جدول جو
جدول جو

معنی کاباروس - جستجوی لغت در جدول جو

کاباروس
فرانسوا کنت د. رجل اقتصادی اسپانیایی و اصلاً فرانسوی، متولد در بایون (1752- 1810 میلادی) دختر وی موسوم به ترزادوکاباروس (ت ر د همسر تالین عضو مجلس کنوانسیون بود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست می دهد و شخص خیال می کند که چیزی سنگین بر سینه اش فشار می آورد و نمی تواند تکان بخورد، خفتک، خفتو، بختک، برخفج، خفج، خفجا، خفرنج، برفنجک، درفنجک، فرنجک، فدرنگ، فرهانج، کرنجو، سکاچه، خورخجیون، خواب بد و وحشت آور
فرهنگ فارسی عمید
مکانی تفریحی که در آن برنامه های رقص و موسیقی برای مشتریان اجرا می شود
فرهنگ فارسی عمید
کبوجیه در قرون بعد کبوج، کبوز، کبوس و کابوس (قابوس) شده، (ایران باستان ج 1 ص 479)، و رجوع به قابوس و کبوجیه شود
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه لاتینی انکبوس، استنبه، باروک، بخت، بختک، برخفج، برخفج، بینی گلی، (فرهنگ نظام)، جاثوم، جثام، (منتهی الارب)، خانق، (بحر الجواهر)، خرخجیون، خرنجک، خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد)، خفتک، خفتو، خفتوک، خفج، خفجا، خفرنج، خورخجیون، (برهان)، دئثان، (منتهی الارب)، درفنجک، دیونسبرک، (مهذب الاسماء) (دهار)، سکاچه، ضاغوط، ضاغوطه، طیاف، فرنجک، فرانج، (برهان)، کرنجو، (فرهنگ اسدی) (برهان)، گوشاسب، نئدل (از ابن بری در تاج العروس)، نیدل، نیدلان، یرخفج، (مصحف برخفج)، علتی است که مردم اندر خواب پندارد که شخصی گران بر سینۀ او افتاده و او را میفشارد و نفس او تنگ شود و خواهد که بجنبد و آواز دهد، نه آواز تواندداد و نه تواند جنبید و بیم باشد که خفه شود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، آنچه به شب مردم خفته را فراگیرد و او در آن حالت نتواند جنبش کرد و آن مقدمۀ صرع است، (منتهی الارب در: ک ب س)، الکابوس، مایقع علی الانسان باللیل لایقدر معه ان یتحرک و هو مقدمه للصرع، و قال بعضهم لااحسبه عربیاً، ج، کوابیس، (اقرب الموارد)، حالتی است که مرد خفته را فرومیگیرد و آن چنان باشد که آدمی شکل مهیب یا هنگامه آفتی در خواب دیده میترسد بنهجی که بدن همه گران معلوم میشود و خروش کردن به آواز درست هم نمی تواند، و اکثر بودن این حالت را، اطباءمقدمۀ صرع نوشته اند و این را ضاغوطه و نیدلان نیز نامند و به فارسی سکاچه گویند، از منتخب و لطایف و شروح نصاب (غیاث)، دیوی که مردم را در خواب فروگیرد، به اعتقاد عوام جنی است که بر روی آدم می افتد، (فرهنگ نظام)، شبح:
گه چو کابوسی نماید ماه را
گه نماید روضه قعر چاه را،
مولوی،
، نوعی از آرامش، (از منتهی الارب)،
احمق و ابله باشد، (اوبهی)، ابله و نادان نیز نوشته اند، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
ژان دو. ادیب و مورخ بنام پرتقال است که بسال 1496م. در ویزو متولد و در 1570 در ریبئیرا نزدیک پمبال درگذشته است. مدت مدیدی در مستملکات آسیائی و افریقایی پرتقال والی بوده و این سفرها و مطالعات موادی برای نگارش کتابی در تاریخ ضبط و ادارۀ مستملکات بوسیلۀ پرتقالی ها برای او فراهم ساخت که در ادبیات پرتقالی ارزش و مقامی بسزا دارد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان گوکان بخش خفر شهرستان جهرم که در 20 هزارگزی جنوب باختر باب انار و دو هزارگزی شمال راه عمومی سیکان به گوکان در دامنه واقع است، هوایش گرم و دارای 151 تن سکنه میباشد، آبش از چشمه و محصولش غلات، برنج، مرکبات، خرما و شغل مردمش زراعت و باغداری و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، قریه ای است هفت فرسنگی جنوب شهر خفر، (فارسنامۀ ناصری)
