جدول جو
جدول جو

معنی کارفرموده - جستجوی لغت در جدول جو

کارفرموده
(پِ رُ تَ / تِ)
آنکه او را کار فرموده باشند. آنکه بدو دستور کار دهند به امر کارفرما عمل کند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآزموده
تصویر کارآزموده
کاردیده، تجربه دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار فرمودن
تصویر کار فرمودن
به کار بردن، استعمال کردن، کاری را به کسی رجوع دادن، دستور کار دادن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ تَ / تِ)
مجرب. کاردیده. تجربه دیده. صاحب تجربه. کارآزمود. کارآزمای:
برفتند کارآزموده سوار
پس پشت ایرانیان چل هزار.
فردوسی.
یکی انجمن ساخت (افراسیاب) از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان.
فردوسی.
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار.
فردوسی.
تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان).
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کارآزموده بود سالخورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
به عمل آوردن و درج نمودن. (غیاث). استعمال کردن. به کار بردن: یاران حسین (بن) علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. (تاریخ سیستان ص 291).
نخست آهنگری با تیغ بنمای
پس آنگه صیقلی را کار فرمای.
نظامی.
تو گر پرنیانی نیابی مجوش
کرم کار فرما و حشوش بپوش.
سعدی (بوستان).
، دستور کار دادن. ارجاع شغل:
غلامیست در خیلم ای نیکبخت
که فرمایمش وقتها کارسخت.
سعدی (بوستان).
هر که ناآزموده را کار بزرگ فرماید ندامت برد. (گلستان). خواجه فقاعی را گفتند که ایشان را کار فرمای تا آخر روز. (انیس الطالبین ص 220).
- کار فرمودن کسی یا کسانی را، به بیگاری و سخره گرفتن: و چهل مرد را گرفت از خوارج و بند برنهاد و به بست فرستاد که کارشان فرمایند و تا آنجا سرای بنا کنند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نفرموده. مقابل فرموده. رجوع به فرموده شود
لغت نامه دهخدا
کسی که او را بکاری وا داشته باشند آنکه او را دستور کاری داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار فرمودن
تصویر کار فرمودن
استعمال کردن، بکار بردن، بعمل آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآزموده
تصویر کارآزموده
مجرب، کاردیده، تجربه دیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآزموده
تصویر کارآزموده
((زِ دِ))
باتجربه، کاردیده
فرهنگ فارسی معین
باتجربه، حاذق، خبره، قابل، کارآمد، کاردان، کارکشته، مجرب
متضاد: بی تجربه، تازه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد