جدول جو
جدول جو

معنی کاسی - جستجوی لغت در جدول جو

کاسی
نعت از کسوت، رجل کاس، مرد جامه پوشیده و بالباس، (ناظم الاطباء) : واقعد فانک انت الطاعم الکاسی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237)
لغت نامه دهخدا
کاسی
جامه پوش پوشیده
تصویری از کاسی
تصویر کاسی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کابی
تصویر کابی
(پسرانه)
معرب منسوب به کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
دهی از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 6هزارگزی شمال باختری ورزقان و یک هزار و پانصد گزی ارابه رو تبریز به اهر، جلگه و معتدل و دارای 634 تن سکنه است، آب از چشمه و رود خانه اهر دارد، محصول آن غلات و سیب زمینی و چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است، دارای دو معدن آب گرم برای امراض جلدی است، محل سکنای طایفۀ ایل یاغ بستلو، و دارای دستۀ ژاندارمری و محضر رسمی ازدواج و طلاق است، راه ارابه رو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کاسْ سی)
کاسی ها یا کاسیت ها (اروپائی شدۀ گشو) بابل را گرفته تقریباً ششصد سال در آنجا سلطنت کردند. (از ایران باستان ج 2 ص 1907). و رجوع به کوس سی، کش شو، کیسی، کوس سأیی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسیس
تصویر کاسیس
فرانسوی انگور سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تلخه دار از گیاهان درختچه ایست از تیره عرعرها بارتفاع 2 تا 3 متر و دارای شاخه های نا منظم و برگهای متناوب و شامل 3 تا 5 برگچه بی کرک و کامل که بطور خود رو در آمریکای جنوبی میروید. گلهایش قرمز و بدون بو و منظم و مجتمع بصورت خوشه و شامل کاسه بسیار کوچک مرکب از 3 تا 5 کاسبرگ و 5 گلبرگ و 10 پرچم است. تخمدانش دارای 5 خانه و میوه اش شفت و سیاه رنگ مرکب از 5 تقسیم است و درون هر تقسیم یک دانه قرار دارد. چوب کاسیا سفید رنگ است ولی لکه های زرد رنگی بر روی آن قابل تشخیص میباشد. چوب مزبور بدون بو و دارای طعم بسیار تلخ است و دارای ماده تلخی است که مورد استعمال دارویی دارد و بصورت گرد و قطعاتش بصورت دم کرده یا خیسانده و یا عصاره هر دو در طب به عنوان تقویت کننده دستگاه گوارش مصرف میشود. پس از مصرف کردن چوب کاسیا حرکات دودی شکل روده زیاد میشود و ترشحات صفر او بزاق و همچنین ترشحات شیر افزایش می یابد. گاهی دم کرده چوب کاسیا را بصورت تنقیه جهت از بین بردن کرمک مصرف میکنند. چوب کاسیا در بازار بنام چوب سورینام عرضه میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
عمل و شغل عکاس. یا فن عکاسی. عکس برداری، مغازه عکاسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
سوداگر، پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
تقصان، نقیصه، نقص، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
فرتور خانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
التّصوير الفوتوغرافيّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
Photographic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
photographique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
مه ابر نزدیک به زمین، ابرغلیظ همراه باران
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotoğrafik
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
عکّاسی، انعکاس، بازتاب، تصویرسازی
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
عکاسی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
আলোকচিত্র
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
การถ่ายภาพ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
picha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
摄影的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
写真の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
фотографічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
צילומי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
사진의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
फोटोग्राफिक
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
фотографический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotográfico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotográfico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotograficzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از عکاسی
تصویر عکاسی
fotografisch
دیکشنری فارسی به هلندی