جدول جو
جدول جو

معنی کازو - جستجوی لغت در جدول جو

کازو(زُ بُ)
استخر کازو، واقع در غرب اقیانوس اطلس، بخشی از آن در ’ژیرون’، و بخش دیگر در ’لاند’. وسعت 5608 هکتار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازو
تصویر بازو
(دخترانه)
نام آهنگی (نگارش کردی: بازو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کالو
تصویر کالو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام سرداری تورانی در سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تازی نبیره ضحاک در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کادو
تصویر کادو
آنچه برای ابراز دوستی، تشکر یا تبریک به کسی داده می شود، پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج، برای مثال به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست (سعدی - ۶۶)
بازو افراختن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو افراشتن: بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرفتن چیزی، بازو افراختن
بازو دادن: کنایه از یاری دادن، یاری کردن، کمک کردن
بازو گشادن: کنایه از گشودن بازو، دست برآوردن برای یاری دادن و کمک کردن به کسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کازه
تصویر کازه
آغل گوسفند، مغاره، کلبۀ صحرایی، سایه بانی که با شاخه های درخت و علف در بیابان یا در میان کشتزار درست کنند، آلاچیق، کریچ، کرچه، کریچه، گریچ، کومه، برای مثال چو آمد بیابان یکی کازه دید / روان آب و مرغی خوش و تازه دید (اسدی - ۲۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مازو
تصویر مازو
بلوط
ماده ای با مصرف دارویی و صنعتی که از ترشح یکی از انواع بلوط به دست می آید و بر اثر گزش حشره ای به صورت کروی درمی آید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاژو
تصویر کاژو
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سازو
تصویر سازو
لیف خرما، ریسمانی که از لیف خرما بافته شود، ریسمان علفی محکم، نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار می برند، برای مثال از راستی چنان که ره او را / گویی زده ست مسطره و سازو (فرخی - ۴۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهو
تصویر کاهو
گیاهی یک ساله با برگ های سبز و پهن که به صورت خام خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی، برادر مادر
فرهنگ فارسی عمید
مقراض، (منتهی الارب)، قیچی، دوکارد: قص الشعر، به کازود (گازود) برید موی را، (منتهی الارب)، مقراض و قیچی، (منتهی الارب)، در منتهی الارب آمده است: قطاع ککتاب، کازود و کارد، مقطع کمنبر، افزار بریدن و کازود و مانند آن، قاطع، کازود و کارد، و همچنین در معنی مقراض آمده است کازود و کارد و در حاشیه در کلمه قطاع این عبارت هست: کازود مقراض باشد، این کلمه در جهانگیری و برهان و لغت نامه های دیگر نیست و تصور میرود مؤلف منتهی الارب ’دوکارد’ را که بمعنی مقراض است بغلط ’کازود’ یا ’گازود’ خوانده است
لغت نامه دهخدا
(بُ)
نام عامیانۀ ماهیهای مختلف، بخصوص نوعی از ماهی کفال که سر بزرگ دارد و در آبهای مدیترانه و قناتهای عمومی زندگانی میکند
لغت نامه دهخدا
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد، (جهانگیری) (برهان) (رشیدی) (شعوری) (آنندراج)، و آن به کمبار معروف و موسوم است، (جهانگیری)، و در کشتی او را بکار برند و مجرمان و دزدان را بدان به حلق کشند، (جهانگیری) (برهان) (شعوری)، عدلهای قماش را بدان بندند، (شعوری)، لیف خرما: یک روز رسول خفته بود بر چیزی از سازو بافته، ... و آن درشتی سازودر پهلوی او اثر کرده، ... و تو اینچنین برساز و خفته و پهلوهای تو از آن رنجور شده، (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 712 س 17 تا19)، و تختی و فرشی از سازو، (ایضاً ج 4 ص 96 س 6)، ریسمان علفی را نیز گویند و بعربی شریطه خوانند، (برهان)، در تکلم یزد و انارک و جندغ این لفظ هست و در کرمان سیسو گویند، (فرهنگ نظام)، ریسمان علفی خشن، طناب علفی کشتی، از آلات درودگران، و آن ظاهراً نخی نازک و تابیده بوده که برای میزان کردن چوب و تخته در موردی که امروز خطکش بکار برند بکار میرفته است:
