جدول جو
جدول جو

معنی کاسبی - جستجوی لغت در جدول جو

کاسبی
(سِ)
عمل کاسب. کسب. پیشه وری. تجارت.
- کاسبی کردن، تجارت و کسب کردن
لغت نامه دهخدا
کاسبی
کسب پیشه وری
تصویری از کاسبی
تصویر کاسبی
فرهنگ لغت هوشیار
کاسبی
((س))
تجارت، داد و ستد
تصویری از کاسبی
تصویر کاسبی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کابی
تصویر کابی
(پسرانه)
معرب منسوب به کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
کمی، کم شدگی، تقلب، دروغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسنی
تصویر کاسنی
گیاهی خودرو با برگ های کرک دار، ساقه ای کوتاه و گل های آبی که ریشه، برگ و دانۀ آن مصرف دارویی دارد، هرگاه دانه های تلخ آن با گندم مخلوط و آرد شود طعم آرد را تلخ می کند، کسنی، انگوپا، انوپا، هندبا، هندباج، هندبید، تلخک، تلخ جکوک، تلخ جوک، تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند، کنایه از کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده
فرهنگ فارسی عمید
نعت از کسوت، رجل کاس، مرد جامه پوشیده و بالباس، (ناظم الاطباء) : واقعد فانک انت الطاعم الکاسی، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 237)
لغت نامه دهخدا
کسنه، کسنی، (برهان)، کاشنی، (هرمزدنامه ص 90)، گیاهی که به تازی هندبا گویند و قسمی از آن دوائی و قسمی مزروع و برگهای آن مأکول، (ناظم الاطباء)، از انواع زبانه گلی ها و دارای گلهای آبی رنگ و برگهای بریده که بسیار تلخ است و بعضی جنسهای آن را میکارند (گیاه شناسی گل گلاب ص 262) گیاهی است علفی ارتفاعش بین 0/5 تا 1/5 متر، ریشه اش دارای شیرابه ای شیری رنگ میباشد، برگهایش متناوب و پوشیده از تارهای فراوان در اطراف رگبرگ میانی است، گلهای آبی رنگ زیبایش در مقابل نور خورشید حالت شکفته بخود میگیرند و در غروب یا شب گلبرگهایش جمع میشوند قطعات ریشه کاسنی را پس از بو دادن بصورت گرد درآورده مانند قهوه بمصرف میرسانند، مصرف کاسنی (خصوصاً ریشه و برگهای آن) از قدیم الایام بین ملل مختلف معمول بوده و اثرمقوی، مقوی معده، تصفیه کننده خون، ملین، بت بر دارد، و نیز در دفع رسوبات ادراری و عفونت مجرای ادرار وکم خونی و درمان نقرس و رماتیسم اثر معالج دارد، (ازگیاهان داروئی ج 3)، بقلۀ یهودیه، بقل دشتی، بقله المبارکه، تلخی، کستاج، هلفیفا، (تحفه)، هندب، هندبا، هندبی، لعساعه، (منتهی الارب) : الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبداﷲ مجرم است از دوستان است، (مناجات نامۀ خواجه عبداﷲ انصاری)،
کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی
این هر چهار گونه که دادی همه وژن،
(حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
هیثم بن کابی، محدث است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کاوه، کاوۀ آهنگر، (مفاتیح العلوم خوارزمی) : چون این ظلم (ضحاک) و قتل جوانان بدین سبب مستمر گشت، کابی آهنگری اصفهانی از بهر آنکه دو پسر آن کشته بود خروج کرد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)، رجل من قریه کولانه یسمی کابی، خرج علی بیوراسف، (مافروخی ص 40)،
مردی بود از دیه کودلیه (کذا) نام او کابی بر بیورسف پادشاه خروج کرد، (ترجمه محاسن اصفهان ص 86)، رجوع به کاوه شود
لغت نامه دهخدا
بلند و مرتفع، بر روی افتاده، (منتهی الارب)، خاک ریزان و روان، یقال: فلان کابی الرماد، ای عظیمه منهال، (منتهی الارب) (قطر المحیط)، و من المجاز (هو کابی الرماد)، ای (عظیمه) مجتمعه فی المواقد منهال لکثرته، ای مضیاف، (تاج العروس)، آتش زنه که آتش از او بیرون نیاید
لغت نامه دهخدا
تخلص داوید روس لوک ناقد و هزل نویس آمریکائی است، وی به سال 1833 میلادی در بینگهامتون به دنیا آمد و در سال 1888 میلادی دنیا را بدرود گفت
لغت نامه دهخدا
(سِ)
