جدول جو
جدول جو

معنی کاررا - جستجوی لغت در جدول جو

کاررا
ژان - لوئی، روزنامه نویس فرانسوی و عضو مجلس کنوانسیون، متولد در ’پونت ویل’ به سال 1742 میلادی وی با ژیرندون ها به سال 1793 با گیوتین کشته شد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارران
تصویر کارران
کارگزار، پیشکار، وکیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارراه انداز
تصویر کارراه انداز
آنکه در امری به کسی کمک می کند و کار او را رو به راه سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
آنکه به کاری برسد، کسی که به کاری رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
عمل و کیفیت کارراه انداز
لغت نامه دهخدا
بحر منشعب از اقیانوس منجمد شمالی بین ساحل قارۀ آسیا و جزایر اطراف
لغت نامه دهخدا
(کُ)
چوب زیرین در. چوب آستانۀ در. کرار، زمینی که برای زراعت آماده ساخته و اطراف آن را بلند کرده باشند. (ناظم الاطباء). کرار. رجوع به کرار شود
لغت نامه دهخدا
مخفف کاه ربا، (برهان) (آنندراج)، این کلمه در عربی نیز وارد شده، (دزی ج 2 ص 434)، و رجوع به کاه ربا و کهربا شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایوۀ بخش ایذۀ شهرستان اهواز، 48هزارگزی باختری ایذه، کوهستانی، گرمسیر، سکنۀ آن 90 تن، زبان آنان فارسی بختیاری، آب از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
شهرهای کوهستانی سودان فرانسوی بین ’سنگال’ و صحرا، سکنه 300000 تن، حاکم نشین ’نیورو’
لغت نامه دهخدا
(سَ)
آنکه بکار رسد. کسی که کار راه اندازد
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ)
نافع و سودمند وبکار و شایسته و سزاوار برای کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رِ)
میشل. درام نویس فرانسوی متولد در پاریس. وی با همکاری ’ژول باربیه’ رسایل سودمند زیر را نوشته است:گالاته، فاوست، عروسی های ژانت، هاملت، رومئو و ژولیت (1819- 1872 میلادی)
لغت نامه دهخدا
کاری، کاریه، سرزمینی است در جنوب غربی آسیای صغیر در کرانۀ دریای اژه که جزء قلمرو هخامنشیان بوده و جنگجویان آن جزء سپاهیان ایران بشمار میرفتند، (فرهنگ ایران باستان، بخش نخست نگارش استاد پورداود، حاشیۀ ص 327)، یکی از شهربانی های (ساتراپهای) ده گانه آسیای صغیر که از طرف مغرب و جنوب محدود بدریا بوده، اهالی آنجا ابتدا در جزایر بحر اژه سکنی داشته وبواسطۀ نزاع با یونانیها به آسیای صغیر مهاجرت کردند، رود شاندر حد این ایالت ولیدی را تشکیل داده و نواحی آن را مشروب میکرده است، اهالی این ایالت علاقۀمفرطی به تجارت و صنعت و علم داشته اند، برخی از نویسندگان نوشته اند که یکی از مردان کاریا به امر اردشیر دوم برادرش کوروش کوچک را که بامید به دست آوردن تاج و تخت بجنگ اردشیر دوم برخاسته بود زخم زد و اردشیر در پاداش یک خروس زرّین باو بخشید تا هنگامی که بجنگ میرود در پیشاپیش لشکریان بر سر نیزۀ خود برافرازد، ازینرو ایرانیان جنگجویان کاریا را که بر سر خودهای خویش نشان تاج خروس (یا پر خروس) داشتند خروسان مینامیدند، (از فرهنگ ایران باستان ایضاً ص 327)
لغت نامه دهخدا
نام کوهی که معبد معروف بودائی بالای آن واقع است و سابقاً ’کارلی’ خوانده میشد، (از یشتها، تفسیر استاد پورداود ج 2 ص 32)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
جزیره ای کوچک واقع در ساحل شمال شرقی ’ساردنی’. این جزیره بسبب اقامت ’گاریبالدی’ در آن معروف و نامدار شده است
لغت نامه دهخدا
شهری از ایتالیا (توسکان) نزدیک مدیترانه، سکنه 5000 تن، سنگهای مرمر سفیدش معروفیت تام دارد
لغت نامه دهخدا
وکیل، (ترجمان القرآن) (مهذب الاسماء)، وزیر و پیشکار و وکیل، (آنندراج)، کارگزار و پیشکار، (ناظم الاطباء)، مصلحت گذار، (شعوری ج 2 ص 351) :
یکی کارران بود سلطان را
مسلم مر او راست دیوان را،
میرنظمی (از شعوری)،
، عامل و دلال، حاذق و دانای کار، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام سه تن از نقاشان ایتالیائی متولد در ’بولونی’: لوئی (1555- 1619)، اوگوستن (1557- 1602)، انیبال که کثیرالاولاد و دالان ’فارنز’ را نقاشی کرد
لغت نامه دهخدا
اسم هندی زردک است. (فهرست مخزن الادویه). و رجوع به کاجر شود
لغت نامه دهخدا
(سُمْبْ سُ)
کسی که کار دیگران را انجام دهد. کسی که در پیشرفت امور دیگران کمک کند. کارراه انداز قوی، وشکرده. (از سبک شناسی ج 2 ص 302)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
جزیره کوچکی است از بالئار. شهرت آن بسبب ناملایماتی است که سربازان محبوس فرانسوی در آنجا پس از ’بلن’ در فاصله سالهای 1808 تا 1813م. تحمل کردند
لغت نامه دهخدا
چندین بار، مکرراً، بکرات، باربار، از ساخته های فارسی گویان به کرت ها مکررا بتکرار بکرات: (کرارا تجربه کرده ایم. {توضیح: باین معنی در کتب معتبر عرب نیامده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاربا
تصویر کاربا
یا کاهر بای سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
((رَ))
شایسته، سزاوار، نافع، سودمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاررس
تصویر کاررس
((رَ یا رِ))
کسی که به کارها برسد، آن که کارزار راه اندازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارران
تصویر کارران
دانای کار، مطلع، کارگزار، پیشکار، دلال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارا
تصویر کارا
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
بارها، به دفعات، به کرات، مکرراً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارهای اداری، رسیدگی کردن به آن: فقط به خودتان متکی باشد، فقط روی خودتان حساب کنید، کاری را به اتمام رساندن: ازدواج، کارهای خلاف انجام دادن: اعلان خطر، احتمال ردی، بیش از حد کار داشتن: خوشبختی غیر منتظره،
- لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
کافی، کارساز، آن که به درستی از پس انجام کاری برآید، بدرد بخور
فرهنگ گویش مازندرانی
راه باریک
فرهنگ گویش مازندرانی
کریسپی، فراق
دیکشنری اردو به فارسی