از راستی چنانکه ره او را
گوئی زده است مسطره و سازو،
فرخی،
نزار و تافته گشتم بسان سازوی تو
مکن، بترس زایزد، ز عاقبت بندیش،
مسعودسعد (دیوان در صفت یار درودگر ص 643)،
ملک را عدل گرچه چون سازوست
ملک بی تیغ دست بی بازوست،
سنائی (از رشیدی و انجمن آرا)،
سکۀ بقال ترازو بود
جدول خط راست ز سازو بود،
امیرخسرو (از آنندراج)،
، ریسمان باز، (ناظم الاطباء) (استینگاس)، در شهرستانک این نام را به گیاه (ژونکوس) دهند که از آن حصیر کنند، (یادداشت بخط مؤلف)، علف سفید (در تداول مردم رادکان)
لغت نامه دهخدا
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است، در اوستا بازو، درسانسکریت با هو ’بارتولمه 956’ در گیللی بازوء، یرنی و نطنزی بازو ’ک، 1 ص 338’، دزفولی و شوشتری بویی، (حاشیۀ فرهنگ برهان قاطع چ معین)، قسمتی از دست که از دوش تا آرنج بود، باهو، (ناظم الاطباء)، عضد، (ترجمان القرآن) (آنندراج)، از دوش تا مرفق، (آنندراج)، ضبع، (دهار)، مطنب، (منتهی الارب) :
به زین اندرون گرزۀ گاوسر
به بازو کمان و به گردن سپر،
فردوسی،
دگر چون تو ای پهلوان دلیر
بدین برزبالا و بازوی شیر،
فردوسی،
سخن راند از برزوی پیل مست
که بازوی من روز جنگ او شکست،
فردوسی،
وز آن پس بدو گفت رستم تویی
که داری بر و بازوی پهلوی،
فردوسی،
ازایرا کارگر نامد خدنگم
که بربازو کمان سام دارم،
بوطاهر،
خداوند ما گشته مست و خراب
گرفته دو بازوی او چاکران،
منوچهری،
حاجب بازوی وی بگرفت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 52)، و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 381)، بازوی امیر گرفتند تا از تخت فرود آمد، (تاریخ بیهقی ص 378)،
هر چه به بازو نتوانیش کرد
دانش با بازو شو یار کن،
ناصرخسرو،
دست زمانه بارۀ شاهی نیفکند
در بازویی که آن نکشیده است بار تیغ،
مسعود سعد،
عدل بازوی شه قوی دارد
قامت ملک مستوی دارد،
سنائی،
بر زخمها که بازوی ایام میزند
سازنده تر ز صبر دوایی نیافتم،
خاقانی،
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته،
خاقانی،
بر کمان چون بازوی شه خم زدی
قاب قوسین زین و آن برخاستی،
خاقانی،
اگرصد کوه دربندد به بازو
نباشد سنگ با زر هم ترازو،
نظامی،
به بازوان توانا و قوت سردست
خطاست پنجۀ مسکین ناتوان بشکست،
سعدی،
پنجم کمینه پیشه وری که بسعی بازو کفافی حاصل کند، سعدی (گلستان)،
چه کند زورمندوارون بخت
بازوی بخت به که بازوی سخت،
سعدی،
لغت نامه دهخدا
(بُ)
ژان. در اصل ونیزی (1451 تا حدود 1498 میلادی) ، پسر او، سباستین کاب (متولد در بریستول در 1470 و متوفی پس از سال 1555 میلادی) بحرپیمایان نامدار، که در زمان سلطنت هانری هفتم و هانری هشتم، پادشاهان انگلستان میزیسته و ارض جدید لابرادور را در 1497 کشف کردند
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
خالو، دایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کازه
تصویر کازه
خانه ای که از چوب و نی و علف سازند: کومه کوخ آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست است که از دوش تا آرنج را شامل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازو
تصویر سازو
ریسمانی است در غایت استحکام که از لیف خرما باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادو
تصویر کادو
تحفه، سوغات، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کادچک چکیده چوب کاد نام ماده تانن داری است که از درخت کاد استخراج میشود و در پزشکی و صنعت و چرمسازی مورد استعمال دارد. این ماده که در دباغی از آن زیاد استفاده میکنند از چوب درخت کاد تهیه میشود بدین طریق که چوب درخت کاد را بصورت قطعاتی بریده با قدری آب در ظروف گلی میپزند تا حدی که مایع درون ظرف بنصف تقلیل یابد. بعد مایع درون ظرف را خارج کرده و تصفیه و تبخیر مینمایند تا بصورت عصاره در آید. عصاره حاصل را بر روی قطعات حصیر میگسترند و در معرض گرمای خورشید قرار میدهند تا خشک گردد. بهترین نوع کاشو در