز دیگر که بدان خانه درآمدند تابوت را بر سر آن بت یافتند، و از دیدن آن صورت متعجب شده، بار دیگر تابوت رابرزمین افکندند و صنم را بر زبر آن نهادند، و پایهایش را بر تابوت دوختند، باز صباح پایهای بت را برزمین دیده، و تابوت را بر فرقش مشاهده نمودند، سَکنۀ بتخانه کیفیت واقعه را به عرض پادشاه خود رسانیدند، بعضی حاضران گفتند ما با خدای بنی اسرائیل طاقت مقاومت نداریم، پس آن تابوت را در مزبلۀ یکی از قراء انداختند و تمام ساکنان آن قریه را در گردن علت ناسور پیدا شد، آن مردم عاجز گشته، عجوزه ای از عجایز بنی اسرائیل بدیشان گفت علاج مرض شما آن است که این تابوت را به اسرائیلیان رسانید، آن جماعت سخن آن ضعیفه را بسمع قبول شنوده تابوت را برگردونی نهادند و گردون را بر دو بقر بسته، راه بیت المقدس که وطن یهود بود روان کردند، ملائکه گاوان را براندند تا به زمین بنی اسرائیل رسید، القصه چون چشم اسرائیلیان بر تابوت سکینه افتاد، خوشحال و مسرور شده دل بر متابعت طالوت نهادند، و او را بر تخت سلطنت نشاندند، و نام طالوت به اعتقاد صاحب معالم التنزیل، شاوک بود، و بروایتی که در روضهالصفا مذکور است، بمشارک است، زیرا که طالوت را طول قامت بود، و بروایت تحفهالملکیه بعد از فوت موسی بچهار صد و هشتاد و نه سال، بسلطنت قیام نمود، و چون زمام مهام ذُریات یعقوب بقبضۀ اقتدار طالوت درآمد حاکم فلسطین که چند کرّت لشکر بر سر بنی اسرائیل آورده، و مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بود عازم شد، و طالوت با هشتاد هزار نفر از یهود متوجۀ آن جانب گشته، از آن جمله هفتاد و ششهزار کس از راه بازگشتند و سببش آن بود که تشنگی بر لشکر طالوت غلبه کرده بود، طالوت با ایشان گفت که چون به آب رسید زیاده از یک جرعه نیاشامید، و آن هفتاد و ششهزار کس بعد از وصول بشهر اردن تا فلسطین علی الاختلاف، خلاف قول طالوت کرده، هر چند آب بیشتر خوردند، تشته تر گردیدند، لاجرم مراجعت نمودند، و چهارهزارنفر دیگر در مرافقت طالوت طی مسافت فرمودند، جالوت با صدهزار سوار در برابر ایشان آمد، و بنی اسرائیل افغان: لاطاقه لناالیوم بجالوت و جنوده، برآوردند، و اکثر بصوب هزیمت شتافتند، بلکه زیاده از سیصد و سیزده کس دیگر نماند، و ایشان از سبطیهودا با دوازده پسر، یا هفت کس داخل آن لشکر بودند، و در تاریخ طبری مسطور است که در وقتی که طالوت متوجه حرب جالوت شد، اشموئیل زرهی تسلیم او کرده گفت این جبه بر قد هر کس راست آید، کشندۀ جالوت خواهد بود، و چون هر دو لشکر نزدیک یکدیگر رسیدند، طالوت فرمود تا ندا کردند که هر کس بر قتل جالوت اقدام نماید، ملک او را در ملک شریک ساخته دختر خود را به وی دهد، و چون داود بحسب سن و جثه خردترین اولاد ایشان بود این ندا شنود، به اخوان خود گفت چرا بمقاتلۀ جالوت نمیروید تا بدین شرف که معین کرده اند برسید، ایشان از این امر استبعاد نمودند و گفتند که هیچکس را طاقت مقاومت با جالوت نیست، داود گفت من با او مبارزت نمایم، و او را بقتل رسانم، آنگاه نزد طالوت به قبول قتل جالوت زبان گشاد، طالوت آن جناب را حقیرالجثه دید، گفت این مهم مشکل که بر دست تو گشاید، گفت امتحان فرمای، طالوت آن زرهی را که اشموئیل داده حاضر ساخت، بر قد آن جناب راست آمد، طالوت دانست که کشندۀ جالوت او خواهد بود، لاجرم او را بر حرب جالوت تحریض فرمود، و به ازدواج یکی از بنات خود و شرکت در امر سلطنت وعده داد، فرمود تا اسب و سلاح مناسب آوردند و تسلیم داود نمودند، آن جناب فرمود که مرا بدین اشیاء احتیاجی نیست، و من به همین فلاخن که در دست دارم، با جالوت مقاتله خواهم کرد، نقل است که قبل از مقاتله، بر داود بعضی علامات ظاهر شد که دلالت بر آن می کرد که جالوت بر دست او مقتول خواهد شد، بنابرآن در آن روز بقبول آن امر خطیر مبادرت فرمود، یکی از آن علامات آن بود که در آن روز از سنگی آوازی شنود که ای داود مرا بردار که من حجر موسی ام که اعدای خود را بواسطۀ من بقتل رسانید و از سنگ دیگر صدائی بگوش او رسید که من حجر هارونم که فلان دشمن خویش را بسبب من از پای درآورد، و همچنین از حجر دیگر مسموع او شد که من سنگ داودم که جالوت را بوسیلۀ من خواهی کشت، و داود آن سنگها را برداشته در توبره انداخته، هر سه سنگ بیکدیگر متصل شده، و قولی آنکه اشموئیل با داود علیهما السلام ملاقات کرده، و از وی تفتیش احوال نمود، گفته بود که جالوت بر دست تو مقتول خواهد شد، القصه چون داود باجامۀ پشمین و فلاخن و توبره ای که سنگ در آنجا بود، در برابر جالوت رفت، جالوت را از ضعف و حقارت قامت داود، آنچنان تعجب نموده، پرسید که به چه کار آمده ای، داود گفت: آمده ام تا ترا بقتل رسانم، جالوت آغاز تمسخر و استهزا کرد، و داود آن سنگ را که بهم اتصال یافته بود در فلاخن نهاد، و به جانب جالوت انداخت، آن سنگ نیز در فضای هوا سه پاره شد، و یک سنگ بر پیشانی جالوت رسید، و آن دو حجر دیگر یکی بطرف میمنه رفت، وآن جماعت را که در جانب میمنه بودند پریشان ساخت، ویک حجر به جانب میسره افتاد، و آن جماعت را پریشان کرد، جالوت از اسب درافتاد، و سپاهش منهدم شدند، و بنی اسرائیل آغاز قتل و غارت نمودند، داود سر جالوت رابریده بنظر طالوت رسانید، بصحت پیوسته که نسب جالوت به عملیق بن عاد میرسید، و نامش کلیاد، و آن کافر متهور بعظم خلقت موصوف بود، چنانچه خودی که بر سر خود مینهاد سیصد رطل وزن داشت، القصه چون طالوت مظفر و منصور به بیت المقدس رسید، داود نزد او رفت که طالوت بمواعید خود وفا نماید، نخست از قبول آن امر ابا نموده بالاخره بنا بر استمداد اشموئیل و علماء بنی اسرائیل، یکی از بنات خود را در سلک ازدواج او کشید، و محبت آنجناب در دل خاص و عام قرار گرفت، و از این جهت نائرۀ رشک و حسد در دل طالوت اشتعال پذیرفته، در خاطرگذرانید که رشتۀ حیات جناب نبوی را بریده، او را هلاک سازد، اما چون اشموئیل در قید زندگانی بود، ضمیر خود را ظاهر نمیساخت، بعد از فوت اشموئیل، طالوت قصدداود کرده، داود وقوف یافت، با منکوحۀ خویش که دختر طالوت بود، به موجب کلمه الفرار مما لایطاق عمل