مجرب. کاردیده. تجربه دیده. صاحب تجربه. کارآزمود. کارآزمای: برفتند کارآزموده سوار پس پشت ایرانیان چل هزار. فردوسی. یکی انجمن ساخت (افراسیاب) از بخردان هشیوار و کارآزموده ردان. فردوسی. شمردند بر میمنه سه هزار زره دار و کارآزموده سوار. فردوسی. تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان). ز تدبیر پیر کهن برمگرد که کارآزموده بود سالخورد. سعدی (بوستان)
مجرب. کاردیده. تجربه دیده. صاحب تجربه. کارآزمود. کارآزمای: برفتند کارآزموده سوار پس پشت ایرانیان چل هزار. فردوسی. یکی انجمن ساخت (افراسیاب) از بخردان هشیوار و کارآزموده ردان. فردوسی. شمردند بر میمنه سه هزار زره دار و کارآزموده سوار. فردوسی. تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان). ز تدبیر پیر کهن برمگرد که کارآزموده بود سالخورد. سعدی (بوستان)
ناشی. نامجرب. مغمّر. غر. غمر. غفل. غیرممتحن. بی تجربه. خام. نکرده کار. ناپخته. دنیا ندیده. ناسخت. ناورزیده. ریاضت نکشیده. ناآموخته. مقابل آزموده. در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است، بی تجربه. بی وقوف: بناآزموده مده دل نخست که لنگ ایستاده نماید درست. مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی. (گرشاسب نامه ص 159). بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه). هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. (گلستان). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. (مجالس سعدی). برد بر دل از جور غم بارها که ناآزموده کند کارها. سعدی (بوستان). ، ناآزمودگان، غمر. مغمّر. جمع واژۀ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان، امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده: مخور آب ناآزموده نخست بدیگر دهانی کن آن بازجست. نظامی. تو گنجی سر به مهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی
ناشی. نامجرب. مُغَمَّر. غِر. غُمِر. غُفِل. غیرممتحن. بی تجربه. خام. نکرده کار. ناپخته. دنیا ندیده. ناسخت. ناورزیده. ریاضت نکشیده. ناآموخته. مقابل آزموده. در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است، بی تجربه. بی وقوف: بناآزموده مده دل نخست که لنگ ایستاده نماید درست. مدار اسب و ناآزموده رهی مکن جز که با مهربان همرهی. (گرشاسب نامه ص 159). بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه). هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. (گلستان). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. (مجالس سعدی). برد بر دل از جور غم بارها که ناآزموده کند کارها. سعدی (بوستان). ، ناآزمودگان، غُمر. مُغَمَّر. جَمعِ واژۀ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان، امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده: مخور آب ناآزموده نخست بدیگر دهانی کن آن بازجست. نظامی. تو گنجی سر به مهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده. نظامی
لایق. مجرب. ورزیده. - به کارآمده،: او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [عبدالملک مستوفی] مردی دبیر است و مقبول القول و به کارآمده. (ایضاً ص 200). گفت [مسعود] غازی مردی راست است و به کارآمده، و در این وقت وی را گناهی نبود. (ایضاً ص 234). آنچه از آن به کارآمده تر و نادره تر بود... (ایضاً ص 114). امیر ماضی... وی را [حصیری را] سخت نیکو و عزیز داشتی... و امروز ما را به کارآمده تر یادگاریست. (ایضاً ص 209)
لایق. مجرب. ورزیده. - به کارآمده،: او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [عبدالملک مستوفی] مردی دبیر است و مقبول القول و به کارآمده. (ایضاً ص 200). گفت [مسعود] غازی مردی راست است و به کارآمده، و در این وقت وی را گناهی نبود. (ایضاً ص 234). آنچه از آن به کارآمده تر و نادره تر بود... (ایضاً ص 114). امیر ماضی... وی را [حصیری را] سخت نیکو و عزیز داشتی... و امروز ما را به کارآمده تر یادگاریست. (ایضاً ص 209)