جنبش سرین، جنبش کفل به هنگام رقص کاچول کردن: تکان دادن سرین به هنگام رقص، برای مثال از آن جمله پنجاه من بار کرد / چو رقاص کاچول بسیار کرد (نزاری - برهان قاطع - کاچول، حاشیه)
جنبش سرین، جنبش کفل به هنگام رقص کاچول کردن: تکان دادن سرین به هنگام رقص، برای مِثال از آن جمله پنجاه من بار کرد / چو رقاص کاچول بسیار کرد (نزاری - برهان قاطع - کاچول، حاشیه)
پراکنده، {{اسم مرکّب}} نامی که فتیان هم طریقتان خود را بدان مخاطب می داشتند: اطلس چی دعوی چی رهن چی ترک شد سرمست در لاغ ای اخی. مولوی. چشم چون نرگس فروبندی که چی هین عصایم کش که کورم ای اخی. مولوی. گر تو خواهی باقی این گفتگو ای اخی در دفتر چارم بجو. مولوی. ایر و گلو ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو هر که از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی. ابن بطوطه (702- 779 هجری قمری) در ’ذکرالاخیه الفتیان’ گوید: واحدالأخیه اخی علی لفظالأخ اذا اضافه المتکلم الی نفسه و هم بجمیع بلادالترکمانیه الرومیه فی کل بلد و مدینه و قریه ولایوجد فی الدنیا مثلهم اشد احتفالا بالغرباء من الناس و اسرع الی اطعام الطعام و قضاءالحوائج و الأخذ علی ایدی الظلمه و قتل الشرط و من لحق بهم من اهل الشر. و الاخی عندهم رجل یجتمع اهل صناعته و غیرهم من الشبان الأعزاب و المتجردین و یقدمونه علی انفسهم و تلک هی الفتوه ایضاً و یبنی زاویه و یجعل فیها الفرش و السرج و ما یحتاج الیه من الاّلات و یخدم اصحابه بالنهار فی طلب معایشهم و یأتون الیه بعدالعصر بما یجتمع لهم فیشترون به الفواکه والطعام الی غیر ذلک مما ینفق فی الزاویه. فان ورد فی ذلک الیوم مسافر علی البلد انزلوه عندهم و کان ذلک ضیافته لدیهم و لایزال عندهم حتی ینصرف و ان لم یرد وارد اجتمعوا، هم علی طعامهم فاکلوا و غنوا و رقصوا و انصرفوا الی صناعتهم بالغدو و اتوا بعدالعصر الی مقدّمهم بمجتمع لهم و یسمون بالفتیان و یسمی مقدمهم کما ذکرنا الأخی و لم ار فی الدنیا اجمل افعالاً عنهم و یشبههم فی افعالهم اهل شیراز و اصفهان الاّ ان ّ هؤلاء احب فی الوارد والصادر و اعظم اکراماً له و شفقه علیه و فی الثانی من یوم وصولنا الی هذه المدینه (انطالیه) اتی احد هؤلاءالفتیان الی الشیخ شهاب الدین الحموی و تکلم معه باللسان الترکی و لم اکن یومئذ افهمه و کان علیه اثواب خلقه و علی رأسه قلنسوه لبد فقال لی الشیخ اتعلم مایقول هذاالرجل فقلت لااعلم ما قال فقال لی انه یدعوک الی ضیافته انت و اصحابک فعجبت منه و قلت له نعم فلما انصرف قلت للشیخ هذا رجل ضعیف و لاقدره له علی تضییفنا و لانرید ان نکلفه فضحک الشیخ و قال لی هذا احد شیوخ فتیان الاخیه وهو من الخرازین و فیه کرم نفس و اصحابه نحو مأتین من اهل الصناعات قد قدّموه علی انفسهم و بنوا زاویه للضیافه و ما یجتمع لهم بالنهار انفقوه باللیل فلما صلیت المغرب عاد الینا ذلک الرجل و ذهبنا معه الی زاویته فوجدناها زاویه حسنه مفروشه بالبسط الرومیه الحسان و بها الکثیر من ثریات الزجاج العراقی و فی المجلس خمسه من البیاسیس والبیسوس شبه المناره من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاّس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب و الی جانبه آنیه نحاس ملانه بالشحم و فیها مقراض لاصلاح الفتیل و احدهم موکل بها و یسمی عندهم الجراغجی و قد اصطف فی المجلس جماعه من الشبان و لباسهم الاقبیه و فی ارجلهم الاخفاف و کل ّ واحد منهم متحزّم علی وسطه سکین فی طول ذراعین و علی رؤسهم قلانص بیض من الصوف باعلی کل قلنسوه قطعه موصوله بها فی طول ذراع و عرض اصبعین فاذا استقرّ بهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی رأسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه حسنهالمنظر و فی وسط مجلسهم شبه مرتبه موضوعه للواردین و لما استقرّ بنا المجلس عندهم اتوا بالطعام الکثیر و الفاکهه و الحلواء ثم اخذوا فی الغناء والرقص فراقنا حالهم و طال عجبنا من سماحهم و کرم انفسهم و انصرفنا عنهم آخراللیل و ترکناهم بزاویتهم. (رحله ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 181 و 182). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: اخوه گروهی بوده اند که در اواخر دورۀ سلاجقه ظهور کردند و اساس طریقت آنان بر تصوّف بود و میان آنان سری بود ورعایت مواخات بشریه میکردند و معاونت یکدیگر و بالاخص یاری با عموم ابناء جنس را وظیفۀ اولیۀ خویش میشمردند و دیری این مردم با حال قناعت و درویشی گذرانیدند لکن در سر پاره ای از آنان سودای حکومت پیدا شد واز ضعف و تزلزل دولت سلجوقی استفاده کرده در جهات انقره و سیواس حکومتهای کوچک تشکیل کردند و حضرت خداوندگار آنان را مغلوب و متفرق ساخت و قلمرو آنان را ضمیمۀ ممالک عثمانیه کرد. و رجوع به فتوت و فتیان شود
پراکنده، {{اِسمِ مُرَکَّب}} نامی که فتیان هم طریقتان خود را بدان مخاطب می داشتند: اطلس چی دعوی چی رهن چی ترک شد سرمست در لاغ ای اخی. مولوی. چشم چون نرگس فروبندی که چی هین عصایم کش که کورم ای اخی. مولوی. گر تو خواهی باقی این گفتگو ای اخی در دفتر چارم بجو. مولوی. ایر و گلو ایر و گلو کرد مرا دنگ و دلو هر که از این هر دو برست اوست اخی اوست کلو. مولوی. ابن بطوطه (702- 779 هجری قمری) در ’ذکرالاخیه الفتیان’ گوید: واحدالأخیه اخی علی لفظالأخ اذا اضافه المتکلم الی نفسه و هم بجمیع بلادالترکمانیه الرومیه فی کل بلد و مدینه و قریه ولایوجد فی الدنیا مثلهم اشد احتفالا بالغرباء من الناس و اسرع الی اطعام الطعام و قضاءالحوائج و الأخذ علی ایدی الظلمه و قتل الشرط و من لحق بهم من اهل الشر. و الاخی عندهم رجل یجتمع اهل صناعته و غیرهم من الشبان الأعزاب و المتجردین و یقدمونه علی انفسهم و تلک هی الفتوه ایضاً و یبنی زاویه و یجعل فیها الفرش و السرج و ما یحتاج الیه من الاَّلات و یخدم اصحابه بالنهار فی طلب معایشهم و یأتون الیه بعدالعصر بما یجتمع لهم فیشترون به الفواکه والطعام الی غیر ذلک مما ینفق فی الزاویه. فان ورد فی ذلک الیوم مسافر علی البلد انزلوه عندهم و کان ذلک ضیافته لدیهم و لایزال عندهم حتی ینصرف و ان لم یرد وارد اجتمعوا، هم علی طعامهم فاکلوا و غنوا و رقصوا و انصرفوا الی صناعتهم بالغدو و اتوا بعدالعصر الی مقدّمهم بمجتمع لهم و یسمون بالفتیان و یسمی مقدمهم کما ذکرنا الأخی و لم ار فی الدنیا اجمل افعالاً عنهم و یشبههم فی افعالهم اهل شیراز و اصفهان الاّ ان ّ هؤلاء احب فی الوارد والصادر و اعظم اکراماً له و شفقه علیه و فی الثانی من یوم وصولنا الی هذه المدینه (انطالیه) اتی احد هؤلاءالفتیان الی الشیخ شهاب الدین الحموی و تکلم معه باللسان الترکی و لم اکن یومئذ افهمه و کان علیه اثواب خلقه و علی رأسه قلنسوه لبد فقال لی الشیخ اتعلم مایقول هذاالرجل فقلت لااعلم ما قال فقال لی انه یدعوک الی ضیافته انت و اصحابک فعجبت منه و قلت له نعم فلما انصرف قلت للشیخ هذا رجل ضعیف و لاقدره له علی تضییفنا و لانرید ان نکلفه فضحک الشیخ و قال لی هذا احد شیوخ فتیان الاخیه وهو من الخرازین و فیه کرم نفس و اصحابه نحو مأتین من اهل الصناعات قد قدّموه علی انفسهم و بنوا زاویه للضیافه و ما یجتمع لهم بالنهار انفقوه باللیل فلما صلیت المغرب عادَ الینا ذلک الرجل و ذهبنا معه الی زاویته فوجدناها زاویه حسنه مفروشه بالبسط الرومیه الحسان و بها الکثیر من ثریات الزجاج العراقی و فی المجلس خمسه من البیاسیس والبیسوس شبه المناره من النحاس له ارجل ثلاث و علی رأسه شبه جلاّس من النحاس و فی وسطه انبوب للفتیله و یملأ من الشحم المذاب و الی جانبه آنیه نحاس ملانه بالشحم و فیها مقراض لاصلاح الفتیل و احدهم موکل بها و یسمی عندهم الجراغجی و قد اصطف فی المجلس جماعه من الشبان و لباسهم الاقبیه و فی ارجلهم الاخفاف و کل ّ واحد منهم متحزّم علی وسطه سکین فی طول ذراعین و علی رؤسهم قلانص بیض من الصوف باعلی کل قلنسوه قطعه موصوله بها فی طول ذراع و عرض اصبعین فاذا استقرّ بهم المجلس نزع کل واحد منهم قلنسوته و وضعها بین یدیه و تبقی علی رأسه قلنسوه اخری من الزردخانی و سواه حسنهالمنظر و فی وسط مجلسهم شبه مرتبه موضوعه للواردین و لما استقرّ بنا المجلس عندهم اتوا بالطعام الکثیر و الفاکهه و الحلواء ثم اخذوا فی الغناء والرقص فراقنا حالهم و طال عجبنا من سماحهم و کرم انفسهم و انصرفنا عنهم آخراللیل و ترکناهم بزاویتهم. (رحله ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 181 و 182). و صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: اِخوه گروهی بوده اند که در اواخر دورۀ سلاجقه ظهور کردند و اساس طریقت آنان بر تصوّف بود و میان آنان سری بود ورعایت مواخات بشریه میکردند و معاونت یکدیگر و بالاخص یاری با عموم ابناء جنس را وظیفۀ اولیۀ خویش میشمردند و دیری این مردم با حال قناعت و درویشی گذرانیدند لکن در سر پاره ای از آنان سودای حکومت پیدا شد واز ضعف و تزلزل دولت سلجوقی استفاده کرده در جهات انقره و سیواس حکومتهای کوچک تشکیل کردند و حضرت خداوندگار آنان را مغلوب و متفرق ساخت و قلمرو آنان را ضمیمۀ ممالک عثمانیه کرد. و رجوع به فتوت و فتیان شود
مخفف ماخولیا و ماخولیامخفف مالن خولیا بمعنی مرضی که در دماغ بهم می رسد وترجمه خلط سیاه بود و چون این مرض سوداوی است تسمیۀ آن به اسم مادۀ آن کرده اند و مالیخولیا غلط عوام است، مالنخ مخفف آن است، (از آنندراج) : کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال زاهد ماخول هر دم در خیال دیگر است، اسیر لاهیجی (از آنندراج)
مخفف ماخولیا و ماخولیامخفف مالن خولیا بمعنی مرضی که در دماغ بهم می رسد وترجمه خلط سیاه بود و چون این مرض سوداوی است تسمیۀ آن به اسم مادۀ آن کرده اند و مالیخولیا غلط عوام است، مالنخ مخفف آن است، (از آنندراج) : کی بود جز شاهد و می رند را دیگر خیال زاهد ماخول هر دم در خیال دیگر است، اسیر لاهیجی (از آنندراج)
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
بمعنی کاکل است که موی میان سر مردان و پسران و اسب و استر باشد، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به کاکل شود، اسم هندی شقاقل است، رجوع به شقاقل در مخزن الادویه شود
کایوس والریوس، شاعر لاتن، متولد در ’ورنون’ حدود سال 84 قبل از میلاد و متوفی پس ازسال 47 قبل از میلاد مجموعۀ اشعار او بنام ’لپیتالم دوتتیس ا دو پله’ و قطعات غنائی بسیارش که همه حاکی از ظرافت و تبحر و آزاداندیشی بسیار است، از عشق شدید به معشوقه اش که ’لسبی’ نامیده میشد مایه گرفته است
کایوس والریوس، شاعر لاتن، متولد در ’ورنون’ حدود سال 84 قبل از میلاد و متوفی پس ازسال 47 قبل از میلاد مجموعۀ اشعار او بنام ’لپیتالم دوتتیس اِ دو پله’ و قطعات غنائی بسیارش که همه حاکی از ظرافت و تبحر و آزاداندیشی بسیار است، از عشق شدید به معشوقه اش که ’لسبی’ نامیده میشد مایه گرفته است
نام قدیم کشورکابل، از جاهائی که از گرشاسب اطلاعی به دست می آید بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: ’هفتمین کشوری که من اهورمزدا بیافریدم واکرته میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که بگرشاسب پیوست بیافرید’ واکرته اسم قدیم کشور کابل است، در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده، اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولمه ایرانی نیست و نمیدانیم معنی لغوی آن چیست، فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفتۀ او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین ص 421)
نام قدیم کشورکابل، از جاهائی که از گرشاسب اطلاعی به دست می آید بند اول فرگرد نهم وندیداد است که گوید: ’هفتمین کشوری که من اهورمزدا بیافریدم واکرته میباشد اهریمن بدکنش در آنجا خنه ثئیتی پری را که بگرشاسب پیوست بیافرید’ واکرته اسم قدیم کشور کابل است، در گزارش پهلوی اوستا این کلمه بکاپول ترجمه گردیده، اما لفظ خنه ثئیتی بقول بارتولمه ایرانی نیست و نمیدانیم معنی لغوی آن چیست، فقط اطلاع داریم که یکی از پتیاره های کابلی است که گرشاسب فریفتۀ او شده بود و در بند 5 از فرگرد 19 وندیداد نیز از او یاد شده است (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین ص 421)
کاجول، کچول، رقص، کون و کچول، کون جنبانیدن باشد یعنی حرکت دادن سرین بوقت رقصیدن و مسخرگی کردن، (برهان) : از آن جمله پنجاه من بار کرد چو رقاص کاچول بسیار کرد، (دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه، 1923)
کاجول، کچول، رقص، کون و کچول، کون جنبانیدن باشد یعنی حرکت دادن سرین بوقت رقصیدن و مسخرگی کردن، (برهان) : از آن جمله پنجاه من بار کرد چو رقاص کاچول بسیار کرد، (دستورنامۀ نزاری قهستانی چ روسیه، 1923)
اثاث البیت، فرش و اوانی، آلات خانه، مبل، در فرهنگها همه جا این کلمه را ’کاجال’ یا ’کاچال’ ضبط کرده اند، تنها در لغت فرس چ پاول هورن برای ’کاچال’ نسخه بدل ’کاخال’ با خاء معجمه نیز هست و برای ’کاچالها’ در شعر عنصری: زود بردند و آزمودندش همه کاچالها نمودندش نسخه بدل ’کاحالها’ با حاءحطی است و من گمان میکنم این کلمه کاخال باشد با خاء معجمه نه ’کاجال’ و نه ’کاچال’ و نه ’کاحال’ و مرکب است از کاخ بمعنی کوشک و قصر و غیره و ’ال’ حرف نسبت و این معنی را گذشته از اینکه نسخه بدل اسدی پاول هورن تأیید میکند، بودن لفظ کاخ در بیت بهرامی بقصد جناس، مؤید دیگری است و مصراع بهرامی هم که در فرهنگها شاهد ’کاچال’ آورده اند، شاید در اصل اینطور بوده: بخواست آتش وآن کند را بکند و بسوخت نه تاج ماند و نه تخت و نه کاخ و نه کاخال و کاتب تحریف کرده باشد، رجوع به کاچال و کاچار و آل شود
اثاث البیت، فرش و اوانی، آلات خانه، مبل، در فرهنگها همه جا این کلمه را ’کاجال’ یا ’کاچال’ ضبط کرده اند، تنها در لغت فرس چ پاول هورن برای ’کاچال’ نسخه بدل ’کاخال’ با خاء معجمه نیز هست و برای ’کاچالها’ در شعر عنصری: زود بردند و آزمودندش همه کاچالها نمودندش نسخه بدل ’کاحالها’ با حاءحطی است و من گمان میکنم این کلمه کاخال باشد با خاء معجمه نه ’کاجال’ و نه ’کاچال’ و نه ’کاحال’ و مرکب است از کاخ بمعنی کوشک و قصر و غیره و ’ال’ حرف نسبت و این معنی را گذشته از اینکه نسخه بدل اسدی پاول هورن تأیید میکند، بودن لفظ کاخ در بیت بهرامی بقصد جناس، مؤید دیگری است و مصراع بهرامی هم که در فرهنگها شاهد ’کاچال’ آورده اند، شاید در اصل اینطور بوده: بخواست آتش وآن کند را بکند و بسوخت نه تاج ماند و نه تخت و نه کاخ و نه کاخال و کاتب تحریف کرده باشد، رجوع به کاچال و کاچار و آل شود
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، 60 هزارگزی جنوب باختری درمیان، سر راه شوسۀ بیرجند به سهل آباد، دامنه، معتدل، سکنۀ آن 118 تن، قنات دارد، محصول آن غلات، تریاک، شغل اهالی زراعت، آنجا اتومبیل رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، 60 هزارگزی جنوب باختری درمیان، سر راه شوسۀ بیرجند به سهل آباد، دامنه، معتدل، سکنۀ آن 118 تن، قنات دارد، محصول آن غلات، تریاک، شغل اهالی زراعت، آنجا اتومبیل رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است میان طبریه و عکا، (منتهی الارب)، موضعی است در اشیر، (صحیفۀ یوشع 19:27) و همان کابول حالیه است که بمسافت ده میل به طرف جنوب شرقی عکا واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، اسم مقاطعه ای است که سلیمان بحیرام داد، (سفر اول پادشاهان 9:10- 13) که دارای بیست شهر بود و آن در جلیل در شرق عکا واقع است و این لفظ در اصل عبرانی دارای معنی مخصوصی نمیباشد، (قاموس کتاب مقدس)
دهی است میان طبریه و عکا، (منتهی الارب)، موضعی است در اشیر، (صحیفۀ یوشع 19:27) و همان کابول حالیه است که بمسافت ده میل به طرف جنوب شرقی عکا واقع است، (قاموس کتاب مقدس)، اسم مقاطعه ای است که سلیمان بحیرام داد، (سفر اول پادشاهان 9:10- 13) که دارای بیست شهر بود و آن در جلیل در شرق عکا واقع است و این لفظ در اصل عبرانی دارای معنی مخصوصی نمیباشد، (قاموس کتاب مقدس)
داخل که درگاه پادشاهان باشد، (برهان)، دارافزاین که بر در سلاطین از چوب و سنگ بود، (شرفنامه)، دکان، دکه و سکوئی که بر درگاه اکابر سلاطین بجهت نشستن سازند، (برهان)، درگاه و صفه که بر در سلاطین از چوب و سنگ سازند برای نشستن، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک بدام نصب کنند تا صید از آن بترسد و بجانب دام راهی شود، (برهان)، علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور، (برهان)، مترسک، مترس، چیزی که در کشتزارها برای رمیدن مرغان سازند، داحول، داهول
