جدول جو
جدول جو

معنی کارآمدنی - جستجوی لغت در جدول جو

کارآمدنی
(مَ دَ)
مفید و بافایده و سودمند. (ناظم الاطباء). بدردخوردنی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
کار آموختن، کار یاد گرفتن، واحد درسی دانشگاهی به منظور کسب تجربه در رشتۀ تحصیلی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
عمل کارآمد: من (معتصم) او را (افشین) هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).
- به کارآمدگی، مهارت و ورزیدگی و کاردانی: من نیز آنچه دانستم از شهامت و به کار آمدگی تو باز نمودم. (ایضاً ص 69). و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد محمود شغل همه صنایع غزنی بدو مفوض کرد. (ایضاً ص 124)
لغت نامه دهخدا
دوره ای است که اشخاصی که وارد خدمت میشوند بی حقوق برای آشنا شدن بکار خدمت میکنند، این کلمه بجای ’استاژ’ پذیرفته شده، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(مِ بُ دَ)
درخور بودن. سر و کار داشتن:
بدینجا گر اسفندیار آمدی
سپه را بدین دشت کار آمدی.
فردوسی.
، شغلی پیش آمدن. واقعه ای اتفاق افتادن:
چو کار آیدم شهریارم تویی
همان از پدریادگارم تویی.
فردوسی.
، تأثیر کردن. اثر کردن:
به تیر و به نیزه گذار آیدش
برو هیچ زخمی نه کار آیدش.
فردوسی.
، کاری کردن. عملی انجام دادن. کاری بایسته کردن:
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار.
سعدی.
تا بدین ساعت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 788).
، مؤثر بودن. منشاء اثر واقع شدن:
یارب از سعدی چه کار آید پسند حضرتت
یا توانائی بده یا ناتوانی درگذار. سعدی (طیبات).
- بکار آمدن، مورد استعمال یافتن:
مرا گفت کاین از پدر یادگار
بدار و ببین تا کی آید بکار.
فردوسی.
- ، مفید بودن، خدمت کردن:
یعقوب گفت بخانه ها بازروید و ایمن باشید که چون شما آزادمردان را نگاه باید داشت و ما را بکار آئید باید که پیوسته بدرگاه من باشید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 248 و چ فیاض ایضاً ص 248).
کوش تا خلق را بکار آئی
تا بخلقت جهان بیارائی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بِ مَ دَ / دِ)
کاردانی. سزاواری: و من نیز آنچه دانستم از شهامت و بکارآمدگی تو باز نمودم. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 268)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناآمدنی
تصویر ناآمدنی
آنچه که نخواهد آمد، آنچه که اتفاق نخواهد افتاد مقابل آمدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار مندی
تصویر کار مندی
شغل کار مند عضویت اداره یا موسسه ای
فرهنگ لغت هوشیار
دوره ایست که اشخاصی که وارد خدمت می شوند بی حقوق برای آشنا شدن بکار خدمت می کنند، مشغول کار آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآمدن
تصویر کارآمدن
((مَ دَ))
شایسته بودن، سر و کار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
عمل کارآموز (واژه فرهنگستان)، دوره ای که اشخاص وارد خدمت می شوند و بدون گرفتن حقوق برای آشنا شدن به کار خدمت می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارآمدی
تصویر کارآمدی
آکتیویزم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارآمدان
تصویر کارآمدان
اکهاء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
التّدريب الدّاخليّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
Apprenticeship, Internship, Traineeship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
apprentissage, stage
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
見習い , インターンシップ , 見習い期間
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
شاگردی , انٹرن شپ , تربیتی مدت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
শিক্ষানবিশী , ইন্টার্নশিপ , প্রশিক্ষণকাল
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
การฝึกงาน , การฝึกงาน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
mafunzo, mafunzo ya kazi
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
çıraklık, staj
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
견습 , 인턴십 , 견습
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
学徒期 , 实习
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
חניכות , הִתְמַחוּת , הִתמַחוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
magang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
प्रशिक्षुता , इंटर्नशिप , प्रशिक्षुता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
leertijd, stage
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
aprendizaje, pasantía, prácticas
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
учнівство , стажування
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
ученичество , стажировка
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
praktyka, staż
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
Ausbildung, Praktikum
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
aprendizado, estágio
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کارآموزی
تصویر کارآموزی
apprendistato, tirocinio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی