جدول جو
جدول جو

معنی کاخج - جستجوی لغت در جدول جو

کاخج
(خَ)
رنگ و لکه و داغ و چرک و آلایش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاسج
تصویر کاسج
خارپشت بزرگ تیرانداز، سیخول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالج
تصویر کالج
آموزشگاه یا مؤسسۀ عالی، کفش بدون پاشنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلخج
تصویر کلخج
چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، کورس، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلنج، برای مثال دست و کف چون پای پیران پر کلخج / ریش پیران زرد از بس دود کخج (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، کوشک، ساختمان بزرگ دارای چندین اتاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاج
تصویر کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
یرقان، زردی گندم، باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخر
تصویر کاخر
که عاقبت، برای مثال به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دل ها (حافظ - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خِ)
باران باشد که به عربی مطر خوانند، علت یرقان را نیز گفته اند. (برهان). در لسان الشعراء بمعنی یرقان گفته. (رشیدی). و رجوع به معانی کاخ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
شوخی و چرکی که بر دست و اندام بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 60). چرک. وسخ. کلخچ. (فرهنگ فارسی معین). پینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گنده و بی قیمت و دون و پلید
ریش پر از گوه و تن همه کلخج.
عمارۀ مروزی (ازلغت فرس).
گنده و قلتبان و دون و پلید
ریش خردم ّ و جمله تنش کلخج.
عمارۀ مروزی.
دست و کف پای پیران پر کلخج
ریش پیران زرد از بس دود نخج.
طیان (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
فرخج کوری، بد طلعتی چنانکه به است
کلخج کیر خر از ریش او بروی و برای.
سوزنی.
و رجوع به کلخچ شود
لغت نامه دهخدا
(جِ ئی یِ)
نام یکی از دهستانهای دوازده گانه کجور شهرستان نوشهر است. این دهستان در قسمت باختری شهرستان واقع است. و از یازده آبادی تشکیل شده است. 7 آبادی آن در ساحل دریا واقع و محصول آن برنج و هوای آنجا معتدل است و 4 آبادی دیگر در 36هزارگزی جنوب قراء قشلاقی منطقۀ کوهستانی و خاور کجور واقع شده. و سردسیر و قشلاقی است. محصول آن غلات دیمی است و در حدود 3300 تن سکنه دارد و قریۀ مهم آن در ساحل قصبۀ المده و در ییلاق آبادی کالج است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دبیرستان. دبیرستانی که معمولاً بوسیلۀ دولت تأسیس و زیر نظر او اداره شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
کاسجوک. خارپشت کلان تیراندازرا گویند. (برهان). رکاشه و ریکاشه. (جهانگیری) (انجمن آرا). تشی. نوعی از قنفذ کبیر جبلی:
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضاش همچون پشت کاسج.
نزاری قهستانی (ازجهانگیری).
و رجوع به کاسجوک و تشی شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
شهری از گرجستان. کاخت و کارتیل نام دو شهر از گرجستان بوده است. (انجمن آرای ناصری). و رجوع به تذکرهالملوک چ 2 ص 5 و ص 76و مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 348 و 349 شود. شراب این ولایت معروف است نیز رجوع به کارتیل شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
علت یرقان را گویند، آن زردی را نیز گفته اند که بر روی زراعت افتد و غله را ضایع کند، بمعنی باران هم بنظر آمده است که عربان مطر خوانند. (برهان). رجوع به باران شود. بهمه معانی مصحف ’کاخه’ است. (برهان قاطع چ معین حاشیۀ لغت کاخر). نیز رجوع به لغت کاخه شود
لغت نامه دهخدا
قصبۀ مرکز دهستان کاخک بخش حومه جویمند شهرستان گناباد، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری گناباد و 15هزارگزی باختر شوسۀ عمومی بیرجند گناباد: دامنه، معتدل. سکنۀ آن 4860 تن است. آب آن از قنات محصول آنجا غلات، زعفران، تریاک، ابریشم و شغل اهالی زراعت و کسب آنان قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو است. و دارای ادارات دولتی پست و تلگراف، دارائی، شهرداری، بهداری، درمانگاه، پاسگاه ژاندارمری، دفتر ازدواج و طلاق و دبستان. این قصبه بهترین محل ییلاقی و دارای درخت های کهن سال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
چیزی شبیه به پشم و مایل بسبزی و پرشاخ که بر شاخۀ درخت جنگلی متکون میشود و بزبان تنکابنی این نام دارد. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزی و پشمها که در جنگل ها بشاخه ها و سنگها سبز میشود. خزه
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاخر
تصویر کاخر
که آخر که عاقبت که باخره: (ببوی نافه ای کاخر صبازان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها خ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کخج
تصویر کخج
علف جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلخج
تصویر کلخج
چرک و سخ: (گنده و بی قیمت و دون و پلید ریش پر از گوه و تن و همه کلخج)، (عماره مروزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسج
تصویر کاسج
خارپشت کلان تیر انداز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالج
تصویر کالج
ماخوذ از زبان انگلیسی، دبیرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارج
تصویر کارج
کفک زده نان کفک زده
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است که دارای برگهای باریک و دراز، تنه آن راست و ستبر می باشد و چون برگهای آن یکدفعه نمی ریزد همیشه سبز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، خانه های چندین طبقه رویهم و بر افراشته را گویند، کوشک بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
باران مطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر، عمارت بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاج
تصویر کاج
کاچ، کاش، کاشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالج
تصویر کالج
((لِ))
آموزشگاه، مدرسه عالی، مدرسه شبانه روزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
((خَ))
باران، زردی، یرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخر
تصویر کاخر
((خَ))
پژمرده و پریشان، ناخوشی یرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره
دانشکده، مدرسه عالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام ناحیه ای واقع در منطقه ی شهرستان کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
کنج، گوشه، زاویه، یک قطعه گوشت در سیخ کباب
فرهنگ گویش مازندرانی