داخُل که درگاه پادشاهان باشد، (برهان)، دارافزاین که بر در سلاطین از چوب و سنگ بود، (شرفنامه)، دکان، دکه و سکوئی که بر درگاه اکابر سلاطین بجهت نشستن سازند، (برهان)، درگاه و صفه که بر در سلاطین از چوب و سنگ سازند برای نشستن، علامتی که صیادان در صحرا نزدیک بدام نصب کنند تا صید از آن بترسد و بجانب دام راهی شود، (برهان)، علامتی که بر اطراف زراعت سازند بجهت منع وحوش و طیور، (برهان)، مترسک، مترس، چیزی که در کشتزارها برای رمیدن مرغان سازند، داحول، داهول
سفره چی و بکاول. (ناظم الاطباء). مخفف بکاول که ترکان توشمال گویند و سفره چی را نیز گفته اند. (برهان). در ترکی جغتایی بکاول بمعنی صاحب منصب و کسی است که مأمور چشیدن مشروبات است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، گندنای کوهی را هم میگویند و آن را به عربی کراث الکرم خوانند. (برهان). کراث الکرم و گفته اند که کراث جبلی است. (فهرست مخزن الادویه)
سفره چی و بکاول. (ناظم الاطباء). مخفف بکاول که ترکان توشمال گویند و سفره چی را نیز گفته اند. (برهان). در ترکی جغتایی بکاول بمعنی صاحب منصب و کسی است که مأمور چشیدن مشروبات است. (از حاشیۀ برهان چ معین) ، گندنای کوهی را هم میگویند و آن را به عربی کراث الکرم خوانند. (برهان). کراث الکرم و گفته اند که کراث جبلی است. (فهرست مخزن الادویه)
کوتاه شده ماخولیا گونه ای مرض عصبی است که با اختلال قوای عضلانی و دماغی همراه است و معمولا در دنباله فلج عمومی یا تحت شکنجه شدید روحی وجسمی (محبوسانی را که شکنجه شدید میدهند) ویا بر اثر مرض صرع یا در اشخاص هیستریک و یا بطور مادر زادی پدیدآید. مبتلایان باین مرض گاه از خوردن و آشامیدن خودداری مینمایند بنحوی که بحالت مرگ میرسند و گاهی خودکشی میکنند. برای معالجه این بیماران استراحت کامل و مسافرت به نقاط خوش آب و هوا و جدا بودن از افراد دیگر و از حوادث لازم است. این معالجه باید با تجویز داروهای مقوی قوای دماغی همراه باشد مالنخولیا خبط دماغ صبارا صباره، یکی از عواطف مرکب است و آن از تذکر حالات مطبوع مفقود واز اندوه فعلی که آنهارا احاطه کرده است و غیره ترکیب شده. توضیح 1 مالنخولیا بصورتهای: مالیخولیا ماخولیا ملنخولیا مالیخ مالنخ و غیره در آمده
کوتاه شده ماخولیا گونه ای مرض عصبی است که با اختلال قوای عضلانی و دماغی همراه است و معمولا در دنباله فلج عمومی یا تحت شکنجه شدید روحی وجسمی (محبوسانی را که شکنجه شدید میدهند) ویا بر اثر مرض صرع یا در اشخاص هیستریک و یا بطور مادر زادی پدیدآید. مبتلایان باین مرض گاه از خوردن و آشامیدن خودداری مینمایند بنحوی که بحالت مرگ میرسند و گاهی خودکشی میکنند. برای معالجه این بیماران استراحت کامل و مسافرت به نقاط خوش آب و هوا و جدا بودن از افراد دیگر و از حوادث لازم است. این معالجه باید با تجویز داروهای مقوی قوای دماغی همراه باشد مالنخولیا خبط دماغ صبارا صباره، یکی از عواطف مرکب است و آن از تذکر حالات مطبوع مفقود واز اندوه فعلی که آنهارا احاطه کرده است و غیره ترکیب شده. توضیح 1 مالنخولیا بصورتهای: مالیخولیا ماخولیا ملنخولیا مالیخ مالنخ و غیره در آمده