قریه ای است از قریه های نیشابور نزدیک دروازۀ شهر، (انساب سمعانی) (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160) (مراصد الاطلاع) (دمزن)
چشمۀ باروس از بلوک خفر مسافت کمی شمالی قریۀ باروس است، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(کُبْ با)
جمع واژۀ کبّار. (اقرب الموارد). رجوع به کبار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ءِ)
حاکم نشین ناحیۀ آویرن به ایالت میلو در منطقۀ دوردو 1320 تن سکنه دارد. و منابع معدنی اش معروف است
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
دهی است از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 42هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 40هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک واقع است. زمینش از تپه و ماهور تشکیل میشود. گرمسیر و تعداد سکنۀ آن 96 تن است آبش از چشمه تأمین میشود. محصولات آن عبارت از غلات، تریاک و لبنیات و شغل اهالی آن زراعت و گله داری است صنایع دستی زنان آنجا فرش بافی و راه های آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
بعضی فرهنگهای اخیر این صورت را بمعنی غار و شکاف و جای تاریک آورده اند. این لغت همان ’کاباره’ با کاف فارسی است و با کاف تازی صحیح نمی نماید. رجوع به ’گاباره’ شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
میکده. دکان مشروب فروشی (شراب فروشی). خرابات. حانوت. میخانه. شرابخانه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
این مرد در داستان بابلی بجای هوشنگ پیشدادی ایرانیان است که نخستین پادشاه بود و یا بجای کیومرث است که درشاهنامه نخستین خدیو خوانده شده است. (یسنا ص 95)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای است یونانی. وج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
امپراطور روم که امپراطوری او پس از قتل ’پروبوس’ توسط سربازان اعلام گردید وی جهانداری فعال و مجرب بودو از سال 282 تا 283 میلادی حکومت کرد، کریستن سن نویسد:در زمان سلطنت وهرام دوم (293 - 276 میلادی) پسر وهرام اول مجدداً جنگ ایران و روم درگرفت، کاروس قیصر روم تا تیسفون پیش آمد اما در اثر مرگ ناگهانی او رومیان عقب نشستند و در سال 283 معاهده منعقد شد که بموجب آن ارمنستان و بین النهرین بتصرف رومیان درآمد، واگذاری این دو ایالت از طرف شاهنشاه در وقتی که دشمن ضعیف شده بود بی علت نبود زیرا که در این وقت خبر طغیان خطرناکی را در مشرق کشور شنید و مجبور به مصالحه با رومیان گردید، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه 24 هزارگزی جنوب خاوری ارومیه و 4 هزارگزی شمال خاوری شوسۀ مهاباد به ارومیه، جلگه، معتدل مالاریائی، سکنه 483 تن مسیحی، کلدانی، آب آن از در این قلعه، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، انگور، چغندر، برنج و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جوراب بافی است، راه ارابه رو دارد و از راه ترکمان میتوان اتومبیل برد، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام حکیمی است. (مؤیدالفضلا). و شاید صورتی از ابی قورس است
لغت نامه دهخدا
(بارْ وَ)
بی میوه. بی حاصل. بی بار. بی بر. درختی که میوه ندارد. مقابل بارور
لغت نامه دهخدا
