جدول جو
جدول جو

معنی ژگون - جستجوی لغت در جدول جو

ژگون
(ژِ)
نام کرسی بخش ژر از ولایت اش، دارای راه آهن و قریب 1063 تن سکنه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژون
تصویر ژون
(دخترانه)
بت، صنم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژون
تصویر ژون
بت، مجسّمه ای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش می کنند، آیبک، بغ، فغ، جبت، ایبک، صنم، بد، وثن، شمسه، طاغوت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گون
تصویر گون
رنگ، لون
نوع
مانند، شبیه
پسوند متصل به واژه به معنای رنگ مثلاً آذرگون، گلگون، لاله گون، نیلگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگون
تصویر آگون
نگون، وارون، سراگون، سرنگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژگور
تصویر ژگور
بخیل، خسیس، ناکس، سفله، دزد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگون
تصویر نگون
خمیده، خم شده، واژگون، سرازیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شگون
تصویر شگون
فال نیک، تفال خیر، میمنت و خجستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژتون
تصویر ژتون
پولک استخوانی، فلزی یا برگه ای که در قمارخانه ها، بعضی کافه ها و مانند آن به جای پول داد و ستد می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گون
تصویر گون
گیاهی خاردار با ساقه های ستبر و شاخه های بلند و انبوه و گل های سرخ، بنفش، سفید یا زرد کم رنگ که از آن کتیرا می گیرند، دهله
فرهنگ فارسی عمید
(ژُ)
نفع. سود. رباخواری (از مجعولات شعوری است و صحیح کلمه ربون است)
لغت نامه دهخدا
نام سلسلۀ بیست وسوم سلاطین چین، این سلسله مغول بوده اند و صد و نه سال سلطنت رانده اند
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نگونسار. (لغت فرس اسدی) (انجمن آرا) (آنندراج). آویخته. سرازیر. (انجمن آرا) (آنندراج). سرنگون. (ناظم الاطباء). سرته. آونگان. به پای آویخته. (یادداشت مؤلف) :
آب گلفهشنگ گشته از فسردن ای شگفت
همچنان چون شوشۀ سیمین نگون آویخته.
فرالاوی.
یکی را ز دریا برآرد به ماه
یکی را نگون اندرآرد به چاه.
فردوسی.
از آن پس نگون اندرافکن به چاه
که بی بهره گردد ز خورشید و ماه.
فردوسی.
بنگر به ترنج ای عجبی دار که چون است
پستانی سخت است و دراز است و نگون است.
منوچهری.
به چنگال هریک سری پر ز خون
سری دیگر از گردن اندر نگون.
اسدی.
، نگونسار. به سر درافتاده. فرودافتاده. به خاک افتاده. سرنگون شده:
سپه چون سپهبد نگون یافتند
عنان یکسر از رزم برتافتند.
فردوسی.
همه رزمگه سربه سر جوی خون
درفش سپهدار توران نگون.
فردوسی.
همه میمنه شد چو دریای خون
درفش سواران ایران نگون.
فردوسی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
، سر در زیر فکنده. (برهان قاطع). منکس. (یادداشت مؤلف). سربه زیر:
درفش خجسته به دست اندرون
گرازان و شادان ودشمن نگون.
فردوسی.
وآن بنفشه چون عدوی خواجۀ سید نگون
سر به زانو برنهاده رخ به نیل اندوده باز.
منوچهری.
، وارونه. معکوس:
ببرد و فکندش به چاه اندرون
نهادش یکی کوه بر سر نگون.
فردوسی.
همی دید زینش بر او برنگون
رکیب و کمندش همه پر ز خون.
فردوسی.
، مقابل ستان. به روی افتاده. دمر. دمرو. مکب ّ علی وجهه. (یادداشت مؤلف) :
مر او را به چاره ز روی زمین
نگونش برافکند بر پشت زین.
فردوسی.
فکنده سر نیزۀ جانستان
یکی را نگون و یکی را ستان.
اسدی.
قدح لاله را نگون بینید
قمع یاسمین ستان نگرید.
سیدحسن غزنوی.
وز زلزلۀ حمله چنان خاک بجنبد
کز هم نشناسند نگون را و ستان را.
انوری.
، به زیر افتاده. خم شده. فروافتاده:
که بارش کبست آید و برگ خون
به زودی سر خویش بینی نگون.
فردوسی.
گیاهی که روید ازآن بوم و بر
نگون دارد از شرم خورشید سر.
فردوسی.