علی بن احمد، ابوالفتوح پاشا. از مردم مصر بود و در بلقاس متولد شد در فرانسه تحصیل کرد و در مصر مناصب گوناگون یافت و بریاست استیناف رسید و سپس بریاست تفتیش کل فرهنگ برگزیده شد و سرانجام در قاهره درگذشت. او راست: الشریعه الاسلامیه و القوانین الوضعیه، رساله، والمذهب الاجتماعی فی التشریع الجنائی. و با همکاری یکی از دوستانش کتاب ’الاقتصاد السیاسی’ تألیف ژونس را ترجمه کرده است ودر کنگره های مربوط به قانون که در سال 1900 میلادی در پاریس تشکیل شد حضور یافت. پس کتابی بنام: ’سیاحه مصری فی اروبه’ تألیف کرد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 315)
علی بن احمد الراسبی. وی فرمانروای جندی شاپور و بسیار توانگر و نزد خلفا محترم بود و بسال 301 هجری قمری درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 654)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به بنی راسب که قبیله ای است. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نقصان و کم شدگی، نقص، منقصت:
که ای برتر از کژّی و کاستی
بهی زان فزاید که تو خواستی،
فردوسی،
چنین گفت موبدبه شاه جهان
که آن گور دیوی بد اندر نهان
که بهرام را خواند ازراستی
پدید آرد اندر دلش کاستی،
فردوسی،
گر ایدون که یابم ز تو راستی
بشویی به دانش دل از کاستی،
فردوسی،
خداوند هستی وهم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی،
فردوسی،
به گیتی کیمیا چون راستی نیست
که عز راستی را کاستی نیست،
(ویس و رامین)،
چو در داد شاه آورد کاستی
به پیچد سر هر کس از راستی،
اسدی (گرشاسبنامه)،
چو گشتی تمام آیدت کاستی،
اسدی (ایضاً)،
بلکه مصنوعی تمام است این بقول منطقی
گر تمام این است هرگز نیست او را کاستی،
ناصرخسرو،
ترا من همی راستی داده ام
تو از من همی کاستی جسته ای،
ناصرخسرو،
بر زمین چون پادشا گشتی گرفتی کاستی
بر فلک چون بدر گردد کاستی گیرد قمر،
امیرمعزی،
ماه ندیده کاستی سرو کشیده راستی
دلبرمن براستی راست چنان آمده ست،
سوزنی،
از کجی افتی به کم و کاستی
وز غم رستی تو اگر راستی،
نظامی،
، خسارت، ضرر، زیان، حیله، کژی، کاستی ماه، امحاق
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مردمی را گویندکه بقریۀ کاسن منسوبند که قریه ای است از قرای سمرقند. (برهان). منسوب به قریۀ کاسن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه، در 17500 گزی خاور هشتیان، 95هزارگزی باختر ارابه رو حماملر به قولونجی، دره و سردسیر مالاریائی و دارای 46 تن سکنه است، آب از چشمه دارد، محصول آن غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی آن جاجیم بافی است وراه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ بَ)
مرغ و دد شکاری، هر یک از اندام بدن، هر یک از دست و پا. ج، کواسب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نوعی از جامه که آستین آن کوتاه باشد و نیمۀ آستین و زنجیره از آن است. (آنندراج). نوعی از جامۀ آستین کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
حسن. یکی از شاعران عثمانی در قرن دهم هجری قمری است در دربار نشو و نما یافته و به نیابت کاتب دیوان و رئیس الکتاب رسید. (قاموس الاعلام ترکی)
از شاعران عثمانی است که در قرن دهم هجری میزیسته و از اهالی بروسه بود و خطوط مختلف را در نهایت خوبی مینوشت. (قاموس الاعلام ترکی)
سیدی علی الغلطه وی متوفی 970. او را دیوانی است ترکی. رجوع به کشف الظنون چ 2 استانبول ج 1 ستون 807 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
کتابت کردن. کاتب بودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاتبی
تصویر کاتبی
سنخ جامه آستین کوتاه زنجیره دار، نویسساری
فرهنگ لغت هوشیار
کسبی در فارسی گرفتنی رو در روی گونه ای، پیشه وریک منسوب به کسب آنچه بوسیله سعی و کوشش و مهارت بدست آرند مقابل فطری: (محبت یا فطرتی بود یا کسبی)، (اوصاف الاشراف)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که با صنعت یا خرید و فروش روزی تحصیل می کند، پیشه ور و صنعتگر و صانع و اهل حرفه نوار مغناطیسی ضبط صوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسی
تصویر کاسی