پگو (بیرمانی انگلیس) و بنگال تهیه میشود. رنگ قطعات کاشو که ببازار عرضه میشود قهوه یی مایل بسیاه است ولی اگر شکسته شوند درون آنها قرمز رنگ است. کاشو بدون ذوب شدن میسوزد و در هنگام سوختن شعله ای از آن ظاهر نمیگردد و پس از سوختن نیز خاکستر سفید رنگی بر جای میگذارد. کاشو بدون پوست ولی طعم آن ابتدا تند و قابض و سپس شیرین و کمی تلخ میشود و بعلاوه بر زبان نمی چسبد و بزاق را قرمز رنگ نمیکند. کاشو در آب سرد محلول است. از کاشو ماده قرمز رنگی بنام قرمز کاشو میگیرند که در نقاشی و صنعت مورد استعمال دارد. همچنین در کاشو ماده ای اسیدی بنام اسید کاشو تانیک وجود دارد
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره مرکبان که یکساله است ولی دارای برخی انواع دو ساله و پایا نیز میباشد. در ساقه و برگ این گیاه شیرابه سفید رنگی جریان دارد. انواع خود روی آن در مناطق معتدله کره زمین بفراوانی میروید ولی بعلت کشت های متوالی این گیاه بمنظور استفاده از تغذیه برگها و ساقه آن نژاد های متعددی بدست آورده اند. شیرابه کاهو پس از خروج تدریجا برنگ زرد و قهوه یی در میاید. در شیرابه گیاه مزبور بمقدار کم کائوچو و مقدار بسیار کمی نیز هیوسیامین موجود است. شیرابه مستخرج از انساج کاهو پس از سفت شدن در پزشکی بنام کتو کاریم موسوم میشود که سابقا آنرا بعنوان یک خواب آور ضعیف و مسکن سرفه و کاهنده تحریکات عصبی توصیه میکردند و بعوه مصرف آن در رفع سین منی و روماتیسم نیز توصیه شده است. از تبخیر شیرابه حاصل از انساج کاهو نیز عصاره ای بنام تریداس حاصل میگردد که اثر مسکن و خواب آور دارد. کاهوی معمولی که یکی از نژاد های تربیت شده کاهو است بوسیله بذر زیاد میشود و دارای اقسام مختلف است از قبیل کاهوی پیچ کاهوی تابستانه و کاهوی زمستانه خس کاهوی معمولی. یا کاهوی پیچ. یکی از گونه های کاهو که برگها یش حول ساقه می پیچند و از انواع مرغوب کاهو میباشد. یا کاهوی خرگوش. کاهوی وحشی یا کاهوی در یایی. یگی از گونه های آلگهای سبز که از تیره ولواسه میباشد. این گیاه آبزی است و برخی گونه هایش در آب شیرین و برخی در آب دریا میزیند. وجه تسمیه این آلگ بدان جهت است که برگها یش شبی کاهو دارد و نیز و مانند کاهو در ساد یا در اغذیه پخته خورده میشود خس بحری. یا کاهوی فرنگی یکی از گونه های کاهو که شبیه کاهوی پیچ ولی دارای ساقه های کوتاه است و برگها یش سبز مایل بسفید است. شکل بوته کاهوی فرنگی شبیه کلم برگها کوچک و کروی است. توضیح} کاهوی فرنگی {در عهد ناصر الدین شاه قاجار (نیمه دوم قرن. 13 ه) وارد ایران شد و متداول گردید (الماثر و اثار) یا کاهوی وحشی. یا کاهوی معمولی. گونه خود روی کاهو خس الزیت کاهوی خود رو کاهوی خرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالو
تصویر کالو
تنه بدن، صورت شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالو
تصویر کالو
تنه، بدن، صورت، شکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
برادر مادر، دایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاهو
تصویر کاهو
گیاهی از تیره مرکبان با برگهای سبز و درشت قابل خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مازو
تصویر مازو
شیره درخت بلوط که از آن برای ساختن مرکب سیاه استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادو
تصویر کادو
((دُ))
پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سازو
تصویر سازو
((زُ))
لیف خرما، ریسمانی که از الیاف خرما بافته شود، ریسمان علفی و محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازو
تصویر بازو
قسمتی از دست که بین آرنج و شانه قرار دارد، واحد طول برابر با بازو، قدرت، نیرو، رفیق، مصاحب، آن که در سرود با کسی همراهی کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کازه
تصویر کازه
آلاچیق، کلبه، صومعه، خانه و منزل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکو
تصویر کاکو
دایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کادو
تصویر کادو
ارمغان، پیشکش
فرهنگ واژه فارسی سره