شیخ سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی. معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلدۀ فاخرۀ شیراز به لوازم افاده و نشر علوم دینیه اشتغال مینمود، از مصنفات آن جناب شرح مشارق الانوار و سیر سیدالابرارصلی الله علیه و آله الاخیار مشهور است و آن سیر به زبان اهل خبر بسیر کازرونی مذکور. وفات شیخ سعید در شهور سنۀ ثمان و خمسین و سبعمائه بوقوع انجامید. (رجال کتاب حبیب السیر ص 48). و رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ص 310، 325، 334، 360، 369، 371، 419، 442
شیخ سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی. معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلدۀ فاخرۀ شیراز به لوازم افاده و نشر علوم دینیه اشتغال مینمود، از مصنفات آن جناب شرح مشارق الانوار و سیر سیدالابرارصلی الله علیه و آله الاخیار مشهور است و آن سیر به زبان اهل خبر بسیر کازرونی مذکور. وفات شیخ سعید در شهور سنۀ ثمان و خمسین و سبعمائه بوقوع انجامید. (رجال کتاب حبیب السیر ص 48). و رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ص 310، 325، 334، 360، 369، 371، 419، 442
منسوب به کازرون: از مردم کازرون، ساخته و پرداخته کازرون: گیوه کازرونی، قسمی بورانی بادنجان که فرقش با بورانی معمولی آنست که در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بخلاف بورانی معمولی کازرونیه، کازرونیه (صفت مونث کازرونی)
منسوب به کازرون: از مردم کازرون، ساخته و پرداخته کازرون: گیوه کازرونی، قسمی بورانی بادنجان که فرقش با بورانی معمولی آنست که در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بخلاف بورانی معمولی کازرونیه، کازرونیه (صفت مونث کازرونی)
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشه، اوشن، صعتر، سعتر
مَرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشِه، اوشن، صَعتَر، سَعتَر
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن: بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج، فردوسی، ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم، سوزنی، بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم، سوزنی، طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)، ، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) : تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ندارد شوی و دارد کامرانی بشادی می گذارد زندگانی، نظامی، سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی، نظامی، بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی، نظامی، بشادی پی کامرانی گرفت، نظامی، اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی، جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است به کامرانی و درویشی وسبکباری، سعدی، ، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه: دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او، فردوسی، و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)، - کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن: که یزدان ترا زندگانی دهاد پس از مرگ او کامرانی دهاد، فردوسی
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن: بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج، فردوسی، ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم، سوزنی، بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم، سوزنی، طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)، ، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) : تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ندارد شوی و دارد کامرانی بشادی می گذارد زندگانی، نظامی، سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی، نظامی، بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی، نظامی، بشادی پی کامرانی گرفت، نظامی، اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی، جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است به کامرانی و درویشی وسبکباری، سعدی، ، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه: دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او، فردوسی، و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)، - کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن: که یزدان ترا زندگانی دهاد پس از مرگ او کامرانی دهاد، فردوسی
سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست: 1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)، 2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)، لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
سلیمان بن شیخ عبداﷲ بارونی نفوسی، او راست: 1 - الازهارالریاضیه فی ائمه و ملوک الاباضیهجزء 2 مطبعۀ بارونیه، (بی تاریخ)، 2 - دیوان (سلیمان بارونی) مطبعه الازهار البارونیه مصر 1346 هجری قمری (معجم المطبوعات ج 1 ستون 515)، لهجه ای است در پاریاب و بصورتهای فاریاب، فاریاو و پاریاو و فاراب نیز آمده است و بمعنی زمینی است که با آب رودخانه و آب کاریز مزروع شود، رجوع به برهان ذیل پاریاب و پاراب و فاریاب شود: و غلۀ آنجا ’خشت و کماج’ بعضی بخس است و بعضی باریاب، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 143)، بعضی که پشته ها و افرازها باشد بخس باشد و نشیبها باریاب، و آبها روان است، (فارسنامۀ ابن البلخی چ لندن ص 144)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) : به چه ماند به خوان کاروانگاه همیشه کاروانی را در او راه. (ویس و رامین). و گرچه بود در ره کاروانی چو سروی بود رُسته خسروانی. (ویس و رامین). پل است این دهر و تو بر وی روانی نسازد خانه بر پل کاروانی. (سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو). جوانی یکی کاروانیست پورا مدار انده رفتن کاروانی. ناصرخسرو. از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر. سوزنی. لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری. انوری. بر بنده نوشتن است و آن را دادن به الاغ کاروانی. کمال اسماعیل. نه سگ دامن کاروانی درید که دهقان ظالم که سگ پرورید. سعدی. خورد کاروانی غم بار خویش نسوزد دلش بر خر پشت ریش. سعدی (بوستان). نه از معرفت باشد و عقل و رای که بر ره کند کاروانی سرای. سعدی (بوستان). دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند که خانه ساختن آئین کاروانی نیست. سعدی. یاران کجاوه غم ندارند از منقطعان کاروانی. سعدی (صاحبیه). چو آن سرو روان شد کاروانی چو شاخ سرو میکن دیده بانی. حافظ. ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی. حافظ. ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
نوعی ازجامۀ ابریشمی، (منتهی الارب)، قسمی خز: مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خز طارونی، ناصرخسرو، و ظاهراً طارونی یا خزّ طارونی ادکن اللون وناعم الملمس بوده است، رجوع به کلمه خلاف در ابن البیطار شود، - گنبد طارونی، کنایه از آسمان: ای گرد گرد گنبد طارونی یکبارگی بدین عجبی چونی، ناصرخسرو
نوعی ازجامۀ ابریشمی، (منتهی الارب)، قسمی خز: مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خز طارونی، ناصرخسرو، و ظاهراً طارونی یا خزّ طارونی ادکن اللون وناعم الملمس بوده است، رجوع به کلمه خلاف در ابن البیطار شود، - گنبد طارونی، کنایه از آسمان: ای گرد گرد گنبد طارونی یکبارگی بدین عجبی چونی، ناصرخسرو
نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معروف و در حوالی آن باغی به بسیاری و خوبی نارنج مشهور، بگاه بهار از احجار جدار و دیوار خانهای آن که غالباً از سنگ است سبزه روید. بلیان و دوان که شیخ امین الدین عارف و جلال الدین علامه از آنجا بوده اند از توابع آنجا است، گویند بنای آن از امیر عضدالدوله دیلمی بوده است و کازرون بحیره ای است که گرداگرد آن دوازده فرسخ و در قرب آن نرگس زاری است نیکو، ’نورد’نام قریۀ آن بوده، از آنجا برخاسته شیخ ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی که بروزگار خود عارف یگانه بوده و در 426 هجری قمری رحلت نموده. (انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی به فارس بطول 84 و عرض 60 هزار گز که از شمال به ممسنی، از مشرق ببلوک کوه مره و از جنوب به جره و دشتی و خشت و از مغرب بماهور میلاتی و خشت محدود است و جمعیت آن 35000 تن، مرکز آن کازرون در 100هزارگزی شیراز و 1200 تن سکنه دارد. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کازرون، از جغرافیای سیاسی کیهان صص 227- 228). شهر کازرون مرکز شهرستان کازرون و بخش مرکزی و دهستان حومه و یکی از شهرهای قدیمی کشور است. در ابتدا شهر شاپور که در 20هزارگزی شمال باختر کازرون فعلی خرابه های آن باقی است اهمیت و مرکزیت داشته و شهر فعلی از توابع آن بوده و بعد از خرابی شهر شاپور فیروز پسر بهرام ساسانی کازرون را شهر نموده وقباد پادشاه ساسانی آن را آبادتر و بزرگتر گردانید. فاصله آن تا شیراز 123 و تا بوشهر 244 هزار گز و مختصات جغرافیایی آن عبارتند از: طول 51 درجه و 38 دقیقه از گرینویچ و عرض 29 درجه و 37 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا در حدود 800 گز است. ابنیه و کوچه های شهرعموماً بسبک قدیم ساخته شده فقط دو خیابان جدیدالاحداث بنام خیابان شادروان و شاپور در آن وجود دارد که مغازه های معدود تازه ساخت در اطراف آن ساخته شده ضمناً شهر دارای چند بازار سرپوشیده میباشد. هوای شهر گرم بالنسبه معتدل است و آب آن از قنوات متعدد تأمین میگردد. در شش هزارگزی باختر شهر آبی است بنام برکک که بسیار سالم و معروف به وده و مورد استفاده قرار میگیرد. کلیۀ ادارات دولتی و پادگان نظامی و بانک ملی در شهر وجود داشته بعلاوه دارای یک کار خانه برق و یخ، یک کار خانه پنبه پاک کنی، یک سینما و یک باغ ملی و یک دبیرستان و چند دبستان دخترانه و پسرانه و تقریباً 550 باب دکان و مغازه است. نفوس شهر مطابق آخرین آمار 25328 نفر است. شغل اهالی شهر تجارت و کسب و زراعت بوده صنایع معموله عبارتند از گیوه دوزی و دولچه سازی. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). بنزدیک دریای یون شهری است به ناحیت پارس بزرگ و آبادان و با خواستۀبسیار و اندر وی دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدود العالم). سپاه سالار او عبیدالله بن معمرالتیمی بود به اصطخر آمد و غزو جور کرد و بکازرون شد و بدارابجرد آمد... (تاریخ سیستان ص 80). گویند این شهر دمیاط ایرانیان است. (معجم البلدان). آن را در قدیم نورد (بر وزن مورد) میگفتند. (از المعجم) : هرچند که هست عالم از خوبان پر شیرازی و کازرون و لر کوهی و لر. سعدی (رباعیات). کازرون و نواحی آن: اصل کازرون نورد و دریست و راهبان است بنیاد آن هم طهمورث کرده بوده است و بعد از آن بعهد شاه پوربن اردشیر چون عمارت کرد از مضافات بشاپور بوده است هوای آن گرمسیر است مانند بشاوور و آب آنجاکی خورند همه از چاه خورند هیچ آب روان نیست جز سه کاریز و همه غلۀ ایشان بخس باشد و اعتماد بر باران دارند و حومه کازرون خراب است اما ضیاع آبادان بسیار دارد و سرایها آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد کی آنجا همه بکوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان کی درآن اعمال باشد و کوشکهاء ایشان جدا جدا باشد درهم نپیوندند و جامۀ توزی کی کنند چوب کتان بیارند و دستها ببندند و آن را در حوضهاء آب اندازند و رها کنند تا بپوسد پس بیرون آورند و کاه آن دور کنند و بریسندو آن ریسمان کتان را به آب کاریز راهبان شویند و این کاریز راهبان آب اندک دارد اما آن را خاصیت این است کی کتان کی بدآن شویند، سپید آید و هر کجا دیگر کی شویند البته سپید نشود و این کاریز به حکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفته ست کی مایۀاز دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان جامه از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط میکند و بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و بغربا، فروشند و بروزگار متقدم چنان بودی کی بیاعان بارهاء کازرونی دربستندی و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی بی آنک بگشادندی از آنک بر بیاعان اعتماد داشتندی و به هر شهر کی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود باز خریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی کی خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده پس چون خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند آن اعتماد برخاست و دیوانی نقصان گرفت و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند خاصه در عهد امیر ابوسعد کی بدسیرتی و ظلم او پوشیده نبود و اگر مشفقی باشد کی این ترتیب بداند کردن مال بسیار از آنجا حاصل گردد و بیرون از جامۀ کازرونی و معاملۀ سرای امیر خراج و معاملات باشد کی توفیر آن بعدل وامن بود و در بعضی از این شهرکهاء کازرون جامع ومنبر باشد و مردم آنجا متصرف و عوان