ظرف سفالی یا چینی تو گود که در آن غذا می خورند، در علم زیست شناسی حقۀ گل، کالیس کاسۀ سر: در علم زیست شناسی جمجمه، استخوان سر، برای مثال روزی که چرخ از گل ما کوزه ها کند / زنهار کاسۀ سر ما پرشراب کن (حافظ - ۷۹۲) کاسۀ زانو: در علم زیست شناسی استخوان روی مفصل زانو، آیینۀ زانو، سر زانو، کشکک کاسۀ گل: در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
ظرف سفالی یا چینی تو گود که در آن غذا می خورند، در علم زیست شناسی حقۀ گل، کالیس کاسۀ سر: در علم زیست شناسی جمجمه، استخوان سر، برای مِثال روزی که چرخ از گِل ما کوزه ها کند / زنهار کاسۀ سر ما پرشراب کن (حافظ - ۷۹۲) کاسۀ زانو: در علم زیست شناسی استخوان روی مفصل زانو، آیینۀ زانو، سر زانو، کشکک کاسۀ گُل: در علم زیست شناسی مجموعۀ کاسبرگ ها، کالیس
ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج. متاع ناروان. (منتهی الارب). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف. زائف: بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی. رودکی. بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی. ناصرخسرو. در عهد او (وزیر ابوالعباس) مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). متاع ٌ کاسد، متاع ناروان. سوق کاسد، بازار ایستاده. بازار ناروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیوان کاسد الاذعان، حیوان غیرناطق. (ناظم الاطباء)، ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کساد شود
ناروا. (مهذب الاسماء). مقابل روا و رائج. متاع ناروان. (منتهی الارب). بیرواج و ناروان و کساد و بی قدر. (ناظم الاطباء). زیف. زائف: بی قیمت است شکر از آن دو لبان اوی کاسد شد از دو زلفش بازار شاه بوی. رودکی. بازار زهد کاسد، سوق فسوق رائج افکنده خوار، دانش گشته روان مرائی. ناصرخسرو. در عهد او (وزیر ابوالعباس) مکتوبات دیوانی بپارس نقل میکردند و بازار فضل کاسد شده بود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 366). متاع ٌ کاسد، متاع ناروان. سوق کاسد، بازار ایستاده. بازار ناروان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حیوان کاسد الاذعان، حیوان غیرناطق. (ناظم الاطباء)، ناتمام در مقدار و کمیت ودر منزلت و خوار و حقیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کساد شود
ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچۀ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز یا گل که دیواره اش بلند باشد و برای حمل غذا و آب استعمال میشود و قسم بزرگ آن را قدح هم گویند. این لفظ مأخوذ از کاس عربی است. (فرهنگ نظام). کاس. رجوع به کاس شود: و از آمل آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و کاسه و طبق. (حدود العالم). که چون شاه کسری خورش خواستی یکی خوان زرّین بیاراستی سه کاسه نهادی برو از گهر به دستار زربفت پوشیده سر. فردوسی. شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را. انوری. کاسۀ خاصان منه در پیش عام ترک کن تا ماند این تقریر خام. مولوی. کاسۀ گرمتر از آش که دید کیسۀبیش تر از کان که شنید. جامی (امثال و حکم). کاسۀ چینی که صدا میکند خود صفت خویش ادا میکند. ؟ (جامع التمثیل). قطیمه، کاسه ای از طعام. (منتهی الارب). - کاسه به خون زدن و در خون زدن، خون خوردن. (آنندراج) : صائب بخون دل نزند کاسه چون کند هر کس که نیست دست بجام لبالبش. صائب (از آنندراج). کاسه در خون جگرداران عالم میزند از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس. صائب (از آنندراج). - کاسه بر سر شکستن، مورد افشای راز شدن یا کردن کسی و کاسه بر سر کسی شکستن، کنایه از رسوا کردن او را و قدح بر سر کسی شکستن نیز بهمین معنی است. (آنندراج) : چنان ز نالۀ مستانه بی تو نالیدم که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست. محسن تأثیر. پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسۀ زاهد مبادا بر سر ما بشکند. محمدقلی سلیم. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 259 شود. - کاسه بر کف داشتن، برای دریوزه کردن بود. (آنندراج) : پگاه نغمۀ طنبور کاسه بر کف دست گدای نالۀ شهناز کرده ای ما را. میرنجات. - کاسه به زیر کاسه، فنی از کشتی که چانۀ خود را بچانۀ حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف بردن و از جا برداشتن است. (آنندراج) : چه خوری غصۀ گردون و غم تلواسش قامت افراخته ای کاسه بزیر کاسش. میرنجات. - کاسه به سر و بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن. (آنندراج) : وقت رندی خوش که در دوران برنگ لاله کرد صاف و درد دهر را یک کاسه ای بر سر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج). چون زنگیی که کاسۀ شیری بسر کشد شام سیاه هجر فرو برد روز را. میرزا وحید (از آنندراج). - کاسۀ پنیر و کاسۀ جغرات، کنایه از ماه بدر است. (ناظم الاطباء). - کاسه پیش کسی بند کردن، خوان به خدمت امیر بستن و به امید منفعت به خانه اش آمد وشد کردن یعنی چون کسی ملتزم به امری شود گویند در سر کار فلان امیر کاسه بند کرده است. (آنندراج). و رجوع به ’کاسه بند کردن’ شود. و نیز به مجموعۀ مترادفات ص 136. - کاسۀ چه کنم در دست داشتن، همیشه مردد و همیشه از بخت شاکی بودن. مثال: فلان همیشه کاسۀ چکنم دردست دارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به کاسه کجانهم شود. - کاسه در پیش کسی داشتن و پیش کف کسی داشتن، احتیاج خود پیش کسی بردن. (آنندراج) : چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند. نظیری. رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم گلی است داغ که مخصوص گلستان منست. (از آنندراج). - کاسه در زیر آن نیم کاسه یافتن، فریب کسی ظاهر ساخته و عجائبات مشاهده نمودن. (غیاث) (آنندراج). - کاسه کجا بر و کاسه کجا نه، کسی که ناخوانده بر خوان مردم حاضر شود و بر این قسم مدار بگذارند و متأخران بدین معنی کاسه کجا برم و کاسه کجا نهم بصیغۀ متکلم استعمال کنند. (آنندراج) : آنجا که خوان همتت آراست روزگار این هفت طاس گردون کاسه کجا برند. کمال اصفهانی (از آنندراج). - کاسه کشیدن و نوشیدن وزدن، کنایه از شراب خوردن. (آنندراج) : در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد. میرزا جلال. چگونه کاسۀ پرزهر ناز را نوشند جماعتی که بدآموز نعمت و نازند. صائب. ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم. صائب. - امثال: کاسۀ آسمان ترک دارد. کاسه جایی رود که بازآرد قدح. ، بمعنی طبل و کوس و نقارۀ بزرگ هم آمده است. (برهان) : دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 93). گر فلک فریاد خصمت نشنود معذور هست کاسه و کوس شهنشه گوش او کرکرده اند. ادیب صابر. ، شکم تار و ستار و کمانچه و چنگ و طبل و کوس و نقاره. (ناظم الاطباء). - کاسه بردار: چو دیده به طنبوره و تار او ز رغبت شدی کاسه بردار او. ملاطغرا (آنندراج). - کاسۀ نرگس، جام گل نرگس: از تهیدستی لب من کی شکایت آشناست همچو نرگس کاسه ام خالیست اما بی صداست. نورالعین واقف (از آنندراج). ، کنایه از فلک و آفتاب و زمین و دنیا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)
