جدول جو
جدول جو

معنی ژینا - جستجوی لغت در جدول جو

ژینا(دخترانه)
باهوش، با نابغه، ژنیک
تصویری از ژینا
تصویر ژینا
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دینا
تصویر دینا
(دخترانه)
دینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شینا
تصویر شینا
(دخترانه)
شناوری، سعی و کوشش جد وجهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سینا
تصویر سینا
(پسرانه)
مرد دانشمند، سوراخ کننده، نام پدر شیخ ابوعلی سینا، صفت مشبه از سنبیدن، نام شبه جزیره ای کوهستانی در شمال شرقی مصر که حضرت موسی (ع) به پیامبری برگزیده شد و الواح دهگانه را خداوند به او نازل کرد، نام جد ابن سینا پزشک ودانشمند نامدار ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژیلا
تصویر ژیلا
(دخترانه)
ژاله تگرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژنیا
تصویر ژنیا
(دخترانه)
ژنیک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زینا
تصویر زینا
(دخترانه)
مخفف زیناوند، لقب تهمورث پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مینا
تصویر مینا
(دخترانه)
گردنبند، گلی کوچک و زینتی، گلی معمولاً سفید با گلچه های گلبرگی، پرنده ای شبیه سار با پرهای رنگارنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لینا
تصویر لینا
(دخترانه)
آبشار کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نینا
تصویر نینا
(دخترانه)
زیبایی، خوش اندامی و ظرافت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تینا
تصویر تینا
(دخترانه)
سفال، گل، هم ریشه با طین عربی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژیان
تصویر ژیان
تندخو، درنده، خشمگین، عصبانی، خشمناک، برآشفته، غضبناک، غضب، غضب آلود، ارغند، ارغنده، شرزه، دژ آلود، خشمن، خشمگن، آرغده، آلغده، غرمنده، ساخط، غراشیده، غضبان، غضوب برای مثال سگ کیست روباه نازورمند / که شیر ژیان را رساند گزند (نظامی۵ - ۸۲۴)، مورچگان را چو بود اتفاق / شیر ژیان را بدرانند پوست (سعدی - ۱۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، کسی که هر دو چشمش سالم باشد، کنایه از آگاه، بصیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مینا
تصویر مینا
نوعی شیشۀ رنگی، به ویژه سبز برای ساختن ظروف، نوعی رنگ یا لعاب آبی رنگ برای نقاشی و تزیین ظرف های طلا و نقره، در علم زیست شناسی پوستۀ سفید رنگ روی دندان که محافظ دندان است، در علم زیست شناسی پرنده ای با پرهای رنگارنگ که می تواند صدای انسان را تقلید کند، مرغ مینا، در علم زیست شناسی گل مینا، جام شراب، شراب
فرهنگ فارسی عمید
بلغت زند و پازند بمعنی ماه است که بعربی شهر گویند، (برهان)، شهر و ماه، یک قسم گیاه دراز، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بین، ریشه مضارع ’دیدن = بینیدن + ا، پسوند فاعلی، صفت دائمی، بیننده، (انجمن آرا) (آنندراج) (رشیدی)، مقابل نابینا، مردم چشمدار، مردم بیننده، (یادداشت مؤلف)، دارای نیروی بینایی، بصیر، (ترجمان القرآن) (ناظم الاطباء) :
شبی دیرند و ظلمت را مهیا
چو نابینا در او دو چشم بینا،
رودکی،
بلندیش بینا همی دیر دید
سر کوه چون تیغ شمشیر دید،
فردوسی،
ستاره ست رخشان ز چرخ بلند
که بینا شمارش نداند که چند،
فردوسی،
یکی باره ای کرد گرداندرش
که بینا بدیده ندیدی برش،
فردوسی،
چه خواهد کور جز دو چشم بینا،
(ویس و رامین)،
ز دانائیست پنهان جان چنانک از چشم بینایی
ز نادانست پنهان جان چنانک از گوش کر الحان،
ناصرخسرو،
تا چشم و گوش یافته ای بنگر
تا بر شنوده است گوا بینا،
ناصرخسرو،
چنانکه دو مرددر چاهی افتند یکی بینا یکی نابینا، (کلیله و دمنه)،
پشت بر دیوار زندان روی بر بام فلک
چون فلک شد پرشکوفه نرگس بینای من،
خاقانی،
روضۀ ترکیب ترا حور ازوست
نرگس بینای ترا نور ازوست،
نظامی،
هرچه را خوب و کش و زیبا کنند
از برای دیدۀ بینا کنند،
مولوی،
چون تو بینائی پی خر رو که جست
چند پالان دوزی ای پالان پرست،
مولوی،
- بینا شدن، دیدن و نگریستن، (ناظم الاطباء) : پس یوسف پیراهن را از تن بیرون کرد و به برادران داد و گفت بر چشم پدر نهید تا بقدرت خدا بینا شود، (قصص الانبیاء ص 84)،
هر که را از فضل یزدان چشم او بینا شود
گرچه باشد زیر دریا بر سر جوزا شود،
ناصرخسرو،
چونکه بینا شد ببوی جامه یوسف را پدرش
زان سپس کز چشم نابینا ببود از بس محن،
ناصرخسرو،
چرا داماد خود را علاج نکنی گفت میترسم که بینا شود و دخترم را طلاق گوید، (گلستان)،
- بینا کردن، قادر بدیدن کردن، (ترجمان القرآن)، تبصره، (زوزنی) : تبصیر، بینا کردن، (زوزنی) (ترجمان القرآن) :