فرموده، طالوت در طلب داود مبالغه نمود، علمای بنی اسرائیل زبان طعن بر او دراز کردند، و طالوت بقتل علما مثال داد، بعد از چند گاه از خواب غفلت بیدار شد، و بر قبایح احوال خود مطلع شده، فرمود که عالمی بیاوریدکه از وی بپرسم که توبه من بکدام عمل خیر درجۀ قبول مییابد، و چون تمامی علمای بنی اسرائیل را بفرمان او کشته بودند، هیچکس نیافتند که به حل ّ مشکل او قیام نماید، بالاخره، حاجب، طالوت را بعجوزه ای مستجاب الدعوه نشان داد، طالوت آن ضعیفه را طلبیده، بزبان تضرع و زاری پرسید که چه کنم که توبه من قبول درگاه احدیت گردد، عجوزه گفت مرا مهلت ده تا بزیارت یکی از انبیا رفته حاجت ترا عرض نمایم، و آنچه بر من ظاهر شود با تو بگویم، آنگاه آن ضعیفه بسر قبر یوشع یا الیسع، یا اشموئیل رفته، و نماز گزارده و عرض نیاز نموده و در خواب شده، آن پیغمبر را در خواب دیده که با اومیگوید: توبه طالوت وقتی قبول می افتد که با ده پسرخود بجهاد جباران رود، و چندان حرب نماید که نخست اولاد او بتمام در نظرش شهید شوند، و خود نیز دست از جنگ باز ندارد، تا بدرجۀ شهادت رسد، چون آن ضعیفه ازخواب درآمده، کیفیت واقعه را با طالوت عرض نموده، طالوت اولاد خود را طلبیده ایشان را با خود موافق ساخته، و بحرب آن جماعت کفار کوشیده، تا آن زمان که پسران او جمله شهید شدند، آنگاه حرب مینمود تا او هم شهید شد، مدت عمرش بروایت تحفهالملکیه، پنجاه و دو سال بود، و زمان اقبالش را از دو سال تا چهل سال گفته اند، واﷲ اعلم، (حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 42)، در مجمل التواریخ والقصص کیفیت پشیمانی طالوت را از قبایح اعمال و تصمیم او به توبه و انابت بدین طریق آورده که طالوت زنی عالمه را بحاجبی داد تا بکشد، نکشت، و نگاهش همی داشت، بعد از مدتی طالوت پشیمان شد، و کسی را می طلبید که از وی بپرسد که توبه وی چیست، کس را نیافت، حاجب آن زن را بیاورد، و بپرسید، گفت مرا به گورپیغامبری برید تا دعا کنم و او زنده شود و بگوید، پس او را به گور اشموئیل آوردند، زن دعا کرد، اشموئیل سر از گور برآورد، گفتا توبت طالوت چیست، گفت آنکه با دوازده پسر به حرب جباران رود تا کشته گردد، پس طالوت همچنان کرد و به حرب رفت تا شهادت یافت، و داودرا پادشاهی مستخلص گشت، (مجمل التواریخ والقصص ص 208)، و نیز در کتاب مزبور گوید: دِرع پیغمبر، یکی ذات القصول نام و دیگری الفضه، و آن زره داود بود علیه السلام که روز حرب طالوت پوشیده بود، (مجمل التواریخ والقصص ص 263) ابن عبداﷲ بن محمد بن علی بن ابی طالب بن سوید تکریتی تاج الدین بن نصرالدین بن وجیه الدین، او در سال 683هجری قمری متولد شده است و از عمر بن قواس سماع کرده وحدیث نقل کرده است وی در دوم ماه جمادی الاخره سال 733 هجری قمری درگذشته است، (درر الکامنه ج 2 ص 215) ابن طریف، ابومطیع بلخی از وی حدیث کرده است، مجهول است - انتهی، (لسان المیزان ج 3 ص 205) ابن ازهر، شاعری است مُقل، و مملوک بوده است، (فهرست ابن الندیم ص 233)
