جدول جو
جدول جو

معنی کاروها - جستجوی لغت در جدول جو

کاروها
ارباب جرثقیل، (سبک شناسی ج 3 ص 299) : کاروهای دکنی که آن طایفه را ارباب جرثقیل گویند، میگویند که ما تعبیه ای میسازیم که دو سه کس بر آن توانند نشست و حقۀ بسیار با خود برد، و آن تعبیۀ بی پر و بال را بپرواز درآورده به برابرقلعه توانند برد و نظر بر قلعگیان کرده حقه بر آنهاتوانند افکند، (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 299 از کتاب لطایف الاخبار)، کاروها در تهیۀ آن تعبیه ها سرگرم اند و چهل روپیه روزیانه دارند، اما هیچ معلوم نیست که این مقدمه ها در یک روز بعمل خواهد آمد یا در ایام متعدده ؟! (سبک شناسی چ 1 ج 3 ص 300 بنقل از لطایف الاخبار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شارونا
تصویر شارونا
(دخترانه و پسرانه)
سرزمین پربار و حاصلخیز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وارونا
تصویر وارونا
(پسرانه)
نام یکی از خدایان هندو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کامروا
تصویر کامروا
(پسرانه)
آنکه خواسته و آرزویش رسیده است، موفق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، کنایه از چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان زدن: کنایه از دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکیا
تصویر کارکیا
پادشاه، فرمانروا، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردیا
تصویر کاردیا
منفذی در ناحیۀ بالایی معده که به مری متصل می شود، فم المعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامروا
تصویر کامروا
کسی که به مراد و مقصود خود رسیده، کسی که به کام دل زندگی کند، کامیاب، خوشبخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگشا
تصویر کارگشا
کسی که به دیگری کمک می کند و کار او را راه می اندازد، آنکه مشکل کسی را برطرف می سازد، گشایندۀ کار، دلال، واسطه، خداوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کراویا
تصویر کراویا
گیاهی چتری با گل های سفید و تخمی شبیه زیره که مصرف دارویی دارد، شاه زیره، زیره رومی، کرویا، کراویه، قرنباد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارورز
تصویر کارورز
کارآموز، پیشه گر، صنعتگر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان تکاب از بخش نوخندان شهرستان دره گزکه دارای 536 تن سکنه، آب آن از قنات و محصول عمده اش غله و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
لشکر غور را ترتیبی است در استعدادجنگ پیاده که چیزی میسازند از یک تا خام گاو و بر هر دو روی وی پنبۀ بسیار و کرباس منقش درکشند بشکل تخته نام آن سلاح کاروه باشد و چون پیادگان غور آن را بر کتف نهند از سر تا پای ایشان تمام پوشیده شود و چون صف زنند مانند دیواری باشد و هیچ سلاح از بسیاری پنبه بر آن کار نکند. (طبقات ناصری) : علاءالدین فرمود که پیادگان صف کاروه بگشائید تا دولت شاه با پسر بهرامشاه بجملۀ فوج درآید. (طبقات ناصری)
لغت نامه دهخدا
نگهبان خانه یا اداره، محافظ قریه یا شهر، بزرگتر هر صنف و دسته سر دسته نگهبانان کلانتر، کد خدای ده جمع داروغگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کراویا
تصویر کراویا
زیره رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکراها
تصویر اکراها
ناگزیر به ناخواست
فرهنگ لغت هوشیار
محل ساختن چیزها مخصوصاً بافتن جامه، چارچوبی که بر آن جامه کشند، طراز، آنجا که کاری کنند، هر جا که چیزها در آن سازند، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
عده ای مسافر که همگی با هم مسافرت کنند، قافله هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بمراد و مقصود رسیده آنکه بکام دل زندگی کند کامیاب مقابل نا کام: (نا کسان پیشگاه و کامروا فاضن دور مانده وین عجب است) (جامع الحکمتین)، عیاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارورز
تصویر کارورز
((وَ))
آن که به کاری اشتغال دارد، کارکن، دانشجوی پزشکی که در بیمارستان به دستور سرپزشک کار می کند، انترن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کامروا
تصویر کامروا
((رَ))
برخوردار، متمتع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند، کاربان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارواش
تصویر کارواش
کارگاهی که در آن اتومبیل ها را می شویند، خودروشویی (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگشا
تصویر کارگشا
((گُ))
مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
محل ساختن چیزها، جای کار کردن کارگران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکیا
تصویر کارکیا
پادشاه، وزیر، کاردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
((رَ))
شایسته، سزاوار، نافع، سودمند
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
گونه ای زیره که به نام زیره سیاه یا زیره سیاه کرمانی موسوم و دارای ریشه های متورم است. از دانه هایش به منظور معطر کردن اغذیه استفاده می کنند و به علاوه دارای خاصیت بادشکن و از بین بردن نفخ های روده و مقوی و قاعده آور و مدر است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکراها
تصویر اکراها
به ناخواست، ناگزیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، قبیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگاه
تصویر کارگاه
آتلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاردهی
تصویر کاردهی
استخدام
فرهنگ واژه فارسی سره
کارهای اداری، رسیدگی کردن به آن: فقط به خودتان متکی باشد، فقط روی خودتان حساب کنید، کاری را به اتمام رساندن: ازدواج، کارهای خلاف انجام دادن: اعلان خطر، احتمال ردی، بیش از حد کار داشتن: خوشبختی غیر منتظره،
- لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب