آنکه بطور شایستگی و صرفه خرج کند. (ناظم الاطباء). کسی که کار خانه را نیکو انجام میدهد. (شعوری) ، کسی که فکر کند و کار انجام دهد. (ناظم الاطباء). پاک ضمیر و صحیح فکر. (شعوری) : میان عاقلان باشد سرآمد هر آنکه در جهان بد کارپرورد. (از شعوری)
آنکه بطور شایستگی و صرفه خرج کند. (ناظم الاطباء). کسی که کار خانه را نیکو انجام میدهد. (شعوری) ، کسی که فکر کند و کار انجام دهد. (ناظم الاطباء). پاک ضمیر و صحیح فکر. (شعوری) : میان عاقلان باشد سرآمد هر آنکه در جهان بُد کارپرورد. (از شعوری)
پرورده به مهر و محبت ودوستی. به عاطفه و وداد و محبت برآمده: زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. نبرده جوانی جوانمرد بود که روشن دلش مهرپرورد بود. نظامی
پرورده به مهر و محبت ودوستی. به عاطفه و وداد و محبت برآمده: زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. نبرده جوانی جوانمرد بود که روشن دلش مهرپرورد بود. نظامی
کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده. (فرهنگ نظام). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است: کای خواجۀ خوب نازپرورد ره پرخطر است باز پس گرد. نظامی. وآن ساده سرین نازپرورد دانی که بزخم نیست درخورد. نظامی. نازپرورد بکر طبع مرا گم مکن با حجاب بازفرست. خاقانی. نازت بکشم که نازک اندامی بارت ببرم که نازپروردی. سعدی. ببخشای بر نالۀ عندلیب الا ای گل نازپرورد من. سعدی. بهار میوه چو نوروز نازپرورد است که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان. سعدی. نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد. حافظ. دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش. حافظ. چه بار است بر جان پردرد من که خون شد دل نازپرورد من. نزاری قهستانی. نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟ جامی
کسی که به ناز و نعمت بزرگ شده باشد. نازپرورده. (فرهنگ نظام). نازپرور. نازک طبع. نازک مزاج که تحمل سختی و شدت ندارد. که در ناز و نعمت پرورش یافته و زیسته است: کای خواجۀ خوب نازپرورد ره پرخطر است باز پس گرد. نظامی. وآن ساده سرین نازپرورد دانی که بزخم نیست درخورد. نظامی. نازپرورد بکر طبع مرا گم مکن با حجاب بازفرست. خاقانی. نازت بکشم که نازک اندامی بارت ببرم که نازپروردی. سعدی. ببخشای بر نالۀ عندلیب الا ای گل نازپرورد من. سعدی. بهار میوه چو نوروز نازپرورد است که تا بلوغ دهان برنگیرد از پستان. سعدی. نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست عاشقی شیوۀ رندان بلاکش باشد. حافظ. دل حافظ که به دیدار تو خوگر شده بود نازپرورد وصال است مجو آزارش. حافظ. چه بار است بر جان پردرد من که خون شد دل نازپرورد من. نزاری قهستانی. نازپرورد هوا با نفس نتواند غزا زن که باشد لایق معجر چه مرد مغفراست ؟ جامی