جدول جو
جدول جو

معنی ژیر - جستجوی لغت در جدول جو

ژیر
آبگیر، تالاب، استخر
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
فرهنگ فارسی عمید
ژیر
بمعنی آژیر است که آبگیر و تالاب و گوی باشد که آب باران و غیره در آن جمع شود، (برهان)، حوض، ژی، آبدان، شمر، آبگیر، برکه، غدیر، اوشال
لغت نامه دهخدا
ژیر
ژی آبگیر آبدان
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
فرهنگ لغت هوشیار
ژیر
آبگیر
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هژیر
تصویر هژیر
(پسرانه)
هجیر، خوب، پسندیده، زیبا، چابک، چالاک، خوب چهره، نام یکی از پسران گودرز که بدست سهراب کشته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
وسیله ای به شکل چرخ یا قرص سنگین و متقارن که می تواند در حول محوری به آزادی بچرخد و در هر امتداد دلخواهی در فضا قرار گیرد و کاربردهای گوناگون علمی و صنعتی دارد، چرخش نما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
پسندیده، نیکو، برای مثال نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالع مبارک و با کوکب منیر (منوچهری - ۴۸)، به شاه کیان گفت زردشت پیر / که در دین ما این نباشد هژیر (فردوسی - ۵/٨4)،
زیبا، برای مثال خمّیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورت هژیر (ناصرخسرو - ۱۰۳)،
جلد، چابک، برای مثال دریغ آن سر تخمۀ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی - ۸/۴۶۹)،
زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژیره
تصویر ژیره
زیره، گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
صدایی خاص و ممتد برای باخبر کردن دیگران از حادثه، دستگاهی که صدا را برای هشدار و تخدیر ایجاد می کند، باهوش، هوشمند، هوشیار، زیرک، محتاط، مراقب، برای مثال سپه را بیارای و آژیر باش / شب و روز با ترکش و تیر باش (فردوسی - ۴/۲۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
(رُ دَ)
نام حزب سیاسی مشهور در انقلاب 1789 فرانسه. بریسوتن نیز گویند
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بازوو جناح. (آنندراج). بال. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام ایالتی به فرانسه. این ایالت اساساً از سرزمین گوین تشکیل شده و دارای چهار شهرستان و پنجاه بخش و 554 دهستان و 852768 تن سکنه و کرسی آن شهر بردو است
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نامی که به رود گارن پس از پیوستن به رود دردنی دهند
لغت نامه دهخدا
(رُ مانْ)
نام کرسی بخش در خطۀ بلفر کنار رود ساور، دارای 3734 تن سکنه و راه آهن و کار خانه پنبه ریسی
لغت نامه دهخدا
(رُ وی ویِ)
شارل پیر. نام عالم و دستورزبان دان فرانسوی، متولد در پاریس بسال 1765 و متوفی بسال 1832 میلادی او را کتابی است بنام دستور دستورهای زبان
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دلفین گی مادام امیل دو. زن ژیراردن مذکور در فوق، از نویسندگان فرانسه، متولد در اکس لاشاپل و متوفی در پاریس (1804-1855 میلادی)
امیل دو. نام جریده نگار و سیاستمدار فرانسوی پسر الکساندر دوژیراردن، متولد و متوفی در پاریس (1806-1881 میلادی)
فرانسوا. نام حجار و مجسمه ساز فرانسوی، متولد در تری و متوفی در پاریس (1628-1715 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(ژِ)
نام شهری در مصر علیا کنارنیل نزدیک شهر قدیم آبیدس، دارای 19900 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(رُ دُ لِ)
لوئی گاسپار آمده. نام قاضی و سیاستمدار فرانسوی، دارای عنوان پر دفرانس، متولد در ژکس (1781-1847 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
زیره. زیره است که به عربی کمون خوانند و بهترین آن کرمانی باشد. (برهان). بلغت یونانی زیره را سنبوت گویند. (برهان). کمون، معرب خامون کرمانی و فارسی و شامی و نبطی بود. (منتهی الارب). زیرۀ سیاه و زیرۀ سبز از اقسام زیره است
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دیهی از ناحیۀ شاپور فارس به عهد باستانی. (ترجمه ایران در زمان ساسانیان ص 63)
لغت نامه دهخدا
آرتور، نام محقق فرانسوی، متولد در تره وو مؤلف کتابی در سیاست (1848-1899 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(یُ نُ)
لوکا. نام نقاش ایطالیائی از اهالی ناپل. و او را ایل فاپرستو نامند. مولد و وفاتش به ناپل بود (1632-1705 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رُ دِ دُ)
نام نقاش فرانسوی، متولد به مونتارژی و متوفی به پاریس (1767-1824 میلادی). وی در پرده ای دعوت بقراط طبیب یونانی را به ایران از جانب اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی تصویر کرده است. این تصویر نشان می دهد که فرستادۀ اردشیر مالی برای بقراط آورده است ووی آن را رد می کند. این پردۀ نقاشی اکنون در شعبه طب دارالعلوم پاریس است. (ایران باستان ج 2 ص 945)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژیراسیون
تصویر ژیراسیون
حرکت دورانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
خوب و پسندیده و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیروئت
تصویر ژیروئت
فرانسوی بادنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
هوشمندوزیرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیره
تصویر ژیره
زیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
((هَ))
زیرک، هوشیار، نیکو، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژیر
تصویر اژیر
هوشمند، زیرک، آژیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
((ژَ))
زیرک، محتاط، قوی، توانا، برحذر کننده، پرهیزگار، غلبه، فریاد، اعلام خطر، آماده، مهیا، قوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژیر
تصویر پژیر
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
آلارم
فرهنگ واژه فارسی سره
پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو، خوبرو، زیبا، جلد، چابک، فرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعلام خطر، بانگ، زنگ خطر، هشدار، آگاه، دانا، پرتوان، زورمند، قوی، محتاط، محترز
فرهنگ واژه مترادف متضاد