باشند و غماز اما خانگاهی محتشم است کی همچون حرمی است از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رحمه اﷲ و موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی، به اهتمام سید جلال الدین طهرانی، صص 118- 119). کازرون از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات فز و عرض ازخط استوا کط یط در اصل سه دیه بوده است نورد و دریست و راهبان طهمورث دیوبند ساخته چون شاپوربن اردشیر بابکان بشاور بساخت آن را از توابع بشاور کرد تا فیروزبن بهرام بن یزدگردبن بهرام گور آن را شهری گردانیدو پسرش قباد بر آن عمارت افزود شهری معظم شد و چون در اصل سه دیه بوده اکنون نیز عمارت متفرق بود و در و کوشکهای محکم و معتبر که هر یک همسر قلعه باشد و هوایش گرم است و آبش از سه کاریز که بدان دیهها منسوب است و اعتماد بر باران دارند و میوه هاشان نارنج و ترنج و لیمو و انواع میوهای گرمسیری باشد و در او نوعی خرماست آن را جیلان خوانند مثلش در جهان نیست و آنجا پنبه بسیار بود و قماش کرباسین از کازرون به همه اطراف برند و سخت بسیار بود و اندکی کتان نیز باشد وقماش آنجا اگر جز به آب کاریز راهبان شویند طراوت نپذیرد و مردم آنجا شافعی مذهب اند و در آنجا مزار شیخ ابواسحاق بن ابراهیم بن شهریار کازرونی رحمه اﷲ است وآن حریمی شده است و دیگر مزارات اکابر بسیار است که ذکرشان تطویلی دارد و نواحی بسیار از توابع کازرون است. (نزهه القلوب، المقاله الثالثه، چ لیسترانج ص 136)
نام شهری و ولایتی باشد از فارس و به این معنی با زای فارسی هم آمده است. (برهان). نام قصبه ای است در خرّه شاپور فارس به طراوت و خضارت معروف و در حوالی آن باغی به بسیاری و خوبی نارنج مشهور، بگاه بهار از احجار جدار و دیوار خانهای آن که غالباً از سنگ است سبزه روید. بلیان و دوان که شیخ امین الدین عارف و جلال الدین علامه از آنجا بوده اند از توابع آنجا است، گویند بنای آن از امیر عضدالدوله دیلمی بوده است و کازرون بحیره ای است که گرداگرد آن دوازده فرسخ و در قرب آن نرگس زاری است نیکو، ’نورد’نام قریۀ آن بوده، از آنجا برخاسته شیخ ابواسحاق ابراهیم بن شهریار کازرونی که بروزگار خود عارف یگانه بوده و در 426 هجری قمری رحلت نموده. (انجمن آرا) (آنندراج). ناحیتی به فارس بطول 84 و عرض 60 هزار گز که از شمال به ممسنی، از مشرق ببلوک کوه مره و از جنوب به جره و دشتی و خشت و از مغرب بماهور میلاتی و خشت محدود است و جمعیت آن 35000 تن، مرکز آن کازرون در 100هزارگزی شیراز و 1200 تن سکنه دارد. (برهان قاطع چ معین، حاشیۀ لغت کازرون، از جغرافیای سیاسی کیهان صص 227- 228). شهر کازرون مرکز شهرستان کازرون و بخش مرکزی و دهستان حومه و یکی از شهرهای قدیمی کشور است. در ابتدا شهر شاپور که در 20هزارگزی شمال باختر کازرون فعلی خرابه های آن باقی است اهمیت و مرکزیت داشته و شهر فعلی از توابع آن بوده و بعد از خرابی شهر شاپور فیروز پسر بهرام ساسانی کازرون را شهر نموده وقباد پادشاه ساسانی آن را آبادتر و بزرگتر گردانید. فاصله آن تا شیراز 123 و تا بوشهر 244 هزار گز و مختصات جغرافیایی آن عبارتند از: طول 51 درجه و 38 دقیقه از گرینویچ و عرض 29 درجه و 37 دقیقه و ارتفاع از سطح دریا در حدود 800 گز است. ابنیه و کوچه های شهرعموماً بسبک قدیم ساخته شده فقط دو خیابان جدیدالاحداث بنام خیابان شادروان و شاپور در آن وجود دارد که مغازه های معدود تازه ساخت در اطراف آن ساخته شده ضمناً شهر دارای چند بازار سرپوشیده میباشد. هوای شهر گرم بالنسبه معتدل است و آب آن از قنوات متعدد تأمین میگردد. در شش هزارگزی باختر شهر آبی است بنام برکک که بسیار سالم و معروف به وده و مورد استفاده قرار میگیرد. کلیۀ ادارات دولتی و پادگان نظامی و بانک ملی در شهر وجود داشته بعلاوه دارای یک کار خانه برق و یخ، یک کار خانه پنبه پاک کنی، یک سینما و یک باغ ملی و یک دبیرستان و چند دبستان دخترانه و پسرانه و تقریباً 550 باب دکان و مغازه است. نفوس شهر مطابق آخرین آمار 25328 نفر است. شغل اهالی شهر تجارت و کسب و زراعت بوده صنایع معموله عبارتند از گیوه دوزی و دولچه سازی. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). بنزدیک دریای یون شهری است به ناحیت پارس بزرگ و آبادان و با خواستۀبسیار و اندر وی دو آتشکده است که آن را بزرگ دارند. (حدود العالم). سپاه سالار او عبیدالله بن معمرالتیمی بود به اصطخر آمد و غزو جور کرد و بکازرون شد و بدارابجرد آمد... (تاریخ سیستان ص 80). گویند این شهر دمیاط ایرانیان است. (معجم البلدان). آن را در قدیم نورد (بر وزن مورد) میگفتند. (از المعجم) : هرچند که هست عالم از خوبان پر شیرازی و کازرون و لر کوهی و لر. سعدی (رباعیات). کازرون و نواحی آن: اصل کازرون نورد و دریست و راهبان است بنیاد آن هم طهمورث کرده بوده است و بعد از آن بعهد شاه پوربن اردشیر چون عمارت کرد از مضافات بشاپور بوده است هوای آن گرمسیر است مانند بشاوور و آب آنجاکی خورند همه از چاه خورند هیچ آب روان نیست جز سه کاریز و همه غلۀ ایشان بخس باشد و اعتماد بر باران دارند و حومه کازرون خراب است اما ضیاع آبادان بسیار دارد و سرایها آنجا نه بر شکل دیگر جایها باشد کی آنجا همه بکوشکها محکم باشد از بیم شبانکارگان کی درآن اعمال باشد و کوشکهاء ایشان جدا جدا باشد درهم نپیوندند و جامۀ توزی کی کنند چوب کتان بیارند و دستها ببندند و آن را در حوضهاء آب اندازند و رها کنند تا بپوسد پس بیرون آورند و کاه آن دور کنند و بریسندو آن ریسمان کتان را به آب کاریز راهبان شویند و این کاریز راهبان آب اندک دارد اما آن را خاصیت این است کی کتان کی بدآن شویند، سپید آید و هر کجا دیگر کی شویند البته سپید نشود و این کاریز به حکم دیوان پادشاه باشد و سرای امیر را عادت چنان رفته ست کی مایۀاز دیوان اطلاق کنند تا جولاهگان جامه از بهر دیوان بافند و معتمد دیوان ضبط میکند و بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و بغربا، فروشند و بروزگار متقدم چنان بودی کی بیاعان بارهاء کازرونی دربستندی و غربا بیامدندی و همچنان دربسته بخریدندی بی آنک بگشادندی از آنک بر بیاعان اعتماد داشتندی و به هر شهر کی ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود باز خریدندی ناگشاده چنانک وقت بودی کی خرواری کازرونی بده دست برفتی ناگشاده پس چون خیانت در میان آمد و مردم مصلح نماندند آن اعتماد برخاست و دیوانی نقصان گرفت و غربا تجارت کازرون در باقی نهادند خاصه در عهد امیر ابوسعد کی بدسیرتی و ظلم او پوشیده نبود و اگر مشفقی باشد کی این ترتیب بداند کردن مال بسیار از آنجا حاصل گردد و بیرون از جامۀ کازرونی و معاملۀ سرای امیر خراج و معاملات باشد کی توفیر آن بعدل وامن بود و در بعضی از این شهرکهاء کازرون جامع ومنبر باشد و مردم آنجا متصرف و عوان باشند و غماز اما خانگاهی محتشم است کی همچون حرمی است از آن شیخ ابواسحاق شیرازی رَحِمَه ُ اﷲ و موروشتشگان و نواحی معمور از اعمال کازرون است. (فارسنامۀ ابن البلخی، به اهتمام سید جلال الدین طهرانی، صص 118- 119). کازرون از اقلیم سیم است طولش از جزایر خالدات فز و عرض ازخط استوا کط یط در اصل سه دیه بوده است نورد و دریست و راهبان طهمورث دیوبند ساخته چون شاپوربن اردشیر بابکان بشاور بساخت آن را از توابع بشاور کرد تا فیروزبن بهرام بن یزدگردبن بهرام گور آن را شهری گردانیدو پسرش قباد بر آن عمارت افزود شهری معظم شد و چون در اصل سه دیه بوده اکنون نیز عمارت متفرق بود و در و کوشکهای محکم و معتبر که هر یک همسر قلعه باشد و هوایش گرم است و آبش از سه کاریز که بدان دیهها منسوب است و اعتماد بر باران دارند و میوه هاشان نارنج و ترنج و لیمو و انواع میوهای گرمسیری باشد و در او نوعی خرماست آن را جیلان خوانند مثلش در جهان نیست و آنجا پنبه بسیار بود و قماش کرباسین از کازرون به همه اطراف برند و سخت بسیار بود و اندکی کتان نیز باشد وقماش آنجا اگر جز به آب کاریز راهبان شویند طراوت نپذیرد و مردم آنجا شافعی مذهب اند و در آنجا مزار شیخ ابواسحاق بن ابراهیم بن شهریار کازرونی رحمه اﷲ است وآن حریمی شده است و دیگر مزارات اکابر بسیار است که ذکرشان تطویلی دارد و نواحی بسیار از توابع کازرون است. (نزهه القلوب، المقاله الثالثه، چ لیسترانج ص 136)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 85هزارگزی جنوب میناب، سر راه مالرو جاسک به میناب، جلگه و گرمسیری است، با 350 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا خرما، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس، واقع در 85هزارگزی جنوب میناب، سر راه مالرو جاسک به میناب، جلگه و گرمسیری است، با 350 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا خرما، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی