مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
مربوط به باران مثلاً روز بارانی، کنایه از دارای اشک مثلاً چشم بارانی، دارای باران، لباسی که آب در آن نفوذ نمی کند و هنگام باریدن برف و باران بر تن می کنند
محمد بن محمد کاکنی وی پسر محمد بن علی بن احمد کاکنی بود. از امام یوسف بن حیدر بن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22) محمد بن علی بن احمد بن ابی اللیث صکاک کاکنی. از امام یوسف بن حیدر بن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22)
محمد بن محمد کاکنی وی پسر محمد بن علی بن احمد کاکنی بود. از امام یوسف بن حیدر بن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22) محمد بن علی بن احمد بن ابی اللیث صکاک کاکنی. از امام یوسف بن حیدر بن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22)
محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج، کارکنان. (ناظم الاطباء) : که کن و بارکش و کارکن و راه نورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری. کارکن است آنکه جهان ملک اوست کارکنان را همه او ابتداست. ناصرخسرو. کارکنانند عناصر ولیک کارکنی صعب تر اندر گیاست. ناصرخسرو. باد بدریا در ما را مطیع کارکن و بارکش و بی مراست. ناصرخسرو. و کوه را سولاخ میکردند هم او و هم کارکنان تا چنان شد که پاره ای ماند تا سولاخ شود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست. (ایضاً ص 138). دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنند. خاقانی. دگری از وی پرسید که پیشۀ تو چیست گفت تو ندانسته ای که کارکنان خدای را به پیشه حاجت نیست. (تذکره الاولیاء عطار). یک قفیز از عمّال و کارکنان و مسلمانان دیگر. (تاریخ قم ص 305). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ما کان بن کاکی و... بدویست دیناره برسیده. (تاریخ قم ص 143). کارکن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمّدبن ابراهیم). تن کارکن می بلرزد بشب مبادا که نخلش نیارد رطب. سعدی (بوستان). - امثال: کارکن را کارفرما بر سر کار آورد. (از آنندراج). کارکن کاردان را دشمن دارد. (از قره العیون از امثال و حکم، ص 1179). کار کن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم). ، منضج. مسهل. مقابل جوشانده. داروی مسهل. (ناظم الاطباء) ، کارکنان، کسانی که در وزارتخانه ای بکار مشغولند. کارمندان، دفتردار جمعیتی که درتحت ریاست زمیندار میباشد. (ناظم الاطباء) ، بادوام: قماش کارکن، پارچۀ کارکن
محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج، کارکنان. (ناظم الاطباء) : که کن و بارکش و کارکن و راه نورد صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری. کارکن است آنکه جهان ملک اوست کارکنان را همه او ابتداست. ناصرخسرو. کارکنانند عناصر ولیک کارکنی صعب تر اندر گیاست. ناصرخسرو. باد بدریا در ما را مطیع کارکن و بارکش و بی مراست. ناصرخسرو. و کوه را سولاخ میکردند هم او و هم کارکنان تا چنان شد که پاره ای ماند تا سولاخ شود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست. (ایضاً ص 138). دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنند. خاقانی. دگری از وی پرسید که پیشۀ تو چیست گفت تو ندانسته ای که کارکنان خدای را به پیشه حاجت نیست. (تذکره الاولیاء عطار). یک قفیز از عمّال و کارکنان و مسلمانان دیگر. (تاریخ قم ص 305). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ما کان بن کاکی و... بدویست دیناره برسیده. (تاریخ قم ص 143). کارکن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمّدبن ابراهیم). تن کارکن می بلرزد بشب مبادا که نخلش نیارد رطب. سعدی (بوستان). - امثال: کارکن را کارفرما بر سر کار آورد. (از آنندراج). کارکن کاردان را دشمن دارد. (از قره العیون از امثال و حکم، ص 1179). کار کن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم). ، منضج. مُسهل. مقابل جوشانده. داروی مسهل. (ناظم الاطباء) ، کارکنان، کسانی که در وزارتخانه ای بکار مشغولند. کارمندان، دفتردار جمعیتی که درتحت ریاست زمیندار میباشد. (ناظم الاطباء) ، بادوام: قماش کارکن، پارچۀ کارکن
دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 15هزارگزی شمال باختری دشتیاری، کنار راه مالرو و قصر قند به دشتیاری، جلگه، گرمسیر مالاریائی، سکنه 250 تن، آب از باران و چاه، محصول آنجا حبوبات، ذرت، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آنجا مالرو است، ساکنین از طایفۀ سردار زائی هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 15هزارگزی شمال باختری دشتیاری، کنار راه مالرو و قصر قند به دشتیاری، جلگه، گرمسیر مالاریائی، سکنه 250 تن، آب از باران و چاه، محصول آنجا حبوبات، ذرت، لبنیات، شغل اهالی زراعت، گله داری، راه آنجا مالرو است، ساکنین از طایفۀ سردار زائی هستند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
محمد بن احمد بن محمد بن موسی بن رجاء. وی از پدر خود احمد بن محمد بن موسی بن رجاء و از جدش ابوجعفر محمد بن موسی بن رجاء روایت کرد و از او ابوسعد الادریسی روایت دارد. وی پیش از سال 370 بدرود زندگانی گفت. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی ورق 470 ب). و نیز رجوع به کارزنی ابوجعفر محمد بن موسی و کارزنی احمد بن محمد بن موسی شود احمد بن محمد بن موسی بن رجاء. وی از پدرش ابوجعفر محمد بن موسی روایت کرد و فرزندش محمد بن احمد بن محمد از او روایت دارد. (از معجم البلدان) و (انساب سمعانی ورق 470ب). و رجوع به کارزنی ابوجعفر محمد بن موسی و کارزنی محمد بن احمد شود
محمد بن احمد بن محمد بن موسی بن رجاء. وی از پدر خود احمد بن محمد بن موسی بن رجاء و از جدش ابوجعفر محمد بن موسی بن رجاء روایت کرد و از او ابوسعد الادریسی روایت دارد. وی پیش از سال 370 بدرود زندگانی گفت. (از معجم البلدان) (انساب سمعانی ورق 470 ب). و نیز رجوع به کارزنی ابوجعفر محمد بن موسی و کارزنی احمد بن محمد بن موسی شود احمد بن محمد بن موسی بن رجاء. وی از پدرش ابوجعفر محمد بن موسی روایت کرد و فرزندش محمد بن احمد بن محمد از او روایت دارد. (از معجم البلدان) و (انساب سمعانی ورق 470ب). و رجوع به کارزنی ابوجعفر محمد بن موسی و کارزنی محمد بن احمد شود
ابوجعفر محمد بن موسی بن رجأ بن حنش. وی از ابی مصعب احمد بن ابی بکر الزهری روایت کرد و فرزندش احمد... و نوه اش محمد بن احمد بن محمد بن موسی بن رجاء از دهقانان و رؤساء کارزن، از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی ورق 470 ب)
ابوجعفر محمد بن موسی بن رجأ بن حنش. وی از ابی مصعب احمد بن ابی بکر الزهری روایت کرد و فرزندش احمد... و نوه اش محمد بن احمد بن محمد بن موسی بن رجاء از دهقانان و رؤساء کارزن، از او روایت کرده اند. (از معجم البلدان) (از انساب سمعانی ورق 470 ب)
دیهی است از دهستان بن معلا، بخش شوش، شهرستان دزفول، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شوش و 7 هزارگزی باختر راه شوسۀ اهواز به دزفول و آن دشت است و آب و هوای گرمسیری دارد و سکنۀ آن 200 تن و از عشایر لرند. آب آن از رود کرخه، محصولات عمده آن غلات، برنج و کنجد و شغل اهالی آن زراعت است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دیهی است از دهستان بن معلا، بخش شوش، شهرستان دزفول، واقع در 5 هزارگزی شمال باختری شوش و 7 هزارگزی باختر راه شوسۀ اهواز به دزفول و آن دشت است و آب و هوای گرمسیری دارد و سکنۀ آن 200 تن و از عشایر لرند. آب آن از رود کرخه، محصولات عمده آن غلات، برنج و کنجد و شغل اهالی آن زراعت است. در تابستان راه اتومبیل رو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند
آخشیجی بنیادی منسوب به ارکان آنچه مربوط و پیوسته به چهار ارکان (باد و خاک و آب و آتش) است، جمع ارکانیان. جسمانیان اهل دنیا، ناقصانی که هنوز به حد کمال نرسیده اند