نام حکیم هندی که جزو ملتزمین اسکندر به ایران آمد و در پارس ناخوش شد و بنا به سنتی که بین حکمای هند بود که ناخوشی بدن را بد میدانستند اقدام بخودکشی کرد، از قرار نوشته های آریان خودکشی این حکیم هندی زمانی که اسکندر در تخت جمشید بود روی داد، اسکندر با اصرار بسیار، حکیم مزبور را راضی کرد جزوملتزمین او گردد و او را به ایران آورد، آریان گوید: که او در پارس ناخوش شد و چون نمیخواست، قواعد پرهیز را رعایت کند، از اسکندر خواست مانع نشود که او باستقبال مرگ رود پیش از آنکه سوانحی او را بترک عادات اولیه مجبور دارد، اسکندر در بادی امر راضی نمیشد ولی بعد چون دید که کالانوس مصر و مبرم است از ترس اینکه مبادا طور دیگر خود را بکشد خواهش او را پذیرفت، آریان وصف سوختن او را چنین کند: اسبی از ایلخی اسکندر آوردند که کالانوس بر آن نشیند ولی او از شدت ضعف نتوانست این کار کند و آن را به لی زی ماخوس که یکی از مریدانش بود داد، بعد او را به تخت روانی نشاندند و این اشیاء را با او حرکت دادند، عطریاتی برای پاشیدن بشعله های آتش، یک دست لباس ارغوانی جامهایی از زرو سیم و قالیهای گرانبها، این کبکبه را دسته هایی ازپیاده و سوار مشایعت کردند، اشیاء را برده بودند که در آتش افکنند ولی کالانوس آنها را با قالی ها در میان نظار تقسیم کرد بعد او با طمأنینه و وقار به طرف خرمن هیزم رفت و در حضور تمامی سپاه ببالای آن برآمد پس از آن هیزم را آتش زدند و با وجود اینکه شعله ها او را از هر طرف احاطه کردند حکیم هندی همچنان که خوابیده بود حرکتی نکرد، (از ایران باستان ج 2 ص 1877)
لغت نامه دهخدا
سردار مقدونی در دورۀ اسکندر، (ایران باستان، ص 1684، 1706، 1711)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام چهار تن از نجبای ایرانی در ’سفرنامۀ ایران’ نوشتۀ دن خوان. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف پروفسور براون ج 4 ترجمه رشید یاسمی ص 3)
لغت نامه دهخدا
ژرژ، طبیب فرانسوی متولد در کسناک (کورز) دوست میرابو، شاگرد و پیرو کندیاک، وی صاحب رساله ای است بنام ’طبیعت و اخلاق بشر’ که شهرت بسیار یافته است، (1757- 1807 میلادی)
لغت نامه دهخدا
خرمگس، مگس بزرگ که از خون پستانداران بزرگ تغذیه میکند
لغت نامه دهخدا
یکی از قیاصرۀ روم و او دومین امپراطور روم است پسر لیوی پسر خواندۀ اوغسطس، او با آنکه مردی روشن فکر و عفیف بود لکن در تحت سلطۀ وزیر خویش سژان ظلم و بیداد را بحد اعلی رسانید، مولد او به سال 42 قبل از میلاد و وفات 37 میلادی بود، و رجوع به قفطی ص 127 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کابرو
تصویر کابرو
فرانسوی سگ فریکایی از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابالرو
تصویر کابالرو
اندلسی سوارکار نژاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاباره
تصویر کاباره
میخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
حالت اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد، خواب بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابانوس
تصویر تابانوس
خرمگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
بختک، حالت سنگینی و اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاباره
تصویر کاباره
((رِ))
میکده ای که در آن رقص و آواز و موسیقی هم هست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
بختک
فرهنگ واژه فارسی سره
سترون، عاقر، عقیم، نازا
متضاد: بارور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بار، رستوران، مشروب فروشی، میخانه، میکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عروس خاله
فرهنگ گویش مازندرانی