جامه پوش پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و پایا از از تیره مرکباء که در حقیقت سر دسته این تیره است. ارتفاعش بین 50 سانتیمتر تا 1 متر است و آن بر اثر کشت های متوالی تا 2 متر نیز میرسد. ریشه این گیاه دراز 5، 0 الی 1 متر و بقطر یک انگشت و رنگش قهو ه یی است. گیاه مزبور قابل انعطاف است. ساقه اش خشن و برگهایش پوشیده از کرک میباشد. برگهای قاعده این گیاه دارای بریدگیهای مشخص ولی برگهای فوقانیش معمولا کوچک و نوک تیز و تقریبا ساقه آغوش است. گلهایش که در فاصله ماههای تیر و مرداد ظاهر میشوند برنگ آبی زیبا و گاهی گلی یا سفید رنگ و طبق گل مسطح است. جام گل منحصرا مرکب از گلهای زبانه یی است. این گیاه در اراضی بایر و کنار جاده ها و چمنزار ها میروید و کشت آن نیز مواظبت و دقت لازم ندارد. قسمت مورد استفاده گیاه مذکور برگ تازه و ریشه خشک شده آن است. ریشه کاسنی شامل مواد لعابی و اینولین و قندهای مختلف دیگر از قبیل گلوکز و سوولز و ساکارز است و بمقدار جزوی تانن نیز دارد. بعلاوه دارای یک آلکالوئید بنام شیکورین و مقداری نیترات پتاسیم است. کاسنی در تداوی بعنوان مقوی عمومی و مقوی معده و تصفیه کننده خون و مدروملین و تب بر استعمال میشود. برگهای این گیاه بسیار تلخ است و بعنوان تقویت دهنده دستگاه هضم در بیمارانی که از تبهای نوبه یی برخاسته اند توصیه میشود. درایران معمولا برگهای کاسنی را میجوشانند و پس از تقطیر آنرا بنام عرق کاسنی مورد استفاده قرار میدهند و بعلاوه ریشه و برگها و ساقه های خشک شده و نرم شده آنرا با قهوه مخلوط و مصرف میکنند. این گیاه در اکثر نقاط بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران بفراوانی میروید و بطور مختلف مصرف میشود هندبا انطوبیا شکوریه سرس کاسنی تلخ سیکوریا هندبه کسناج کونه یک چیپوتیپایی شکوریا امیرون آجی مارول سریس شریش سکوثا کاسنی دشتی ارحل کاسنی بیابانی کاسنی وحشی. یا تیره کاسنی. منظور تیره مرکبان است که کاسنی سر دسته آنهااست. یا چکیده کاسنی. مایع کم و بیش لزج و غلیظی که از جوشاندن ریشه و برگهای کاسنی قبل از صاف کردن حاصل میشود و در طب بعنوان معالج تبهای نوبه یی مصرف میگردد. یا عرق کاسنی. عرقی که از تقطیر جوشانده ریشه و برگهای کاسنی گیرند و مصرف طبی دارد کاشنی عرق. یا کاسنی صحرای. از تیره مرکبا جزو دسته کاسنی ها که در اروپا و آسیا (درایران: اطراف یزد) میروید و جوشانده اش در تداوی دردهای مزمن مفاصل استعمال میشود پروتیزک خندریلی یعضیض مروریه هندباء بری آق هندبا یعضید جعضیض علث. یا کاسنی فرنگی. گونه ای کاسنی که آنرا میکارند و چون مانند کاسنی معمولی برگهایش تلخ نیست برگهای آنرا در سالاد ریخته میخورند کاسنی سالادی کاسنیه تیفاف فیخوریون هندبی کاسنی بستانی هندبه بستانی کاسنی شیرین. یا کاسنی وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
کمی نقصان کم شدگی منقصت مقابل افزونی بیشی: (خداوند هستی و هم راستی از اویست بیشی و هم کاستی)، ضرر زیان، انحراف منحرف شدن کجی کژی: (چنین گفت موبد بشاه جهان که آن گور دیوی بد اندر نهان که بهرام را خواند از راستی پدید آرد اندر روش کاستی)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است علفی و پایا از تیره مرکبان که در حقیقت سردسته این تیره است. دارای ساقه خشن و برگ های تلخ مزه و پوشیده از کرک. گل های آبی و گاه سفید و قرمز دارد. برگ های این گیاه در تداوی بیماران مبتلا به تب نوبه مورد استفاده قرار می گیرد، تلخک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
((س))
بازاری، سوداگر، جمع کسبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
نقصان، کم شدگی، کم خردی، نادانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
سوداگر، پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاستی
تصویر کاستی
تقصان، نقیصه، نقص، معضل
فرهنگ واژه فارسی سره
کاهش، کمی، منقصت، نقص، نقصان، نقیصه
متضاد: فزونی، کمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی است علفی و پایا از تیره ی مرکبات که در حقیقت سردسته
فرهنگ گویش مازندرانی