جدول جو
جدول جو

معنی کادا - جستجوی لغت در جدول جو

کادا
اتاق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وادا
تصویر وادا
(پسرانه)
مکان مقدس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یادا
تصویر یادا
(پسرانه)
نشان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کادو
تصویر کادو
آنچه برای ابراز دوستی، تشکر یا تبریک به کسی داده می شود، پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کانا
تصویر کانا
احمق، کودن، کم خرد، ابله، نابخرد، گول، شیشه گردن، لاده، غتفره، تپنکوز، ریش کاو، بدخرد، دبنگ، کهسله، غمر، گردنگل، دنگ، فغاک، تاریک مغز، چل، کاغه، کم عقل، بی عقل، خام ریش، کردنگ، دنگل، سبک رای، انوک، خل، خرطبع برای مثال مر تو را خصم و دشمن دانا / بهتر از دوستان همه کانا (سنائی۱ - ۴۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دادا
تصویر دادا
برادر، داداش، خدمتکاری که وظیفۀ مراقبت از کودکان را بر عهده دارد، دایه، دده، برای مثال بیرون پر ازین طفلی ما را برهان ای جان / از منت هر دادو وز محنت هر دادا (مولوی۲ - ۱۴۶۴)
فرهنگ فارسی عمید
خط یا خطوطی که نوشته یا تصویر را برای مشخص و متمایز شدن در درون آن قرار می دهند، چهارچوبی از جنس چوب، فلز یا پلاستیک که عکس، تابلو یا آینه را در آن قرار می دهند، قاب، گروهی از افراد که با تخصص ها و وظایف یکسان در خدمت سازمان معینی هستند مثلاً کادر مهندسی، کادر آموزشی، کنایه از چهارچوب، محدوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کادی
تصویر کادی
درختی با ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و گل های خوشه ای که پوست تنۀ آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر، برادر بزرگ تر، غلام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندا
تصویر کندا
فیلسوف، حکیم، کاهن، گندا، کنداگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالا
تصویر کالا
متاع، مال التجاره، مال، مجموع مهره های شطرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاداء
تصویر کاداء
سختی، ستم، اندوه، شب تار، پرهیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانا
تصویر کانا
نادان ابله احمق: (خویشتن کانا ساخته بود چیز هایی کرد که مردمان از آن بخندید (ند)،) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگ، بمعنی غلام هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالا
تصویر کالا
اسباب خانه، اثاث، کالای خانه، مال التجاره
فرهنگ لغت هوشیار
نام حرف دهم از الفبای یونانی است و آن نماینده ستاره های قدر دهم است (در نجوم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادر
تصویر کادر
حدود، قاب، چوب یا فلزی که دور عکس یا آئینه قرار دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کادو
تصویر کادو
تحفه، سوغات، هدیه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: کاذی: کندی از گیاهان درختچه ایست از رده تک لپه ییها که سردسته تیره ای بنام کادی ها میباشد. این گیاه خاص مناطق گرم آسیا وافریقا واسترالیاست. ساقه اش از پوست صافی پوشیده شده است. ساقه مزبور در ارتفاع تقریبا دو متری از سطح زمین به سه شاخه منشعب میشود و هر یک از شاخه ها نیز همین انشعاب سه قسمتی را دارند. برگهایش دراز و در لبه ها و بمحاذات رگبرگ میانی دارای خارهای ریزی میباشد. بمناسبت شاخ و برگهای نسبه زیبایی که دارد یکی از گیاهان زینتی محسوب میشود و آنرا در گلخانه ها در گلدانهای بزرگ میکارند و جهت تزیین سالنها بکار میبرند کاذی کوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دادا
تصویر دادا
کنیز، کنیزکی که فرزندان کسی را خدمت کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادا
تصویر بادا
بشود (دعا) : (نه آرام بادا شما را نه خواب مگر ساختن کین افراسیاب) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کندا
تصویر کندا
((کَ یا کُ))
دانا، حکیم، فیلسوف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
مربی خان زادگان، لله بزرگ زادگان، اتابیک، غلامی قدیمی که در خانه پیر شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
برادر بزرگتر، غلام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالا
تصویر کالا
اسباب، متاع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کانا
تصویر کانا
نادان، ابله، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاپا
تصویر کاپا
نام حرف دهم از الفبای یونانی است و چنین نوشته شود، X و در نجوم آن نماینده ستاره های قدر دهم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادر
تصویر کادر
شکلی هندسی یا زینتی که نوشته یا تصویری را برای مشخص یا متمایز شدن در داخل آن قرار می دهند، اشخاص آموزش دیده یا دارای تخصص لازم برای کار در یک سازمان معین، پایوران (واژه فرهنگستان)، چهارچوب، قالب، محدوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کادو
تصویر کادو
((دُ))
پیشکش، هدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دادا
تصویر دادا
خدمتکار، کنیز، کسی که نگهداری از فرزندان را به عهده دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاکا
تصویر کاکا
عمو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارا
تصویر کارا
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکدا
تصویر اکدا
زفتی، گدامنشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کادو
تصویر کادو
ارمغان، پیشکش
فرهنگ واژه فارسی سره
جای کاه، کاهدان
فرهنگ گویش مازندرانی