از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
از پهلوانان اساطیری یونان باستان. پسر آژنور پادشاه فینیقیه بود که بنابر افسانه های کهن خواهر وی را ژوپیتر بربود و او بجستجوی خواهر به جزیره ردس رفت و در آنجا برای ’نبتونوس’ معبدی بنا نهاد و اژدهائی بزرگ را بکشت. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ، ترجمه نصرالله فلسفی)
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان: گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن. فرخی. دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن. فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن. منوچهری. من بگشته ز حال صورت خویش در غم آن نگار سیم ذقن. مسعودسعد. نشسته بودم کامد خیال او ناگاه چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن. مسعودسعد. فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن. مولوی. ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس. کمال. ، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اذقان. (مهذب الاسماء). - چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
ظاهراً معرب زنخ، زنخ. (دهار) (مهذب الاسماء). چانه. زنخدان: گفتم گل است یا سمن است آن رخ و ذقن گفتا یکی شکفته گل است و یکی سمن. فرخی. دی بسلام آمد نزدیک من ماه من آن لعبت سیمین ذقن. فرخی. نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا. منوچهری. بر سپهر لاجوردی صورت سعدالسعود چون یکی چاه عقیقین در یکی نیلی ذقن. منوچهری. من بگشته ز حال صورت خویش در غم آن نگار سیم ذقن. مسعودسعد. نشسته بودم کامد خیال او ناگاه چو ماه روی و چو گل عارض و چو سیم ذقن. مسعودسعد. فرقکی هست از چه بالوعه تا چاه ذقن. اخسیکتی. چیست نامش گفت نامش بوالحسن حلیه اش را گفت ز ابرو و ذقن. مولوی. ببوسه (؟) سیب ذقن گفتمش ز گلشن کیست کمال گفت تو انگور خور ز باغ مپرس. کمال. ، در مثل است: مثقل ٌ استعان بذقنه، در حق کسی گویند که از خوارتر از خود یاری جوید و اصل آن از شتر گرانبار است که چون برخاستن نتواند زنخ خویش را چون تکیه گاهی بر زمین نهد. ج، اَذقان. (مهذب الاسماء). - چاه ذقن، چاه زنخ. چاه زنخدان. گوی که در بعض چانه ها باشد و در خوبرویان بر خوبی آنان افزاید
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
کوتاهانه یا بر یک پهلو دویدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کوتاهانه دویدن و یا بر یک پهلو دویدن. (ناظم الاطباء). و در نزد کسایی کردمه و کردحه بمعنی دویدن حماربر یک پهلو است. (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن قوم را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آماده و مهیا نمودن و تجهیز کردن. (ناظم الاطباء)
کالم. (آنندراج). زن بیوه. زن شوی مرده، زن که دوشیزگی او ربوده باشند: عنین که وصالی پس سالیش نبودی با کالمۀ پیر بصد حیله و دستان امروز بدان حد بودش زور که یکشب صد بکر کند حامله از قوت حمدان. ملامظهر (از آنندراج). رجوع به کالم شود
کالم. (آنندراج). زن بیوه. زن شوی مرده، زن که دوشیزگی او ربوده باشند: عنین که وصالی پس سالیش نبودی با کالمۀ پیر بصد حیله و دستان امروز بدان حد بودش زور که یکشب صد بکر کند حامله از قوت حمدان. ملامظهر (از آنندراج). رجوع به کالم شود
موضعی است به بادیه. (منتهی الارب). سرزمینی است کنار دریا در راه بحرین از بصره. بین آن و بصره دو منزل راه است. چاههای فراوان دارد و آب آن خوردنی است و چشمه های آن آشکار است و اکثر شاعران یاد آن کرده اند: یا حبّذاالبرق من اکناف کاظمه یسعی علی قصرات المرخ والعشر ﷲ در بیوت کان یعشقها قلبی و یالفها ان طیبت بصر فقدتها فقد ظمئآن ادواته والقیظ یحذف وجه الارض بالشرر امنیهالنفس ان تزداد ثانیه وحالنا و الامانی حلوهالثمر. (معجم البلدان). و ’الخرم’ جبیلات بکاظمه و انوف جبال. (المعرب جوالیقی ص 131). و مضی معه ناس من قیس فیهم الضحاک بن عبداﷲ و عبدالله بن رزین، حتی قدموالحجاز فنزل مکه فجعل راجز لعبدالله بن عباس یسوق له فی الطریق و یقول: صبحت من کاظمهالقصرالخرب مع ابن عباس بن عبدالمطلب. (عقدالفرید ج 5 ص 116)
موضعی است به بادیه. (منتهی الارب). سرزمینی است کنار دریا در راه بحرین از بصره. بین آن و بصره دو منزل راه است. چاههای فراوان دارد و آب آن خوردنی است و چشمه های آن آشکار است و اکثر شاعران یاد آن کرده اند: یا حبّذاالبرق من اکناف کاظمه یسعی علی قصرات المرخ والعشر ﷲ در بیوت کان یعشقها قلبی و یالفها اِن طیبت بصر فقدتها فقد ظمئآن ادواته والقیظ یحذف وجه الارض بالشرر امنیهالنفس ان تزداد ثانیه وحالنا و الامانی حلوهالثمر. (معجم البلدان). و ’الخُرم’ جبیلات بکاظمه و انوف جبال. (المعرب جوالیقی ص 131). و مضی معه ناس من قیس فیهم الضحاک بن عبداﷲ و عبدالله بن رزین، حتی قدموالحجاز فنزل مکه فجعل راجز لعبدالله بن عباس یسوق له فی الطریق و یقول: صبحت من کاظمهالقصرالخرب مع ابن عباس بن عبدالمطلب. (عقدالفرید ج 5 ص 116)
مقدم پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر دراز بال مرغ. (منتهی الارب). در هر بالی از مرغ چهارده پر است و آنکه از همه بزرگتر است آن را قادمه گویند. ج، قوادم و قدامی. (منتهی الارب) (آنندراج)
مقدم پالان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پر دراز بال مرغ. (منتهی الارب). در هر بالی از مرغ چهارده پر است و آنکه از همه بزرگتر است آن را قادمه گویند. ج، قوادم و قُدامی. (منتهی الارب) (آنندراج)
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
مؤنث خادم. خدمت کننده، پرستار. خدمتکار زن. کلفت. کنیزک. کنیز: خادمۀ سرای را گو در حجره بند کن تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی. سعدی. - اعضاء خادمه، آن اندامها که خدمت اندامهای دیگر کنند. - خادمۀ کلیسا. در ایام سابق زنان صالحه و مقدس در کلیساها بوده، همواره زنان را خدمت مینموده اند، چنانکه شماسان مردان را خدمت میکنند. (قاموس کتاب مقدس). - قوای خادمه طبیعیه، عبارت است از ماسکه و هاضمه و جاذبه و دافعه. (از تذکرۀ داود ضریر انطاکی ج 1 ص 13). و رجوع به خدمتکار شود
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)