نهر طالوت، نوعی نبیذ است به نام نهرطالوت، ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که اهالی کوفه، نبیذ را، نهر طالوت مینامیده اند و قال شاعرهم: اشرب علی طرب من نهر طالوت حمراء صافیه فی لون یاقوت من کفت ساحرهالعینین شاطره تربی علی سحر هاروت و ماروت لها تماویت الحاظ اذا نظرت فنار قلبک من ملک التماویت شبابه خبر داد و گفت غسان بن ابی صباح کوفی از ابوسلمه یحیی بن دینار و او از مظهر وراق حدیث کرد و گفت روزی زید بن علی در بعضی از کوچه های کوفه میگذشت، ناگاه مردی از شیعیان را دید و او را به خانه خود خواند و طعامی برای او آماده کرد در این هنگام تنی چند از شیعیان دیگر آگاه شدند و به خانه وی شتافتند و مجلس پرجمعیتی تشکیل یافت، آنگاه آغاز طعام کردند و سپس آنان را بشراب دعوت کرد، شیعیان پرسیدند ای پسر رسول خدا از کدام شراب به ما مینوشانی ؟ گفت: از استوارترین و سخت ترین آنها، آنگاه قدحی نبیذ آوردند و او خود نوشید و قدح در میان ایشان دور زد و همه نوشیدندسپس گفتند ای پسر رسول خدا! آیا درباره این نبیذ حدیثی بروایت از پدر و جد خود بیاد داری ؟ اگر چنین حدیثی بیاوری بسزا خواهد بود چه علما درباره آن اختلاف نظر دارند گفت: آری، پدرم از جدم حدیث کرد که پیامبر گفت لترکبن طبقه بنی اسرائیل حدوا لقذه بالقذه و النعل بالنعل الا و ان اﷲ ابتلی بنی اسرائیل بنهر طالوت، احل منه الغرفه والغرفتین و حرم منه الری، و قد ابتلاکم بهذاالنبیذ، احل منه القلیل و حرم منه الکثیر، (عقدالفرید ج 8 صص 86 - 87)
نهر طالوت، نوعی نبیذ است به نام نهرطالوت، ابن عبد ربه در عقدالفرید آورده که اهالی کوفه، نبیذ را، نهر طالوت مینامیده اند و قال شاعرهم: اشرب علی طرب من نهر طالوت حمراء صافیه فی لون یاقوت من کفت ساحرهالعینین شاطره تربی علی سحر هاروت و ماروت لها تماویت الحاظ اذا نظرت فنار قلبک من ملک التماویت شبابه خبر داد و گفت غسان بن ابی صباح کوفی از ابوسلمه یحیی بن دینار و او از مظهر وراق حدیث کرد و گفت روزی زید بن علی در بعضی از کوچه های کوفه میگذشت، ناگاه مردی از شیعیان را دید و او را به خانه خود خواند و طعامی برای او آماده کرد در این هنگام تنی چند از شیعیان دیگر آگاه شدند و به خانه وی شتافتند و مجلس پرجمعیتی تشکیل یافت، آنگاه آغاز طعام کردند و سپس آنان را بشراب دعوت کرد، شیعیان پرسیدند ای پسر رسول خدا از کدام شراب به ما مینوشانی ؟ گفت: از استوارترین و سخت ترین آنها، آنگاه قدحی نبیذ آوردند و او خود نوشید و قدح در میان ایشان دور زد و همه نوشیدندسپس گفتند ای پسر رسول خدا! آیا درباره این نبیذ حدیثی بروایت از پدر و جد خود بیاد داری ؟ اگر چنین حدیثی بیاوری بسزا خواهد بود چه علما درباره آن اختلاف نظر دارند گفت: آری، پدرم از جدم حدیث کرد که پیامبر گفت لترکبن طبقه بنی اسرائیل حدوا لقذه بالقذه و النعل بالنعل الا و ان اﷲ ابتلی بنی اسرائیل بنهر طالوت، احل منه الغُرفه والغرفتین و حرم منه الری، و قد ابتلاکم بهذاالنبیذ، احل منه القلیل و حرم منه الکثیر، (عقدالفرید ج 8 صص 86 - 87)
کبوتر را گویند و آن پرنده ای است معروف، (برهان) (آنندراج) (از فهرست مخزن الادویه)، حمام، (از فهرست مخزن الادویه)، رجوع به کبوتر شود، انگشت کوچک را هم می گویند، که عربان خنصر خوانند، (برهان)، انگشت کوچک را هم می گویند و کلیج نیز گویند، (آنندراج) : هر که طالب این حدیث است قبلۀ جمله این است و اشارت به انگشت کالوج کرد یکی بگرفته و یکی بگشوده، (تذکرهالاولیاء)، کالوچ، و رجوع به کالوچ شود
کبوتر را گویند و آن پرنده ای است معروف، (برهان) (آنندراج) (از فهرست مخزن الادویه)، حمام، (از فهرست مخزن الادویه)، رجوع به کبوتر شود، انگشت کوچک را هم می گویند، که عربان خنصر خوانند، (برهان)، انگشت کوچک را هم می گویند و کلیج نیز گویند، (آنندراج) : هر که طالب این حدیث است قبلۀ جمله این است و اشارت به انگشت کالوج کرد یکی بگرفته و یکی بگشوده، (تذکرهالاولیاء)، کالوچ، و رجوع به کالوچ شود
فرانسوی گیا پینه ماده ایست که فرمول شیمیایی آن شبیه و نزدیک به سلولز است و همراه سلولز در لوله های غربالی گیاهان عالی یافت میشود و در زمستان تولید دردی مینماید که منافذ داخلی لوله ها را مسدود میکند. این ماده در غشا های سلولزی حول سلولهای گیاهی که محتوی کربنات دو کلسیم باشند نیز وجود دارد و در غشا یاخته های ما در دانه های گرده نیز یافت میشود. کالوز برخی مواد رنگی از قبیل بلودو کوتن را جذب میکند و آبی رنگ میشود. از هیدرو لیزکالوز گلوکز حاصل میکنند. برای مشاهده کالوز در یاخته های گیاهی باید چند برش از اندامی را که حاوی کالوز است در محلول هیپو کلریت دو سود داخل کنیم سپس آن برش ها را با آبی که محتوی اسید استیک باشد شستشو دهیم و پس از آن برشها را با میکرسکوپ مشاهده کنیم کالز کلوز
فرانسوی گیا پینه ماده ایست که فرمول شیمیایی آن شبیه و نزدیک به سلولز است و همراه سلولز در لوله های غربالی گیاهان عالی یافت میشود و در زمستان تولید دردی مینماید که منافذ داخلی لوله ها را مسدود میکند. این ماده در غشا های سلولزی حول سلولهای گیاهی که محتوی کربنات دو کلسیم باشند نیز وجود دارد و در غشا یاخته های ما در دانه های گرده نیز یافت میشود. کالوز برخی مواد رنگی از قبیل بلودو کوتن را جذب میکند و آبی رنگ میشود. از هیدرو لیزکالوز گلوکز حاصل میکنند. برای مشاهده کالوز در یاخته های گیاهی باید چند برش از اندامی را که حاوی کالوز است در محلول هیپو کلریت دو سود داخل کنیم سپس آن برش ها را با آبی که محتوی اسید استیک باشد شستشو دهیم و پس از آن برشها را با میکرسکوپ مشاهده کنیم کالز کلوز
فرانسوی پوشن در خود رو، ابریشمی (غلاف حافظه گویش گیلکی) روپوش فلزی موتور اتومبیل، کروک درشکه، حفاظی از لاستیک و غیره که برای احتراز از مبتلی شدن بامراض مقاربتی در هنگام آرمش بکار برند
فرانسوی پوشن در خود رو، ابریشمی (غلاف حافظه گویش گیلکی) روپوش فلزی موتور اتومبیل، کروک درشکه، حفاظی از لاستیک و غیره که برای احتراز از مبتلی شدن بامراض مقاربتی در هنگام آرمش بکار برند