، کوز. (برهان قاطع). خم شده. (غیاث اللغات) (برهان قاطع). خمیده:
منم غلام خداوند زلف غالیه گون
تنم شده چو سر زلف او نوان و نگون.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(شُ)
فال نیک. تفأل خیر. فال میمون و مبارک. (ناظم الاطباء) (از برهان). طیره. آغال. اغور. (یادداشت مؤلف). تفأل گرفتن به آواز و پرواز و جز آن و به صورت شگن هم آمده و این مشترک است در هندی و با لفظ نهادن و گرفتن و کردن مستعمل. (آنندراج) :
صباح هفته اگر جام لاله گون باشد
تمام هفته به عیش و طرب شگون باشد.
(از فرهنگ جهانگیری).
- شگون بد، تطیر. طیره. تشأم. (از یادداشت مؤلف).
- شگون بد یا خوب زدن، فال بد یا خوب زدن. (یادداشت مؤلف).
- شگون زدن، فال زدن. (یادداشت مؤلف).
- شگون کردن، به فال نیک داشتن:
یک نوبرم ز نخل مراد تو آرزوست
تلخی بگو که تا به قیامت شگون کنم.
باقر کاشی (از آنندراج).
آسیبی از خمار نیابد تمام عمر
هر کس که ازکف تو ایاغی شگون کند.
علی خراسانی (از آنندراج).
- شگون گرفتن، فال گرفتن. تفأل کردن:
بگرفته ام شگون طپشی تازه در دل است
شاید که آب رفته بیاید به جوی ما.
واله هروی (از آنندراج).
- شگون گیر، آنکه به شگون کار کند. (آنندراج) :
درگذشتن نتواند نگه از کشتۀ او
تا تسلی ندهد چشم شگون گیر مرا.
ظهوری (از آنندراج).
- شگون نهادن، فال گرفتن. تفأل:
فال زدم که از هوس کشته شوم به یک نفس
هم ز لب تو این سخن به که شگون نهد کسی.
بابافغانی (از آنندراج).
- بدشگونی کردن، فال بد زدن. تطیر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام کرسی کانتن در ایالت کت -دو-نر از شهرستان دینان، دارای 444 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
زفت. بخیل. دون. زکور. رجوع به زکور شود
لغت نامه دهخدا
بر وزن و معنی وارون یعنی نگون باشد، چه سراگون سرنگون را گویند، (برهان)، واژون، واژگون، سرنگون، معلق، سراشیب، و ظاهراً این کلمه جز در حال ترکیب مستعمل نیست
لغت نامه دهخدا
(ژُ وَ)
نام یکی از نجبای کشور گل. وی بسال 411 میلادی به امپراطوری و در سال 412 به قتل رسید
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژون
تصویر ژون
بت صنم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگون
تصویر آگون
نگون واژگون: سرآگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژگور
تصویر ژگور
خسیس، بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی تنوک (گویش کردی) پولک توپالی یا استخوانی که در منگیاکده ها به کار می رود پولک استخوانی یا فلزی که در قمار و جشنها و در بعضی موسسات بجای پول بکار رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گون
تصویر گون
رنگ، نو و بصورت پسوند در آخر کلمه آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگون
تصویر شگون
میمنت و خجستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگون
تصویر نگون
سرازیر، آویخته، سرنگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگون
تصویر آگون
نگون، واژگون، سرآگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شگون
تصویر شگون
((شُ))
فال نیک، خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژون
تصویر ژون
((ژُ))
بت، صنم
فرهنگ فارسی معین
((گَ وَ))
نوعی گیاه خاردار که دارای ساقه های ستبر و شاخه های بلند می باشد. بیشتر در نقاط کوهستانی می روید و گل های آن سفید یا زرد رنگ می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گون
تصویر گون
گونه، رنگ، به صورت پسوند در ترکیبات آید به معنی شکل و رنگ، آبگون، آسمان گون، بنفشه گون
فرهنگ فارسی معین
((ژِ تُ))
مهره فلزی یا پلاستیکی و غیره که در بعضی از مؤسسات به جای پول به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگون
تصویر نگون
((نِ))
خم شده، واژگون
فرهنگ فارسی معین
سرازیر، سرنگون، نگونسار، وارو، واژگون، برگشته، خم، خمیده
متضاد: راست، شق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اغر، تبرک، خوش یمنی، سعد، فال نیک، نیک فالی، یمن
متضاد: نحس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بن، کوپن
فرهنگ واژه مترادف متضاد