- ژیژ
- مردار، پلشت، نجس
معنی ژیژ - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آییژ، بوی مادران
هوس، مراد
خارپشت، جوجه تیغی
قطره باران
ژی آبگیر آبدان
فرانسوی خوابگاه، بستر
بوته گیاهی است بغایت سفید و شبیه بدرمنه در نهایت بی مزگی و هر چند شتر آن را بخاید نرم نشود و بسبب بیمزگی فرو برد. توضیح: درباره هویت این گیاه اختلاف است. مولف برهان آن را علفی دانسته که در دوغ کنند و هم آنرا نوعی کنگر نوشته و مرادف خار شتر دانسته است. مرحوم دهخدا در لغت نامه آنرا همان کاکوتی میداند، تره دوغ یعنی آنچه از رستنی که در دوغ و ماست کنند، سخن بیهوده یاوه
قطره، چکه، قطرۀ باران
کام، آرزو، مراد، هوس، برای مثال دیدی تو ریژ و کام بدو اندرون بسی / با ریدکان مطرب بودی به فرّ و زیب (رودکی - ۴۹۳)
زمین پشته پشته
زمین پشته پشته
گیاهی بی مزه، خاردار و خودرو شبیه درمنه که در صحراها می روید، شتر آن را از زمین می کند و می جود اما نمی تواند نرم کند و فرو ببرد، جز سوختن مصرفی ندارد،
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
کنگر
کاکوتی
ژاژ خاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، برای مثال همه دعوی کنی و خایی ژاژ / در همه کارها حقیری و هاژ (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۷) ، گر ننالم گویند نیست حاجتمند / وگر بنالم گویند ژاژ می خاید (مسعودسعد - ۱۲۳)
ژاژ دراییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مثال کسی که ژاژ دراید به درگهی نشود / که چرب گویان آنجا شوند کندزبان (فرخی - ۳۲۷)
ژاژ لاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن، برای مثال آن خبیث از شیخ می لایید ژاژ / کژنگر باشد همیشه عقل کاژ (مولوی - ۳۱۸)
حرف بی ربط و بی معنی، سخن بیهوده و بی سر و ته، چرند، یاوه، ژاژه، چرند و پرند، دری وری، جفنگ، چرت، شرّ و ور، کلپتره، چرت و پرت، فلاده، بسباس، ترّهه
کنگر
کاکوتی
ژاژ خاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن،
ژاژ دراییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن،
ژاژ لاییدن: کنایه از سخنان بی مزه، بیهوده و بی معنی گفتن، یاوه سرایی کردن، ژاژ خاییدن،
آواز طولانی تند رفتن چیزی سخت در هوا مانند آواز سنگ فلاخن
عشقه
زمین پشته پشته
کام، آرزو، هوس
گیاهی است بی مزه، خاردار و خودرو که در صحراها می روید، شتر آن را می جود ولی نمی تواند فرو ببرد، کنایه از سخن بیهوده، ژاژه
آبگیر
آبگیر، تالاب، استخر
صدای گلولۀ تفنگ و مانند آن هنگام شکافتن هوا، بن مضارع غیژیدن
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، لوک، غساک، جلبوب
استخر، تالاب
جایی که آب در آن جمع می شود، آبگیر، تالاب، برای مثال می ستان اکنون بدانگه کاین زمین همچون ستی / آب چون مهتاب و بر ماهی چو زندان گشته ژی (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۱) ، استخر، جوی
آبگیر، آبدان