کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مِثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
گازران، جمع واژۀ گازر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازر است: تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ. سعدی (از شعوری بشاهد کازران)
گازُران، جَمعِ واژۀ گازُر. رجوع به گازر شود. شعوری بغلط این کلمه را در لسان العجم (ج 2 ص 251) بمعنی قصار و گازر و با کاف تازی آورده با شاهدی از سعدی که شاهد گازُر است: تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ. سعدی (از شعوری بشاهد کازِران)
دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 15هزارگزی شمال باختری دشتیاری، کنار راه مالرو و قصر قند به دشتیاری، جلگه، گرمسیر مالاریائی، سکنه 250 تن، آب از باران و چاه، محصول آنجا حبوبات، ذرت، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آنجا مالرو است، ساکنین از طایفۀ سردار زائی هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 15هزارگزی شمال باختری دشتیاری، کنار راه مالرو و قصر قند به دشتیاری، جلگه، گرمسیر مالاریائی، سکنه 250 تن، آب از باران و چاه، محصول آنجا حبوبات، ذرت، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آنجا مالرو است، ساکنین از طایفۀ سردار زائی هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
شیخ سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی. معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلدۀ فاخرۀ شیراز به لوازم افاده و نشر علوم دینیه اشتغال مینمود، از مصنفات آن جناب شرح مشارق الانوار و سیر سیدالابرارصلی الله علیه و آله الاخیار مشهور است و آن سیر به زبان اهل خبر بسیر کازرونی مذکور. وفات شیخ سعید در شهور سنۀ ثمان و خمسین و سبعمائه بوقوع انجامید. (رجال کتاب حبیب السیر ص 48). و رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ص 310، 325، 334، 360، 369، 371، 419، 442
شیخ سعید الدین محمد بن مسعود الکازرونی. معاصر امیر محمد مظفر بود و در بلدۀ فاخرۀ شیراز به لوازم افاده و نشر علوم دینیه اشتغال مینمود، از مصنفات آن جناب شرح مشارق الانوار و سیر سیدالابرارصلی الله علیه و آله الاخیار مشهور است و آن سیر به زبان اهل خبر بسیر کازرونی مذکور. وفات شیخ سعید در شهور سنۀ ثمان و خمسین و سبعمائه بوقوع انجامید. (رجال کتاب حبیب السیر ص 48). و رجوع شود به حبیب السیر چ خیام ص 310، 325، 334، 360، 369، 371، 419، 442
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن: بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج، فردوسی، ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم، سوزنی، بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم، سوزنی، طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)، ، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) : تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ندارد شوی و دارد کامرانی بشادی می گذارد زندگانی، نظامی، سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی، نظامی، بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی، نظامی، بشادی پی کامرانی گرفت، نظامی، اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی، جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است به کامرانی و درویشی وسبکباری، سعدی، ، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه: دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او، فردوسی، و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)، - کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن: که یزدان ترا زندگانی دهاد پس از مرگ او کامرانی دهاد، فردوسی
سعادت و اقبال، نیک بختی و بختیاری و بهره مندی، (ناظم الاطباء)، بمراد بودن: بنفزایدش کامرانی و گنج بود شادمان در سرای سپنج، فردوسی، ایا بحکم حق از بهر کامرانی تو بخدمت تو کمر بسته آسمان محکم، سوزنی، بیوفتاده ام از پای و کار رفت از دست ز کامرانی ماندم جدا و ناز و نعیم، سوزنی، طاووس کامرانی و ریاض امانی جلوت کند، (سندبادنامه ص 38)، ، خوشی و خرمی و خرسندی و عیش و شادمانی، (ناظم الاطباء) : تا سال دیگر شادمان و خرم با آن چیزها در کامرانی بمانند، (نوروزنامه)، اسباب کامکاری و کامرانی مهیا شد، (ترجمه تاریخ یمینی ص 258)، ندارد شوی و دارد کامرانی بشادی می گذارد زندگانی، نظامی، سعادت یار او در کامرانی مساعد با سعادت زندگانی، نظامی، بسی کوشیده یی در کامرانی بسی دیگر بکام دل برانی، نظامی، بشادی پی کامرانی گرفت، نظامی، اگر گامی زدم در کامرانی جوان بودم چنین باشد جوانی، جهانستانی و لشکرکشی چه مانند است به کامرانی و درویشی وسبکباری، سعدی، ، حکمرانی با سعادت و اقبال و با اختیار و با استقلال و فیروزی، (ناظم الاطباء)، غلبه: دریغ آن سوار و جوانی او برزم اندرون کامرانی او، فردوسی، و عنان کامرانی و زمام جهانداری به ایالت سیاست او تفویض کرده، (کلیله و دمنه)، پادشاهی، (ناظم الاطباء)، - کامرانی دادن، آرزو برآوردن، نایل کردن، به آرزو رسانیدن: که یزدان ترا زندگانی دهاد پس از مرگ او کامرانی دهاد، فردوسی
منسوب به کازرون: از مردم کازرون، ساخته و پرداخته کازرون: گیوه کازرونی، قسمی بورانی بادنجان که فرقش با بورانی معمولی آنست که در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بخلاف بورانی معمولی کازرونیه، کازرونیه (صفت مونث کازرونی)
منسوب به کازرون: از مردم کازرون، ساخته و پرداخته کازرون: گیوه کازرونی، قسمی بورانی بادنجان که فرقش با بورانی معمولی آنست که در کازرونی بادنجان را قطعه قطعه کنند بخلاف بورانی معمولی کازرونیه، کازرونیه (صفت مونث کازرونی)
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی
رسیدن بامیال و آرزو های خودکامیابی: (... در عنفوان جوانی و ریعان کامرانی که مجال و ساوس شیطانی فسیح تر باشد)، نیکبختی، خوشبختی، سعادت، عیاشی، خوشگذر انی