جدول جو
جدول جو

معنی کاربشول - جستجوی لغت در جدول جو

کاربشول
کارساز، کاردان، برای مثال کاربشولی که خردکیش شد / از سر تدبیر و خرد پیش شد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
تصویری از کاربشول
تصویر کاربشول
فرهنگ فارسی عمید
کاربشول
کارساز. آنکه کاری انجام دهد
لغت نامه دهخدا
کاربشول
((بَ))
کاربشولنده، آن که کاری را انجام دهد، گزارنده کارها، کار ساز
تصویری از کاربشول
تصویر کاربشول
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروژول
تصویر کاروژول
کارفرما، سرکارگر، سرعمله
فرهنگ فارسی عمید
(کَ بَ)
مارپلاس. (صحاح الفرس). کرباسه است که چلپاسه و وزغه باشد. (برهان). چلپاسۀ بزرگ زهردار. (ناظم الاطباء). مارمولک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کربسه، کربس، کرباسو، چلپاسه و اسامی دیگر این حیوان شود
لغت نامه دهخدا
دهی است میان طبریه و عکا، (منتهی الارب)، موضعی است در اشیر، (صحیفۀ یوشع 19:27) و همان کابول حالیه است که بمسافت ده میل به طرف جنوب شرقی عکا واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، اسم مقاطعه ای است که سلیمان بحیرام داد، (سفر اول پادشاهان 9:10- 13) که دارای بیست شهر بود و آن در جلیل در شرق عکا واقع است و این لفظ در اصل عبرانی دارای معنی مخصوصی نمیباشد، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
رسن دام، (منتهی الارب)، دام، رسن شکارگیر، رسن شکارکن
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فرانسوا ژوزف. یاغی و فتنه انگیز فرانسوی متولد در پاریس به سال 1756 که به سال 1801 میلادی اعدام گردید
لغت نامه دهخدا
(بُ)
حاکم نشین کانتن ’کارون علیا’ از ناحیۀ ’تولوز’ در ساحل ’کارون’. سکنه 2250 تن. راه آهن دارد
لغت نامه دهخدا
(بُ)
رجوع به کاربن شود
لغت نامه دهخدا
کارفرما، (آنندراج)، سرکار و ناظر کارکنان و عمله جات، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شرامین بخش دهخوارقان شهرستان تبریز، واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری بخش و 15 هزارگزی راه شوسۀ تبریز به دهخوارقان، جلگه با هوای معتدل، سکنۀ آن 111 تن و آب آن از چشمه است، محصول آنجا غلات، حبوبات، سردرختی، توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 403)
لغت نامه دهخدا
(بِ تَ)
از سانسکریت کاپشتلا یکی از مواضع واقع در میانۀ هندوستان طبق سنگهت. (تحقیق ماللهند بیرونی ص 153 سطر 11)
لغت نامه دهخدا
کارفژول. کارافژول. رجوع به کارافژول شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
شخصی را گویند که بر سر مزدوران بایستد و ایشان را کار فرماید و نگذارد که ایشان در کار تعلل کنند. (برهان). کارفرما و سرکار و عمله و بنا. (انجمن آرا) (آنندراج). مطلق کارفرما و آنکه بر سر فعله و بنّاو مزدور باشد و به آنها کار فرماید و سرکار و مباشرو گماشته. (ناظم الاطباء). در لسان العجم تألیف شعوری بمعنی ’کارافژول’ آمده است. (شعوری ج 2 ص 248 ب)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ اَ کَ)
کارافژول. رجوع به کار افژول شود
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
ایالت قدیم اطریش که سکنۀ آن اسلون ها هستند. در 1919 بین یوگوسلاوی و ایتالیا تقسیم شد. پایتخت آن لیوبلیانا (به آلمانی لیباخ) میباشد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عمل کاربشول. کارسازی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار بشولی
تصویر کار بشولی
اجرای امور گزارش کارها کار سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بشول
تصویر کار بشول
آنکه کاری را انجام دهد گزارنده کارها کار ساز: (کار بشولی که خرد کیش شد از سر تدبیر و خرد پیش شد) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابول
تصویر کابول
رسن دام دام شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کربشو
تصویر کربشو
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاروژول
تصویر کاروژول
((وَ))
کاروژولنده، سرکارگر، سرعمله
فرهنگ فارسی معین