جدول جو
جدول جو

معنی کاشین - جستجوی لغت در جدول جو

کاشین(دخترانه)
نام مکانی در شمال ایلام
تصویری از کاشین
تصویر کاشین
فرهنگ نامهای ایرانی
کاشین
کاشن (در شمال ایلام) در حدود 24 قرن پیش ازمیلاد نام مکانی را در شمال ایلام می بینیم که آن را کاشن میخوانده اند چون بسیار دور بنظر می آید که در آن عهد بعید طایفه کاسی معروف در سرزمین لرستان بوده باشند ناچار باید بگوئیم که محل مزبور کاشن نام داشته و قوم کاسی بعد از دخول به آنجا از اسم محل برای خودنامی اختیار نموده اند و بعد با وجود ورود اقوام دیگر و آمیخته شدن با آنها اسم اصلی را نگاه داشته اند، (کرد و پیوستگی نژادی او ص 37)، رجوع به کاسی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ماشین
تصویر ماشین
اتومبیل، هر دستگاه مکانیکی یا الکتریکی مثلاً ماشین ظرف شویی، ابزاری برای اصلاح مو
ماشین تحریر: ماشینی دارای دکمه هایی شامل حروف، اعداد و نشانه ها که به وسیلۀ آن مطالب را بر روی کاغذ می نویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
درخت نشاندن، تخم گیاه را زیر خاک کردن که سبز شود
کنایه از در جایی ثابت قرار دادن مثلاً توپ را روی زمین کاشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق زنان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و پایا از از تیره مرکباء که در حقیقت سر دسته این تیره است. ارتفاعش بین 50 سانتیمتر تا 1 متر است و آن بر اثر کشت های متوالی تا 2 متر نیز میرسد. ریشه این گیاه دراز 5، 0 الی 1 متر و بقطر یک انگشت و رنگش قهو ه یی است. گیاه مزبور قابل انعطاف است. ساقه اش خشن و برگهایش پوشیده از کرک میباشد. برگهای قاعده این گیاه دارای بریدگیهای مشخص ولی برگهای فوقانیش معمولا کوچک و نوک تیز و تقریبا ساقه آغوش است. گلهایش که در فاصله ماههای تیر و مرداد ظاهر میشوند برنگ آبی زیبا و گاهی گلی یا سفید رنگ و طبق گل مسطح است. جام گل منحصرا مرکب از گلهای زبانه یی است. این گیاه در اراضی بایر و کنار جاده ها و چمنزار ها میروید و کشت آن نیز مواظبت و دقت لازم ندارد. قسمت مورد استفاده گیاه مذکور برگ تازه و ریشه خشک شده آن است. ریشه کاسنی شامل مواد لعابی و اینولین و قندهای مختلف دیگر از قبیل گلوکز و سوولز و ساکارز است و بمقدار جزوی تانن نیز دارد. بعلاوه دارای یک آلکالوئید بنام شیکورین و مقداری نیترات پتاسیم است. کاسنی در تداوی بعنوان مقوی عمومی و مقوی معده و تصفیه کننده خون و مدروملین و تب بر استعمال میشود. برگهای این گیاه بسیار تلخ است و بعنوان تقویت دهنده دستگاه هضم در بیمارانی که از تبهای نوبه یی برخاسته اند توصیه میشود. درایران معمولا برگهای کاسنی را میجوشانند و پس از تقطیر آنرا بنام عرق کاسنی مورد استفاده قرار میدهند و بعلاوه ریشه و برگها و ساقه های خشک شده و نرم شده آنرا با قهوه مخلوط و مصرف میکنند. این گیاه در اکثر نقاط بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران بفراوانی میروید و بطور مختلف مصرف میشود هندبا انطوبیا شکوریه سرس کاسنی تلخ سیکوریا هندبه کسناج کونه یک چیپوتیپایی شکوریا امیرون آجی مارول سریس شریش سکوثا کاسنی دشتی ارحل کاسنی بیابانی کاسنی وحشی. یا تیره کاسنی. منظور تیره مرکبان است که کاسنی سر دسته آنهااست. یا چکیده کاسنی. مایع کم و بیش لزج و غلیظی که از جوشاندن ریشه و برگهای کاسنی قبل از صاف کردن حاصل میشود و در طب بعنوان معالج تبهای نوبه یی مصرف میگردد. یا عرق کاسنی. عرقی که از تقطیر جوشانده ریشه و برگهای کاسنی گیرند و مصرف طبی دارد کاشنی عرق. یا کاسنی صحرای. از تیره مرکبا جزو دسته کاسنی ها که در اروپا و آسیا (درایران: اطراف یزد) میروید و جوشانده اش در تداوی دردهای مزمن مفاصل استعمال میشود پروتیزک خندریلی یعضیض مروریه هندباء بری آق هندبا یعضید جعضیض علث. یا کاسنی فرنگی. گونه ای کاسنی که آنرا میکارند و چون مانند کاسنی معمولی برگهایش تلخ نیست برگهای آنرا در سالاد ریخته میخورند کاسنی سالادی کاسنیه تیفاف فیخوریون هندبی کاسنی بستانی هندبه بستانی کاسنی شیرین. یا کاسنی وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
فلاحت کردن، تخم افشاندن، بذر افشانی، کاریدن، پراکندن تخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین که مهر زنان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه قطعات و ابزارهائی که برای ایجاد نیرو یا تولید چیزی تعبیه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشان
تصویر کاشان
خانه، کاشانه: (بسته پیشت کمر دو پیکر وار بت مشکوی و لعبت کاشان) (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق، مهریه عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوین
تصویر کاوین
کابین، صداق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
((تَ))
زراعت کردن
فرهنگ فارسی معین
دستگاهی که به وسیله موتور یا دینام یا بدون آن حرکت می کند و کارهای مختلف انجام می دهد، وسیله نقلیه موتوری، اتومبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ماشین
تصویر ماشین
خودرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
Cultivate, Implant, Seed, Transplant
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
cultiver, implanter, semer, transplanter
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
cultivar, implantar, semear, transplantar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
menanam, menanamkan, menabur, mentransplantasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
ekmek, dikmek, nakletmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
栽培する , 移植する , 種を蒔く
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
培养 , 种植 , 播种 , 移植
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
לגדל , להשתיל , לזרוע , להשתיל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
재배하다 , 이식하다 , 씨를 뿌리다 , 이식하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
verbouwen, implanteren, zaaien, transplanteren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
उगाना , प्रत्यारोपण करना , बीज बोना , प्रत्यारोपण करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
anbauen, einpflanzen, säen, verpflanzen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
coltivare, impiantare, seminare, trapiantare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
cultivar, implantar, sembrar, trasplantar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
вирощувати , імплантувати , сіяти , пересаджувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
выращивать , имплантировать , сеять , пересаживать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
uprawiać, wszczepiać, siać, przeszczepiać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کاشتن
تصویر کاشتن
kukuza, kupanda
دیکشنری فارسی به سواحیلی