ظرفی باشد که چیزی در آن خورند. (برهان). ناجود و قدح و جام و ساغر و پیاله و دوری و طبقچۀ بزرگ و یا کوچک مسین و یا چوبین و یا گلین و بادیه و قدح چینی بزرگ و کوچک و هرظرفی که در آن چیزی خورند. (ناظم الاطباء). ظرف مدور از فلز یا گل که دیواره اش بلند باشد و برای حمل غذا و آب استعمال میشود و قسم بزرگ آن را قدح هم گویند. این لفظ مأخوذ از کاس عربی است. (فرهنگ نظام). کاس. رجوع به کاس شود: و از آمل آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه نیام و کاسه و طبق. (حدود العالم). که چون شاه کسری خورش خواستی یکی خوان زرّین بیاراستی سه کاسه نهادی برو از گهر به دستار زربفت پوشیده سر. فردوسی. شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام کز کاسۀ سر کاسه بود سفرۀ خوان را. انوری. کاسۀ خاصان منه در پیش عام ترک کن تا ماند این تقریر خام. مولوی. کاسۀ گرمتر از آش که دید کیسۀبیش تر از کان که شنید. جامی (امثال و حکم). کاسۀ چینی که صدا میکند خود صفت خویش ادا میکند. ؟ (جامع التمثیل). قطیمه، کاسه ای از طعام. (منتهی الارب). - کاسه به خون زدن و در خون زدن، خون خوردن. (آنندراج) : صائب بخون دل نزند کاسه چون کند هر کس که نیست دست بجام لبالبش. صائب (از آنندراج). کاسه در خون جگرداران عالم میزند از خمار ظالم آن چشم بی پروا مپرس. صائب (از آنندراج). - کاسه بر سر شکستن، مورد افشای راز شدن یا کردن کسی و کاسه بر سر کسی شکستن، کنایه از رسوا کردن او را و قدح بر سر کسی شکستن نیز بهمین معنی است. (آنندراج) : چنان ز نالۀ مستانه بی تو نالیدم که کاسه بر سر آواز شیر بیشه شکست. محسن تأثیر. پیش ساقی لب ز حرف زهد و تقوی بسته ایم کاسۀ زاهد مبادا بر سر ما بشکند. محمدقلی سلیم. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 259 شود. - کاسه بر کف داشتن، برای دریوزه کردن بود. (آنندراج) : پگاه نغمۀ طنبور کاسه بر کف دست گدای نالۀ شهناز کرده ای ما را. میرنجات. - کاسه به زیر کاسه، فنی از کشتی که چانۀ خود را بچانۀ حریف می پیچند و بعضی گویند دست در زیر زانوی حریف بردن و از جا برداشتن است. (آنندراج) : چه خوری غصۀ گردون و غم تلواسش قامت افراخته ای کاسه بزیر کاسش. میرنجات. - کاسه به سر و بر سر کشیدن، از عالم ساغر بر سر کشیدن. (آنندراج) : وقت رندی خوش که در دوران برنگ لاله کرد صاف و درد دهر را یک کاسه ای بر سر کشید. مخلص کاشی (از آنندراج). چون زنگیی که کاسۀ شیری بسر کشد شام سیاه هجر فرو برد روز را. میرزا وحید (از آنندراج). - کاسۀ پنیر و کاسۀ جغرات، کنایه از ماه بدر است. (ناظم الاطباء). - کاسه پیش کسی بند کردن، خوان به خدمت امیر بستن و به امید منفعت به خانه اش آمد وشد کردن یعنی چون کسی ملتزم به امری شود گویند در سر کار فلان امیر کاسه بند کرده است. (آنندراج). و رجوع به ’کاسه بند کردن’ شود. و نیز به مجموعۀ مترادفات ص 136. - کاسۀ چه کنم در دست داشتن، همیشه مردد و همیشه از بخت شاکی بودن. مثال: فلان همیشه کاسۀ چکنم دردست دارد. (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به کاسه کجانهم شود. - کاسه در پیش کسی داشتن و پیش کف کسی داشتن، احتیاج خود پیش کسی بردن. (آنندراج) : چشم بر فیض نظیری همه خوبان دارند کاسه در پیش گدا داشته سلطانی چند. نظیری. رواست لاله اگر کاسه داشت پیش کفم گلی است داغ که مخصوص گلستان منست. (از آنندراج). - کاسه در زیر آن نیم کاسه یافتن، فریب کسی ظاهر ساخته و عجائبات مشاهده نمودن. (غیاث) (آنندراج). - کاسه کجا بر و کاسه کجا نه، کسی که ناخوانده بر خوان مردم حاضر شود و بر این قسم مدار بگذارند و متأخران بدین