جدول جو
جدول جو

معنی کارآزموده - جستجوی لغت در جدول جو

کارآزموده
کاردیده، تجربه دیده
تصویری از کارآزموده
تصویر کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
کارآزموده(یِ تَ / تِ)
مجرب. کاردیده. تجربه دیده. صاحب تجربه. کارآزمود. کارآزمای:
برفتند کارآزموده سوار
پس پشت ایرانیان چل هزار.
فردوسی.
یکی انجمن ساخت (افراسیاب) از بخردان
هشیوار و کارآزموده ردان.
فردوسی.
شمردند بر میمنه سه هزار
زره دار و کارآزموده سوار.
فردوسی.
تنی چند از مردان واقعه دیده و کارآزموده بفرستادند. (گلستان).
ز تدبیر پیر کهن برمگرد
که کارآزموده بود سالخورد.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
کارآزموده
مجرب، کاردیده، تجربه دیده
تصویری از کارآزموده
تصویر کارآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
کارآزموده((زِ دِ))
باتجربه، کاردیده
تصویری از کارآزموده
تصویر کارآزموده
فرهنگ فارسی معین
کارآزموده
باتجربه، حاذق، خبره، قابل، کارآمد، کاردان، کارکشته، مجرب
متضاد: بی تجربه، تازه کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارآزمودگی
تصویر کارآزمودگی
عمل کارآزموده، کارآزموده بودن، برای مثال ز تدبیر پیر کهن برمگرد / که کارآزموده بود سالخورد (سعدی۱ - ۷۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نا آزموده
تصویر نا آزموده
آزموده نشده، کسی که تجربۀ لازم برای انجام کاری را ندارد، بی تجربه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ دَ / دِ)
ناشی. نامجرب. مغمّر. غر. غمر. غفل. غیرممتحن. بی تجربه. خام. نکرده کار. ناپخته. دنیا ندیده. ناسخت. ناورزیده. ریاضت نکشیده. ناآموخته. مقابل آزموده. در ناظم الاطباء ناآزموده (به سکون ز) ضبط شده است، بی تجربه. بی وقوف:
بناآزموده مده دل نخست
که لنگ ایستاده نماید درست.
مدار اسب و ناآزموده رهی
مکن جز که با مهربان همرهی.
(گرشاسب نامه ص 159).
بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. (از قابوسنامه).
هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. (گلستان). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. (مجالس سعدی).
برد بر دل از جور غم بارها
که ناآزموده کند کارها.
سعدی (بوستان).
، ناآزمودگان، غمر. مغمّر. جمع واژۀ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان، امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده:
مخور آب ناآزموده نخست
بدیگر دهانی کن آن بازجست.
نظامی.
تو گنجی سر به مهری نابسوده
بد و نیک جهان ناآزموده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(زْ / زِ دَ / دِ)
عمل کارآزموده. رجوع به کارآزموده شود
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ تَ / تِ)
آنکه او را کار فرموده باشند. آنکه بدو دستور کار دهند به امر کارفرما عمل کند
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
لایق. مجرب. ورزیده.
- به کارآمده،: او زنی داشت سخت به کارآمده و پارسا. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 107). این آزادمرد [عبدالملک مستوفی] مردی دبیر است و مقبول القول و به کارآمده. (ایضاً ص 200). گفت [مسعود] غازی مردی راست است و به کارآمده، و در این وقت وی را گناهی نبود. (ایضاً ص 234). آنچه از آن به کارآمده تر و نادره تر بود... (ایضاً ص 114). امیر ماضی... وی را [حصیری را] سخت نیکو و عزیز داشتی... و امروز ما را به کارآمده تر یادگاریست. (ایضاً ص 209)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مخفف کارآزموده. تجربه دیده. از کار درآمده. مجرب. کارآزمای:
بجوئیم رخشت بیاریم زود
ایا پرهنرمرد کارآزمود.
فردوسی.
و رجوع به کارآزموده شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار آزمود
تصویر کار آزمود
کار آزموده (بجوییم رخشت بیاریم زود ایا پرهنر مرد کار آزمود،)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار آزموده
تصویر کار آزموده
کار دیده تجربه دیده مجرب تجربه کار: (گفت: بر رای خردمندان کار آزموده پوشیده نیست) (مرزبان نامه تهران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناآزموده
تصویر ناآزموده
خام، دنیا ندیده، بی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار آزموده
تصویر کار آزموده
متخصص، مجرب، با تجربه، ماهر
فرهنگ واژه فارسی سره
بی تجربه، بی وقوف، تازه کار، خام، ناشی، نامجرب
متضاد: پخته مجرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد