جدول جو
جدول جو

معنی کارعه - جستجوی لغت در جدول جو

کارعه
(رِ عَ)
خرمابن لب آب. (ناظم الاطباء). خرمابن به آب نزدیک. ج، کارعات
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارثه
تصویر کارثه
اندوه بار، غم انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
شرافتمند، شریف، باشرف، اصیل و نجیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قارعه
تصویر قارعه
صد و یکمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱ آیه
جمع قوارع
روز قیامت، روزی که تمام مردگان به پا خیزند و به حساب اعمال آن ها رسیدگی شود، یوم الجمع، روز شمار، روز درنگ، یوم الدین، روز وانفسا، فرجام گاه، روز پسین، یوم الحساب، یوم السبع، یوم التلاقی، رستخیز، روز امید و بیم، یوم القرار، رستاخیز، ستخیز، طامة الکبریٰ، یوم دین، روز بازپرس، روز رستاخیز، یوم الحشر، روز بازخوٰاست، یوم النشور، روز جزا، یوم التّناد، نشور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاره
تصویر کاره
صاحب نفوذ و تسلط، آنکه از وی کاری برمی آید
پسوند متصل به واژه به معنای کار مثلاً همه کاره، هیچ کاره، بیکاره، ستمکاره
پشتواره، پشته، پشتۀ علف یا هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاره
تصویر کاره
کسی که چیزی را ناپسند می شمارد، کراهت دارنده
فرهنگ فارسی عمید
(گَهْ)
کارگاه. منسج. منسج. (منتهی الارب). کارگه مخفف کارگاه است. در تداول امروز در خراسان آن را بالاخص بمعنی محل قالی بافی یا پارچه بافی آورند:
یکی گازر آن خرد صندوق دید
بپویید و ز کارگه برکشید.
فردوسی.
نقش بندان ازل نقش طراز شرفش
بر از این کارگه مختصر آمیخته اند.
خاقانی.
، جای کار. کارخانه:
کارگه است این فلک بعمر همی
کار بفرمان کردگار کند.
ناصرخسرو.
در ده تو بکاسه می از آن پیش که ما
در کارگه کوزه گران کوزه شویم.
(منسوب به خیام).
، جای پر نقش و نگار. مکانی که برای تزیین آن کار هنرمندانه انجام گرفته باشد:
بدانجا رفت و آنجا کارگه ساخت
بدوزخ در چنان قصری بپرداخت.
نظامی.
خواجه به زان نیافت بارگهی
ساخت اندر میانه کارگهی.
نظامی.
نقش آن کارگه دگرگون بود
از حساب من و تو بیرون بود.
نظامی.
، مجازاً دنیا. گیتی. جهان. عالم امکان:
جامۀ پهن تر از کارگه امکانی
لقمۀ بیشتر از حوصلۀ ادراکی.
سعدی (بدایع).
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست.
حافظ.
و رجوع به کارگاه شود
لغت نامه دهخدا
لشکر غور را ترتیبی است در استعدادجنگ پیاده که چیزی میسازند از یک تا خام گاو و بر هر دو روی وی پنبۀ بسیار و کرباس منقش درکشند بشکل تخته نام آن سلاح کاروه باشد و چون پیادگان غور آن را بر کتف نهند از سر تا پای ایشان تمام پوشیده شود و چون صف زنند مانند دیواری باشد و هیچ سلاح از بسیاری پنبه بر آن کار نکند. (طبقات ناصری) : علاءالدین فرمود که پیادگان صف کاروه بگشائید تا دولت شاه با پسر بهرامشاه بجملۀ فوج درآید. (طبقات ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رِ)
میشل. درام نویس فرانسوی متولد در پاریس. وی با همکاری ’ژول باربیه’ رسایل سودمند زیر را نوشته است:گالاته، فاوست، عروسی های ژانت، هاملت، رومئو و ژولیت (1819- 1872 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام پلی در بیجانکر (هند). (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 626)
لغت نامه دهخدا
از طسوج طبرش (تفرش). (تاریخ قم ص 117)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان چولائی خانه بخش حومه شهرستان مشهد. 43هزارگزی شمال خاوری مشهد، دوهزارگزی باختر راه مشهد به کلات. دامنه و معتدل است. سکنه 349 تن. رودخانه دارد ومحصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دهن کارده، دهن الکاذی. (دزی ج 2 ص 434)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آبادیی است که منسوب به رومانیان بود در آسیای صغیر در جنوب غربی، که ملیتس از جملۀ شهرهای آن است و قنیدس نیز یکی از آنها میباشد (قاموس کتاب مقدس). و رجوع به ایران باستان ص 460، 646، 649، 651، 693، 694، 717، 926، 1021، 1022، 1099، 1101، 1104، 1112، 1138، 1169، 1185، 1210، 1245، 1268، 1274، 1275، 1454، 1462، 1468، 1608، 1973، 1993، 2033، 2034، 2093، 2101، 2154، 2034، 2344 شود. نیز رجوع به ’کاریا’ شود
لغت نامه دهخدا
(نِ عَ)
مؤنث کانع. ج، کوانع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انوف کانعه: بینی های بروی چسبیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
پدر بطنی است و آن پادشاهی بود. اولاد او را موارع گویند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پدر بطنی ازتازیان و اولاد وی را موارع نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دفترچه. (فرهنگستان ایران، واژه های نو ص 38). دفتر کوچک
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
القارعه، نام سورۀ صدویکمین است از سوره های قرآن مشتمل بر هشت یا یازده آیه و در مکه نازل شده و پس از عادیات و پیش از تکاثر واقع است و آغاز آن چنین است: القارعه ما القارعه
لغت نامه دهخدا
(ثِ عَ)
شفهٌکاثعهٌ، لب سرخ یا ستبر پر از خون و لثهٌ کاثعهٌ کذلک. و شفهٌ کاثعهٌ باثعهٌ، لب ستبر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
نامی است رستاخیز را. (مهذب الاسماء). قیامت، سختی روزگار. (منتهی الارب). حادثه. سختی. (آنندراج). داهیه تفجوهم. (منتهی الارب). ج، قوارع
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
الثقفیه. مادر حجاج بن یوسف. مسعودی او را فارغه (با غین نقطه دار) خوانده است. رجوع به مروج الذهب مسعودی، و حجاج بن یوسف در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
مؤنث فارع. زیر کوه، آب راهۀ بلند. (منتهی الارب). ج، فوارع، اندازه ای ازغنائم که رو به فزونی باشد اما خمس بدان تعلق نگیرد. (از اقرب الموارد) ، فارعه الطریق، بالای راه و محل قطع یا حواشی آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
تأنیث شارع. دارٌ شارعه، خانه ای که در آن بسوی راه باز باشد. (ناظم الاطباء). قریبه من الطریق النافذ. (اقرب الموارد). ج، شوارع. (اقرب الموارد). رماح شارعه و شوارع، نیزه های راست بسوی کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)... ای مسدده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ عَ)
تأنیث بارع و براعت. مؤنث بارع. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاثعه
تصویر کاثعه
لب کلفت لب ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فارعه
تصویر فارعه
مونث فارع و زبر کوه، روی رود بار، بالای را
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قارع سختی، رستخیز مونث قارع، سختی داهیه، جمع قوارع، رستاخیر قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارگه
تصویر کارگه
آنجا که کاری کنند، هر جا که چیزها در آن سازند، میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارثه
تصویر کارثه
رنج سختی مونث کارث: (بنیاد سرایی فرموده بود... بسبب حادثه ای کارثه ناتمام بماند و فرزندان او از و اعراض کردند و بدان فال بد زدند تا خراب شد) (تاریخ یمینی ص 146 نسخه خطی دهخدا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربه
تصویر کاربه
کار خوب و عبادت ناواجب را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شارعه
تصویر شارعه
مونث شارع لب خیابان خانه لب خیابان، دم فرود ستاره نزدیک به فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاره
تصویر کاره
پشتواره، کول بار که بر پشت حمل کنند قابل کار ناپسند دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارعه
تصویر قارعه
((رِ عِ یا عَ))
مؤنث قارع، سختی، داهیه، رستاخیز، قیامت
فرهنگ فارسی معین
کنده و بوته ای از درخت که شاخه های فراوان و انبوه داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
دسته ی نخ سر درگم، کلاف سر درگم
فرهنگ گویش مازندرانی