معنی کاسه کجا برم و کاسه کجا نهم بصیغۀ متکلم استعمال کنند. (آنندراج) : آنجا که خوان همتت آراست روزگار این هفت طاس گردون کاسه کجا برند. کمال اصفهانی (از آنندراج). - کاسه کشیدن و نوشیدن وزدن، کنایه از شراب خوردن. (آنندراج) : در این میخانه هر ایمایی از جایی خبر دارد گدایی کاسه ای زد ساغر جمشید پیدا شد. میرزا جلال. چگونه کاسۀ پرزهر ناز را نوشند جماعتی که بدآموز نعمت و نازند. صائب. ز خون شکوه ام چون لاله دامانی نشد رنگین کشیدم کاسه های خون و برلب خاک مالیدم. صائب. - امثال: کاسۀ آسمان ترک دارد. کاسه جایی رود که بازآرد قدح. ، بمعنی طبل و کوس و نقارۀ بزرگ هم آمده است. (برهان) : دهل و کاسه همانا که بشب زان نزنند تا بخسبد خوش و کمتر بودش بر دل بار. فرخی (دیوان چ عبدالرسولی ص 93). گر فلک فریاد خصمت نشنود معذور هست کاسه و کوس شهنشه گوش او کرکرده اند. ادیب صابر. ، شکم تار و ستار و کمانچه و چنگ و طبل و کوس و نقاره. (ناظم الاطباء). - کاسه بردار: چو دیده به طنبوره و تار او ز رغبت شدی کاسه بردار او. ملاطغرا (آنندراج). - کاسۀ نرگس، جام گل نرگس: از تهیدستی لب من کی شکایت آشناست همچو نرگس کاسه ام خالیست اما بی صداست. نورالعین واقف (از آنندراج). ، کنایه از فلک و آفتاب و زمین و دنیا باشد. (برهان) (ناظم الاطباء)
کم شده و کاهیده. (برهان) (ناظم الاطباء) : ای جای جای کاسته بی خوبی باز از تو جای جای فزایسته. دقیقی. یکی در فزونی دل آراسته ز کمّی دل دیگری کاسته. فردوسی. ز لشکر فرستادن و خواسته شود بیگمان کار ما کاسته. فردوسی. یکی پاسبان بد بدین خواسته دل و جان از افزون شدن کاسته. فردوسی. - کاسته شدن. کم شدن و نقصان یافتن، زیان یافتن و کاهیده شدن، کوتاه شدن. (ناظم الاطباء)
کم شده و کاهیده. (برهان) (ناظم الاطباء) : ای جای جای کاسته بی خوبی باز از تو جای جای فزایسته. دقیقی. یکی در فزونی دل آراسته ز کمّی دل دیگری کاسته. فردوسی. ز لشکر فرستادن و خواسته شود بیگمان کار ما کاسته. فردوسی. یکی پاسبان بد بدین خواسته دل و جان از افزون شدن کاسته. فردوسی. - کاسته شدن. کم شدن و نقصان یافتن، زیان یافتن و کاهیده شدن، کوتاه شدن. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در ده هزارگزی جنوب خاوری سر پل ذهاب. کنار راه فرعی کلاوه. دشت و گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب از سراب قلعه شاهین دارد. محصول آن غلات و برنج و توتون و تریاک و لبنیات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در ده هزارگزی جنوب خاوری سر پل ذهاب. کنار راه فرعی کلاوه. دشت و گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب از سراب قلعه شاهین دارد. محصول آن غلات و برنج و توتون و تریاک و لبنیات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. 43هزارگزی شمال خاوری مشهد، دوهزارگزی باختر راه مشهد به کلات. دامنه و معتدل است. سکنه 349 تن. رودخانه دارد ومحصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. 43هزارگزی شمال خاوری مشهد، دوهزارگزی باختر راه مشهد به کلات. دامنه و معتدل است. سکنه 349 تن. رودخانه دارد ومحصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان
بی رواگ بی خریدار ناروا نارایج بی رونق مقابل روا رواج: (بازار حکمت کاسد و مزاج اهل شریعت فاسد) (جامع الحکمتین) یا کالای (متاع) کاسد. متاعی که از آن استقبال نکنند کالای ناروان
پیاله، ظرف، کوس، بیرونی ترین پوشش گل کاسه داغ تر از آش: کنایه از واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: کنایه از نیرنگی در کار بودن کاسه کوزه کسی را به هم زدن: کنایه از شر و فساد و خرابی
پیاله، ظرف، کوس، بیرونی ترین پوشش گل کاسه داغ تر از آش: کنایه از واسطه ای که از صاحب حق بیشتر جوش می زند کاسه ای زیر نیم کاسه بودن: کنایه از نیرنگی در کار بودن کاسه کوزه کسی را به هم زدن: کنایه از شر و فساد و خرابی
دیدن کاسه چوبین به خواب، چون خوردنی در وی است، دلیل که از سفر روزی حلال یابد. اگر کاسه را تهی بیند، دلیل بر فروماندگی بود. دیدن کاسه در خواب، دلیل بر خادمی است که بر دست او خیرات برود، اما کاسه سیمین و زرین چون خوردنی در وی بود، دلیل بر روزی حرام بود و کاسه قلعی و سفیدروی، دلیل بر روزی شبهت زده و کاسه آبگینه، دلیل بر زن بود. ، - محمد بن سیرین اگر در خواب دیدید که با لیوان یا کاسه آب می خورید در جشنی عشرت آور و عیش آمیز شرکت می کنید که جشن و سرور به شما تعلق ندارد و احتمالا مثل مهمان از آن سهم می برید. اگر دیدید یکی در مقابل شما با لیوان یا کاسه و یا ظرف دیگری آب می نوشد مجذوب کاری می شوید که فکر می کنید انجام آن به سود شما می تواند باشد. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن کاسه بلور در خواب، علامت آن است که از شیرین ترین اوقات زندگی و بهترین لذتها بهره مند خواهید شد. ، ۲ـ اگر خواب ببینید از کاسه بلور مایعی می نوشید، علامت آن است که به زودی از عشقی پنهان مطلع خواهید شد. ، ۳ـ دیدن کاسه بلور شکسته در خواب، علامت آن است که در اثر حادثه ای اندوهگین خواهید شد. ، ۴ـ اگر دختری در خواب کاسه ای بلوری هدیه بگیرد، علامت آن است که به عزیزترین آرزوهای خود دست خواهد یافت. اگر بیند در کاسه چیزی خوش بود و بخورد، دلیل منفعت است. اگر چیزی ترش بود، دلیل غم و اندوه است و دیدن کاسه تهی در خواب، دلیل بر فروماندگی و مفلسی است. اگر بیند که در کاسهی آبگینه به زن خویش آب داد، و کاسهی آبگینه را نسبت به جوهر زنان کردهاند و آب که در کاسهی آبگینه باشد فرزند و طفل بود که در شکم مادر بود. .
دیدن کاسه چوبین به خواب، چون خوردنی در وی است، دلیل که از سفر روزی حلال یابد. اگر کاسه را تهی بیند، دلیل بر فروماندگی بود. دیدن کاسه در خواب، دلیل بر خادمی است که بر دست او خیرات برود، اما کاسه سیمین و زرین چون خوردنی در وی بود، دلیل بر روزی حرام بود و کاسه قلعی و سفیدروی، دلیل بر روزی شبهت زده و کاسه آبگینه، دلیل بر زن بود. ، - محمد بن سیرین اگر در خواب دیدید که با لیوان یا کاسه آب می خورید در جشنی عشرت آور و عیش آمیز شرکت می کنید که جشن و سرور به شما تعلق ندارد و احتمالا مثل مهمان از آن سهم می برید. اگر دیدید یکی در مقابل شما با لیوان یا کاسه و یا ظرف دیگری آب می نوشد مجذوب کاری می شوید که فکر می کنید انجام آن به سود شما می تواند باشد. منوچهر مطیعی تهرانی ۱ـ دیدن کاسه بلور در خواب، علامت آن است که از شیرین ترین اوقات زندگی و بهترین لذتها بهره مند خواهید شد. ، ۲ـ اگر خواب ببینید از کاسه بلور مایعی می نوشید، علامت آن است که به زودی از عشقی پنهان مطلع خواهید شد. ، ۳ـ دیدن کاسه بلور شکسته در خواب، علامت آن است که در اثر حادثه ای اندوهگین خواهید شد. ، ۴ـ اگر دختری در خواب کاسه ای بلوری هدیه بگیرد، علامت آن است که به عزیزترین آرزوهای خود دست خواهد یافت. اگر بیند در کاسه چیزی خوش بود و بخورد، دلیل منفعت است. اگر چیزی ترش بود، دلیل غم و اندوه است و دیدن کاسه تهی در خواب، دلیل بر فروماندگی و مفلسی است. اگر بیند که در کاسهی آبگینه به زن خویش آب داد، و کاسهی آبگینه را نسبت به جوهر زنان کردهاند و آب که در کاسهی آبگینه باشد فرزند و طفل بود که در شکم مادر بود. .