صد چو عالم در نظر پیدا کند
چونکه چشمت را بخود بینا کند،
مولوی،
که حاصل کند نیکبختی بزور
بسرمه که بینا کند چشم کور،
سعدی،
- بینا گشتن، دیده ور شدن، قدرت دید یافتن:
بینا و زنده گشت زمین ایرا
باد صبا فسون مسیحا شد،
ناصرخسرو،
- چشم بینا، رجوع به همین ترکیب شود،
- دیدۀ بینا، رجوع به همین ترکیب شود،
- نابینا، رجوع به همین ترکیب شود،
، دیده و چشم را گویند، (انجمن آرا) (آنندراج)، بیننده، دیده ور، (برهان) (جهانگیری) (هفت قلزم)، بمعنی دیده ور باشد یعنی صاحب بصیرت، (انجمن آرا) (آنندراج)، دیدور و آگاه و دوربین و تیزنظر، (ناظم الاطباء) :
بپرسید ازو شاه نوشیروان
که ای مرد بینا و روشن روان،
فردوسی،
کواکب را بچشم سر همیدیدم چو بیداران
بچشم دل نمیدیدم یکی بیدار بینایی،
ناصرخسرو،
اندر مثل من نکو نگه کن
گر چشم جهان بینت هست بینا،
ناصرخسرو،
کور آن باشد که او بینای نفس خود نشد
کآنکه او بینا بنفس خویشتن شد کور نیست،
معزی،
دور بیند هر که او را چشم دل بینا بود،
معزی،
چشم زرقا را کشیده کحل غیب
هم بنور غیب بینا دیده ام،
خاقانی،
بسا بینا که از زر کور گردد
بس آهن کو بزر بیزور گردد،
نظامی،
طالب حکمت شو ای مرد حکیم
تا ازو گردی تو بینا و علیم،
مولوی،
- بینادل، روشن ضمیر و هوشیار و زیرک، (ناظم الاطباء)، دل آگاه:
خردمند و بینادل آنرا شناس
که دارد ز دادار گیتی سپاس،
فردوسی،
بدانست بینادل و رای و راد
که دورند خاتون و خاقان ز داد،
فردوسی،
بیاور یکی خنجر آبگون
یکی مرد بینادل پرفسون،
فردوسی،
ترا دردانۀ خرماست ای بینادل این بنده
که او بر سرت هر سالی همی خرما فروبارد،
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 137)،
بینادلان ز گفتۀ من در بشاشتند
کوری آن گروه که جز در حزن نیند،
خاقانی،
- بینادل شدن، استبصار، (زوزنی) (ترجمان القرآن) (تاج المصادر)، بصیر، (زوزنی)، بصاره، (تاج المصادر)،
- بینا شدن، مجازاً، آگاه شدن، (ناظم الاطباء)
- بینا شدن بدل، آگاه شدن:
بدل در چشم پنهان بین ازیشان آیدت پیدا
بدیشان ده دلت را تا بدل بینا شوی زیشان،
ناصرخسرو،
- بیناکردن، بمجاز، آگاه کردن، (ناظم الاطباء)، بصیر کردن:
ثناها همه ایزد پاک را
که دانا و بینا کند خاک را،
فردوسی،
راستی کن تا بدل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل ترا چشم دگر بینا کند،
ناصرخسرو،
کوری تو کنون بوقت نادانی
آموختنت کند بحق بینا،
ناصرخسرو،
بینا کن دل بآشنایی
روزآور شب بروشنایی،
نظامی
لغت نامه دهخدا
سرود، نغمه، آواز خوش، (ناظم الاطباء)، ظاهراً صورت دگرگون شدۀ خنیا است
لغت نامه دهخدا
عشق بازی و ناز و کرشمه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرضه است بر دریای شام، (منتهی الارب)، طورتینا یا طورتینا به مد و قصر، همان طورسینا است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به لغت زند و پازند گل را گویند و به عربی طین خوانند، (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)، هزوارش تینا، پهلوی گیل، گل (خاک)، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سینا
تصویر سینا
سوراخ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تینا
تصویر تینا
ناز و کرشمه و عشقبازی، گل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینا
تصویر مینا
آبگینه و نام گلی زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
خرفه چینی از گیاهان نوعی از خرفه، بیخی است طبی که در هندوستان روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غینا
تصویر غینا
درخت تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عینا
تصویر عینا
چشم درشت: زن زن چشم درشت، فراخ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینا
تصویر بینا
آگاه، بصیر، بیننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیان
تصویر ژیان
خشم آلود بودن چون شیر، خشمناک، نوعی ماشین سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینا
تصویر بینا
بیننده، بصیر، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مینا
تصویر مینا
آبگینه، شیشه شراب، پیاله، لعابی آبی رنگ که با آن نقره و طلا را نقاشی می کنند، لایه بیرونی دندان، نام گلی زیبا، پرنده ای است از راسته سبک بالان با پرهای سیاه و قهوه ای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژیان
تصویر ژیان
خشمگین، درنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بینا
تصویر بینا
بصیر
فرهنگ واژه فارسی سره
نوشیدن، برای نوشیدن
دیکشنری اردو به فارسی
بخشیدن، دادن
دیکشنری اردو به فارسی
دست گرفتن، گرفتن، برداشتن
دیکشنری اردو به فارسی